۱۳۹۲ تیر ۷, جمعه

سیری در جهان بینی به آذین (21)


7 سال پس از خاموشی به آذین
به قلم رضا نافعی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک رضا نافعی
تحلیلی از شین میم شین 
  

رضا نافعی
به آذین سری تکان داد و گفت :
«اما عرفان مثنوی با نفی جهان محسوس، جهانی که در جامعه ستم و آز و محرومیت توانگر و درویش تبلور می یابد  و با تأکید بر کناره گیری از آن، اگر ژرفتر نگریسته شود ، دراز دستی  و فریب و خودکامگی و جنگ را نفی می کند، راه دوستی و یگانگی را در آشتی کل – هم در جهان بیرنگی و هم به قدر توان در همین جهان اضداد – به آدم نشان می دهد.»

·       ما بهتر است که برای درک منظور به آذین به تجزیه و بعد تحلیل این فراز از نوشته ایشان بپردازیم:

1
اما عرفان مثنوی با نفی جهان محسوس، جهانی که در جامعه ستم و آز و محرومیت توانگر و درویش تبلور می یابد.

·       به آذین در این حکم خویش، تعریفی از جهان محسوس از دید مثنوی مولوی ارائه می دهند:
·       جهان محسوس مثنوی مولوی از دید به آذین، جامعه مبتنی بر دیالک تیک توانگر و درویش است:
·       توانگر تبلور ستمگری و آزمندی است و درویش تجسم ستمکشی و محرومیت.
·       این طبقه بندی به آذین اما بشدت سوبژکتیف، سطحی، ساده لوحانه و انتزاعی است.

2

·       اگر کسی سری به آثار سعدی زده باشد و یا خود جامعه بنده داری ـ فئودالی آن زمان را در نظر گرفته باشد، به آسانی پی می برد که توانگر خود به دو طبقه متضاد و متخاصم، ارتجاعی و انقلابی، ستمگر و ستمکش، فئودال ـ بنده دار و بورژوا تقسیم می شود.
·       دراویش نیز به توده مولد و زحمتکش و لومپن پرولتاریا (گدایان، دزدان، راهزنان، فواحش و غیره) تقسیم می شوند.

3
اما عرفان مثنوی با نفی جهان محسوس.

·       نفی همیشه معین است.
·       نفی تخم مرغ، به معنی تشکیل جوجه است و نه به معنی تشکیل کرگدن.

·       عرفان در زمان مولوی نیز سودای نفی معین جامعه بنده داری ـ فئودالی را بر سر داشته است.
·       ایدئولوژی عرفان در آن زمان مخالفت آشکار با ایدئولوژی مذهب رسمی بوده است.
·       عرفان بدیل و یا آلترناتیو ایدئولوژیکی نطفه های بورژوازی آغازین (طبقه متوسط) برای ایدئولوژی طبقه حاکمه بوده است.
·       عرفان با سمتگیری پانته ئیستی خویش، ستون فقرات تئولوژی را، یعنی ایدئولوژی فئودالیسم و روحانیت را مثل خوره بی سر و صدا از درون می جود و پوک می سازد.
·       عرفان واقعا هم نافی جهان محسوس (جامعه بنده داری ـ فئودالی) بوده است و به همین دلیل آب به آسیاب بورژوازی (طبقه متوسط) ریخته است و لذا انقلابی بوده است.

4
و با تأکید بر کناره گیری از آن، اگر ژرفتر نگریسته شود ، دراز دستی  و فریب و خودکامگی و جنگ را نفی می کند، راه دوستی و یگانگی را در آشتی کل – هم در جهان بیرنگی و هم به قدر توان در همین جهان اضداد – به آدم نشان می دهد.

·       تأکید عرفان بر کناره گیری از جهان محسوس و عزلت گزینی یکی از خطوط ایدئولوژیکی اساسی عرفان به قصد وحدت با خدا بوده است، ولی منافاتی با سازماندهی زیر زمینی مقاومت و مبارزه ضد فئودالی و ضد روحانی نداشته است.

5
و با تأکید بر کناره گیری از آن، اگر ژرفتر نگریسته شود ، دراز دستی  و فریب و خودکامگی و جنگ را نفی می کند، راه دوستی و یگانگی را در آشتی کل – هم در جهان بیرنگی و هم به قدر توان در همین جهان اضداد – به آدم نشان می دهد.

·       این استنباط به آذین می تواند در تحلیل نهائی درست باشد.
·       عرفان به عنوان نماینده عینی بورژوازی آغازین باید هم مخالف استبداد فئودالی و جنگ های بی پایان سلاطین و خوانین باشد.
·       عرفان اما با توجه به انعکاس اهل طریقت و عرفان در آثار و اشعار سعدی و بویژه حافظ، نه ایدئولوژی صلح و یا آشتی با هر کس و هر طبقه، بلکه ایدئولوژی سازماندهی مقاومت و مبارزه ضد فئودالی و ضد روحانی بوده است.

·       دیالک تیک عرفان قرون وسطی را باید با بغرنجی خاص آن درک کرد و از ساده سازی آن پرهیز نمود.

6
و با تأکید بر کناره گیری از آن، اگر ژرفتر نگریسته شود ، دراز دستی  و فریب و خودکامگی و جنگ را نفی می کند، راه دوستی و یگانگی را در آشتی کل – هم در جهان بیرنگی و هم به قدر توان در همین جهان اضداد – به آدم نشان می دهد.

·       حق با به آذین است.
·       نه فقط عرفان، بلکه بورژوازی آغازین در اروپا نیز دچار توهم بوده است.
·       سخنرانی های روبسپیر و دیگر نمایندگان بورژوازی آغازین عرصه ایدئالیزاسیون (به عرش اعلی بردن) جامعه ایدئال سرمایه داری است که در شعار اصلی آن تحت عنوان آزادی ـ برابری ـ برادری تجسم می یابد.
·       سخن از هارمونی و هماهنگی و صلح ابدی (کانت) در میان است.
·       ولی با توسل به ترفندهای ایدئولوژیکی و اشاعه ایراسیونایلسم و ایدئالیسم  (آرمانگرائی) نمی توان نمی توان تضادهای عینی شعله ور در اعماق جامعه را نادیده گرفت و یا خاموش ساخت.
·       تضادهای عینی باید پس از فراهم آمدن شرایط حل، حل شوند.
·       و گرنه با نفی انتزاعی نمی توان به حل تضادی نایل آمد.
·       اما بیشک می توان به خودفریبی و عوامفریبی دست زد.


رضا نافعی
گفتم فریدریش انگلس در کتاب «جنگ دهقانی در آلمان» می نویسد:
«مخالفت انقلابی در برابر فئودالیسم از خلال سراسر قرون وسطی می گذرد . به تناسب شرایط زمان، این مخالفت انقلابی ، گاه به صورت صوفیگری و عرفان در می آید و گاه به صورت الحاد و کفر آشکار و زمانی به صورت قیام مسلحانه.»

·       همین نقل قول از انگلس تأییدی بر حدس ما ست:
·       همان عارف و صوفی و زاهد و عابد عزلت گزین و بظاهر بیطرف، بسته به تشدید تضادهای جامعه، حربه طبقاتی ـ ایدئولوژیکی خود را تیز و تیزتر می کند:
·       این مبارزه طبقاتی ـ ایدئولوژیکی از تلاش فردی برای وحدت با حق شروع می شود، با تشدید تضادها به کفر و الحاد و آته ئیسم تغییر فرم می دهد و پس از بسیج قوا به هنگام اوجگیری بحران در جامعه، فرم مقاومت و مبارزه قهرآمیز به خود می گیرد.
·       محتوای مقاومت و مبارزه همان نفی معین جامعه فئودالی است.
·       فرم مقاومت و مبارزه اما مرتب عوض می شود.

 به قول طبری:
«خود این اندیشه مونیستی یعنی قائل شدن به جوهری یگانه برای سراسر هستیِ متنوع و متکثر، اندیشه واقعی و حقیقی بزرگی است  و از آن نتیجه بسیار درستی در بارۀ تکامل ماده و نقش مرگ ( به مثابه گذار از مرحله سافل به مرحله عالی ) و غیره گرفته شده است .

1

·       ما هنوز مثنوی مولوی را مورد تأمل و تحلیل قرار نداده ایم.

·       ولی احتمال آن می رود که احسان طبری در این حکم خویش دست به قضاوت سوبژکتیف زده باشند:

الف
·       کدام اندیشه مونیستی؟

ب
·       کدام جوهر یگانه برای کل هستی؟

ت


·       علامت یکسانی و تساوی گذاشتن پانته ئیستی میان ماده و روح که به معنی مونیسم نیست.

پ

·       چگونه می توان از پانته ئیسم عرفان «نتیجه بسیار درستی در بارۀ تکامل ماده» گرفت؟

2

·       احسان طبری احتمالا مونیسم را درست درک نکرده اند.

3

·       مونیسم (یکتاگرائی) در واقع به آموزش وحدت اطلاق می شود.
·       ضد مونیسم را دوئالیسم (ثنویت، دوگرائی) تشکیل می دهد.

·       مونیسم عنوانی است برای طبقه ای از جهان بینی ها که به وحدت جهان اعتقاد دارند.
·       عنوان «مونیسم»، همانند عناوین دوئالیسم و پلورالیسم (چندیت، چندگرائی) شاخص جریانات اصلی فلسفی نیستند، بلکه فقط موضعگیری هر فلسفه نسبت به مسئله وحدت جهان را بیان می دارند. 

4

·       بنابرین مونیستی نامیدن یک فلسفه نمی تواند روشن کند که آن فلسفه به مسئله اساسی فلسفه پاسخ ماتریالیستی می دهد و یا ایدئالیستی، آن فلسفه به جریان اصلی ماتریالیسم تعلق دارد و یا به جریان اصلی ایدئالیسم.

5

·       بنابرین عنوان «مونیسم» برای تعیین روشن کیفیت محتوای جهان بینانه یک فلسفه نه کافی است و نه قطعی.
·        و لذا بهتر است که مورد صرفنظر قرار گیرد.

6

 نقش مرگ (به مثابه گذار از مرحله سافل به مرحله عالی)

·       ما اینجا با دیالک تیک های زیر سر و کار داریم و نه با نقش مرگ.

الف
·       اولا با دیالک تیک کهنه و نو سر و کار داریم:
·       با تریاد تز ـ آنتی تز ـ سنتز هگلی

·       نو بصورت نطفه در بطن کهنه تشکیل می شود، رشد می کند و با نفی دیالک تیکی کهنه بصورت سنتز عرض اندام می کند.
·       و همزمان خود به تزی بدل می شود و آنتی تز نوینی در درون آن تشکیل می گردد، آنتی تزی که به نفی دیالک تیکی خود آن خواهد پرداخت.
·       منظور مولوی از مرگ جماد و تشکیل نبات و مرگ انسان و تشکیل روح احتمالا تصورات و توهمات دلبخواهی او بوده اند و نه درک علمی روندهای توسعه.

ب

·       ثانیا با دیالک تیک کمیت و کیفیت سر و کار داریم:
·       با رشد تدریجی تغییرات کمی و رسیدن به حد عینی و گذار جهشی به کیفیت دیگر که در قانون دیالک تیکی ـ ماتریالیستی موسوم به «قانون گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی» تبیین می یابد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر