۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه

جهان و جهان بینی هوشنگ ابتهاج (26)


امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)  (6 اسفند 1306)
تحلیلی از شین میم شین

زندگی
  
چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو «گشت سربلند» (حافظ)

زهی شکوه قامت بلند عشق،
که استوار ماند در هجوم هر گزند!

·       معنی تحت اللفظی:
·       در آزمون عشق، چه تازیانه ها که بر اندام تو فرود آمد و چه دارها که ببرکت اعدام تو سرافراز گشت!
·       خوشا شکوه قامت بلند عشق که در مقابل تهاجم، رویین تن ماند.

1
چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود

·       در این بند شعر سایه، مقوله دیرآشنای عشق از نو معنی می شود.
·       این کسب و کار همیشگی سایه است:
·       تهی کردن واژه های قرون وسطائی دیرآشنا از زباله و پر کردن آنها با محتوای معنامند.

2
چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود

·       عشق در فرهنگ سایه به انرژی لکوموتیو تاریخ، به نیروی محرکه ی سوبژکت انقلابی، یعنی توده ی تاریخساز معنی می شود.
·       توده به دلیل عشق به رهایش اجتماعی به شلاق توهین و تحقیر و تهدید و زجر و آزار سپرده می شود.

3
چه دارها که از تو «گشت سربلند» (حافظ)

·       رد پای خواجه شیراز در همین مصراع سایه به چشم می خورد و شعر معروف او تداعی می شود:

گفت:
«آن یار، کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد!»
 (حافظ)

·       معنی تحت اللفظی:
·       گفت:
·       «جرم حلاج که با به دار کشیدن او، دار سربلند گشت، جرمش افشای اسرار بود.»

4
چه دارها که از تو «گشت سربلند» 

·       سایه عناصر فرمال دیرآشنا را از میراث پیشینیان به خدمت می گیرد و ضمنا همه را با محتوای طراز نوینی پر می کند.
·       دارها در پله تکاملی دیگری به دلیل به دار کشیده شدن عاشقان رهایش اجتماعی، اسپارتاکوس های معاصر، سیامک ها، مبشری ها، روزبه ها، انوشه ها، کیوان ها و هزاران هزار سردار بی نام و نامدار دیگر سربلند می شوند.

·       به قول حریفی، «برای درک محتوای شعر سایه باید توده ای بود!»، توده ای نه به نام، بلکه به سمتگیری، به وابستگی طبقاتی، به جهان بینی!

5
زهی شکوه قامت بلند عشق،
که استوار ماند در هجوم هر گزند!

·       سایه در این بند شعر، برخلاف شعرای کوته بین و فردگرا، نه به ستایش از نخبه و روشنفکر و قهرمان، بلکه به ستایش از جهان بینی، ایدئولوژی، عشق به رهایش اجتماعی می پردازد.
·       بدین طریق در این شعر، حساب سایه از شعرای کوته بین خودپرست خودمحور و فرصت طلب جدا می شود، که با ستایش اغراق آمیز از نخبه و روشنفکر و قهرمان، عملا به خودستائی می پردازند.
·       سایه به ستایش از عشق به رهایش بشریت از قید و بند بندگی و خفت و خواری می پردازد.

6
زهی شکوه قامت بلند عشق،
که استوار ماند در هجوم هر گزند!

·       می توان گفت که سایه با ستایش از عشق به رهایش اجتماعی به ستایش از عزت انسانی، به ستایش از مقوله نوعی انسان می پردازد.
·       این سمتگیری سایه، معنائی جر ستایش از هومانیسم طراز نوین ندارد.
·       انسان بدین طریق در کانون فلسفه اجتماعی سایه قرار می گیرد:
·       انسان به مثابه انسان نوعی، بی اعتنا به تعلقات نژادی، ملی، جنسیتی، طبقاتی و غیره و غیره.

7
زهی شکوه قامت بلند عشق،
که استوار ماند در هجوم هر گزند!

·       شادی و نشاط و رضایت خاطر سایه ضمنا در این است که عشق به رهایش اجتماعی از گزند تهاجمات طبقه حاکمه در طول تاریخ مصون مانده است.
·       سایه را در این بیت، سخن از این و آن آینده، رونده و میرنده نیست.
·       بلکه سخن از ایدئال دیرین بشری است.
·       ایدئالی از جنس صخره و سنگ که از گزند تهاجمات رنگارنگ در امان می ماند.
·       این ایده و اندیشه سایه فوق العاده زیبا، ستایش انگیز و بکر و بدیع است و از تعالی فکری او حکایت دارد.

·       این اما هنوز تمامت عظمت بینشی سایه نیست.
·       این فقط نوک بهمن عظیمی است که از دور دست ها به دیده می گذرد:

نگاه کن،
هنوز آن بلند دور
آن سپیده، آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزو ست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای او ست.

·       معنی تحت اللفظی:
·       نگاه کن، آن عظمت غول آسا در دوردست، آن سپیده سحر، که جان آدمی همواره در هوای آن است، آن شکوفه زار متجلی از انفجار نور همچنان و هنوز کعبه آمال بشری است.

1

·       سایه در این بند شعر، به تعریف دقیقتر، مشخص تر و صریحتر «قامت بلند عشق» می پردازد:
·       می توان گفت که سایه ایدئال انتزاعی (مجرد) را زرهی رئال می پوشاند و نشان خواننده می دهد.
·       به زبان هگل، روح نامرئی را مادیت می بخشد، مرئی و محسوس و ملموس می سازد تا بهتر درک و تفهیم شود.

2

 نگاه کن،
هنوز آن بلند دور
آن سپیده، آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزو ست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای او ست.

·       عشق طراز نوین سایه، ایدئالی است که سپیده شکوهمندی را به خاطر خلایق خطور می دهد.
·       سپیده ای که تجلیگاه انفجار نور است.
·       سپیده ای که شکوفه زار روشنائی است.
·       سپیده ای که کعبه آمال بشریت بطور کلی است.
·       سپیده ای که روح آدمی در تمامت تاریخ جامعه طبقاتی در اشتیاق آن بوده است.

3

·       سایه بدین طریق، از تاریخیت مبارزه در راه رهایش اجتماعی پرده برمی دارد و سوبژکت مورد نظر خود را، مخاطب خویش را به کاروان طویل رهروان پیشین پیوند می دهد و تارهای تنهائی سوبژکتیف او را تار و مار می سازد.
·       این همان تنهائی کذائی است که شعرای متعلق به طبقات واپسین بی وقفه ایدئالیزه و موعظه می کنند و به زمین و زمان فخر می فروشند:


4
 شفیعی کدکنی
در ناگزیرِ دَهر
گه ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بکشد عذاب تنهایی را
مردی که زعصر خود فرا تر باشد.
·       معنی تحت اللفظی:
·       مردی که از عصر خود فراتر باشد، گاهی ملحد و دهری و کافر تلقی می شود و گه دشمن خلق و توطئه گر.
·       چنین مردی چاره ای جز تحمل عذاب تنهائی ندارد.

5

·       تفاوت و تضاد بینشی سایه با کدکنی در همین مقایسه گذرای دو شعر بوضوح آشکار می گردد:
·       کدکنی بر خلاف سایه ستاینده «مرد فراتر از عصر خویش» است.
·       ستاینده نخبه تمامعیار است!

·       ستاینده ی نور دیده خلقت است که درست به دلیل نخبگی، به دلیل استثنائیت، تحت اتهام و مجبور به تحمل عذاب تنهائی است.

4

·       اینجا نه کمترین اشاره ای به توده تحت استثمار و سرکوب و ستم مدام است و نه حرفی حتی از ایدئال رهایش اجتماعی در میان است.
·       تمام کاینات در این شعر کدکنی و در اکثر اثار و افکار شاملو و امثالهم بر محور فرد برگزیده، «مرد تنهای تنها» می گردد.
·       نمایندگی تئوری نخبگان همین است.
·       تره خرد نکردن به توده مولد همه چیز، ولی «بی همه چیز» و چه بسا شکستن همه کاسه ـ کوزه ها بر سر آن و تحقیر بی امان آن همین است.

5

·       سایه اما تارومار کننده بی باک و گستاخ پیله تنهائی است.

·       سایه نشاندهنده ی تیزاندیش رشته های نامرئی پیوندهای  تاریخی است.

·       در این شعر سایه مرده های از یاد رفته دو باره جان می گیرند و بسان اشباح بی تاب در آثار شکسپیر، زنده ها را به جوش و خروش برمی انگیزند.

·       بدین طریق انرژی شهیدان گمنام تاریخ در رگ جان سوبژکت تاریخساز نوین جاری می شود تا کارناتمام تمام شود و بشریت از ماقبل تاریخ به تاریخ حقیقی خویش عبور کند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر