۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۹۰)

    


میم حجری




لب از توضیح می بندی،
وقتی می بینی که خلایق
فقط حرفی را می فهمند که دل شان می خواهد بفهمند.
فرنگی

عجب جملاتی.
منظور از «دل شان می خواهد بفهمند» چیست؟
حداقل بگو:
«فقط حرفی را  می پذیرند که می خواهند بپذیرند و یا پذیرفته اند»
یعنی صاحب نظرند
و نمی خواهند در نظر خود تجدید نظز کنند

ملانصرالدین 
*تقریبا همه ما داستان های طنز ملا نصرالدین رو شنیدیم اما شاید ندونیم که* *ملانصرالدین یک معلم اندیشمند بوده است.*
*تولد۱۸۶۶میلادی،مطابق ۱۲۴۴ شمسی وفات ۱۹۳۲میلادی برابربا۱۳۱۰شمسی دارفانی را وداع گفت۰*
*13دیماه مصادف است با سالگرد خاموشی زنده یاد جلیل محمدقلی زاده(ملا نصرالدین)، روشنفکری که صد سال از زمان خودش جلوتر بود. جلیل محمد قلی زاده در سال۱۸۶۶ میلادی مطابق با۱۲۴۴شمسی در شهر نخجوان آذربایجان چشم به جهان گشود، پدرش مشهدی حسینقلی از شهر خوی آذربایجان به نخجوان مهاجرت کرده و به شغل معماری مشغول شده بود. جلیل بعد از اتمام تحصیلات خود ابتدا در شهر گوری که الان جزو کشور گرجستان است به شغل معلمی روی آورد و همزمان هم شروع به نوشتن نمایشنامه نمود. در سال ۱۸۹۷ از معلمی کنار کشید و ۵ سال به عنوان مترجم در ادارات دولتی کار کرد. در سال ۱۹۰۳ بعد از فوت همسر و پدر و مادرش به تفلیس نقل مکان نمود و با روزنامه های روسی این شهر و همچنین باکو با نوشتن مقاله همکاری کرد. در سال ۱۹۰۶ نشریه هفتگی و طنز ملانصرالدین را پایه گذاری نمود که در مدت کوتاهی آوازه این نشریه و مقالات آن، دنیای ترک و مسلمان را درنوردید.*
*جلیل محمد قلی زاده در ملانصرالدین با جهل و خرافات و تعصب مذهبی مبارزه مینمود و سعی میکرد مردم ستم دیده را با حقوق پایمال شده خود آشنا کند. بعد استقرار حکومت بلشویکها در آذربایجان شمالی محمد قلی زاده انتشار ملانصرالدین را به مدت یکسال در تبریز ادامه داد و بعد از یکسال به دعوت رییس جمهوری سوسیالیستی آذربایجان نریمان نریمانف، به باکو رفت و در آنجا فعالیتهای فرهنگی و انتشار ملانصرالدین را ادامه داد.*
*جلیل محمد قلی زاده بعد از فوت دو همسر اولش برای بار سوم با یکی از نوادگان خانهای قاراباغ به نام حمیده خانم جوانشیر ازدواج کرد که از این ازدواج صاحب دو پسر شد.*
*جلیل محمد قلی زاده وقتی دید کنترل نشریه ملانصرالدین از دستش در رفته ادامه انتشار آنرا درسال ۱۹۳۱ متوقف کرد و بعد از یکسال درسال۱۹۳۲میلادی( ۱۳ دی ماه ۱۳۱۰) در اثر سکته قلبی درگذشت.*
بی آزارترین ملای تاریخ
ملا نصرالدی

ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
.
#رهی_معیری

رهی معیری
نه فقط خود را رهی (بنده) می پندارد،
بلکه علاوه بر آن، خود را صید می پندارد.
صیدی که صیادی سودای صیدش را و کباب کردن و پختن و خوردنش را دارد.
این خردستیزی   هنوز کافی نیست.
ذلت بدتر رهی معیری معتاد این است
که
خودستیز هم است
و
عاشق سینه چاک صیاد و جلاد خویش است و هراس از ان دارد که صیاد جلاد ازش غافل باشد.
چه نظرسازانی امت ایران دارد.



گر دوست واقف ست که بر من چه می‌رود
باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست
سعدی

اگر معشوق از حال عاشق باخبر باشد،
برای عاشق جفای دشمن و جور رقیب
اهمیتی ندارد.

سعدی
در این بیت شعر
دیالک تیک های زیر را توسعه می دهد:
دیالک تیک عاشق و معشوق را
دیالک تیک دوست و دشمن را
دیالک تیک عاشق و رقیب را
دیالک تیک معشوق و رقیب را
دیالک تیک عاشق و دشمن را
سعدی
مارکس قرون وسطی است
سعدی
پدر بی همتای دیالک تیک است
آثار و اشعار سعدی
بهترین مکتب  برای تمرین و تعلیم و تعلم دیالک تیک است.
ایراد نظری (تئوریکی) این بیت شعر سعدی کجا ست؟



ویرایش:
  سازندە جهان 
   ابوالقاسم لاهوتی

دهقان خوراک و فعلە جهان را بپا کند
بیجا گمان مبر تو کە این را خدا کند

بی شک و شبهە نیست خدائی، اگر کە هست
مظلوم را مسخر ظالم چرا کند؟

اللّە و شاه، آلت صنف ستمگرند
زاهد ریا پرستد و کار ریا کند

سرمایە گر فنا شود، اول امام شهر
دست خدا و دامن دین را رها کند

دارا بە بزم بادە و سرگرم سادە (؟) است
فرصت کجا کە فکر بەحال گدا کند؟

باید کە داس رنجبر و پتک کارگر
مظلوم را ز پنجە ظالم رها کند

کو انقلاب سرخ کە دارای بیشرف
بالا بە پیش تودە زحمت دوتا کند؟

نصرت ز اتحاد و ز علم است و انقلاب،
با کارگر بگوی کە ترک دعا کند!

پایان



علمی به نام  اقتصاد سیاسی
 یکی از علوم مهم در مارکسیسم  است
 ما با دو نوع از ان در در مارکسیسم  سر و کار داریم:
 اقتصادی سیاسی سرمایه داری
و
 اقتصاد سیاسی سوسیالیستی
 که بری بنا جامعه سوسیالبستی
ار اهمیت عظیمی برخوردار است.

اقتصاد
از دید طلبان و جماران
مال خر است


ناصر آقا
صدبار گفته ایم که  بحث بر سر افراد نیست.
بحث بر سر افکار است.
ما اصولا و اساسا آدم نیستیم
عمری خر بوده ایم و اکنون تکامل یافه ایم و سگ شده ایم
اگر سواد خواندن می داشتی
متوجه می شدی که پست های ما
پارس های ما هستند.
کسی هم گوشی برای پارسی ندارد
همه دنبال عکس اند و نه دنبال پارس.
گیر دادن به افراد کسب و کار بازجویان است و نه اندیشه جویان.
بازجویان هم مثل ناصرآقا
کسب و کارشان
پروند هسازی برای افراد
گیر دادن به افراد
و جر دادن افراد بود.
بازجوی حرحری مظمئن بود که نطفه ما به  روس ها می رسد
اصلا نمی ااندیشید  که روس ها حتی حوصله نگاره کردن به ریخت  مادر ما را ندارند
چه رسد به عشقبازی و همخوابگی با او و نطفه اندازی در بطن او.


فریدون تنکابنی
طنز پرداز و نویسنده سیاسی
در ماه اکتبر سال ۲۰۲۴ در گذشت.
داستان کوتاه زیر از او می باشد
تا شیوه طنز پردازیش را بشناسیم.
يادش گرامى و نامش بر فرهنك و ادب مانا باد
فریدون تنکابنی:
"کودک استثنایی"
همین که
نوزاد به دنیا آمد
پزشک ضربه‌ای به پشتش زد
تا مانند همه نوزادان نفس بکشد
و
به گریه بیفتد.
نوزاد نفس کشید
اما بر خلاف نوزادان دیگر
به گریه نیفتاد
بلکه
با صدایی رسا این جمله‌ها را بر زبان آورد:
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است
و
به شکر اندرش مزید نعمت.
هر نفسی که فرو می‌رود
مُمِد حیات است
و
چون بر می‌آید مُفَرَح ذات.
پزشک با شگفتی و ناباوری تمام
ضربه دیگری به پشت نوزاد زد.
نوزاد این بار گفت:
از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.
پزشک با خود گفت
این کودک استثنایی است
و
مغز نابغه‌ها را دارد
مسلماً
در این جامعه هشلهف عقب‌مانده
دچار زحمت و دردسر خواهد شد.
بهتر است نیمی از مغزش را درآورم.
پزشک نوزاد را عمل کرد و نیمی از مغزش را بیرون آورد
و
بعد ضربه‌ای به پشتش زد.
نوزاد این بار گفت:
«در زندگی زخم‌هایی هست که
روح را در انزوا مثل خوره می‌خورد و می تراشد.»
پزشک ضربه دیگری به پشت نوزاد زد
و
این بار
با حیرت و ناباوری شنید که می گوید:
«من مسلمانم قبله‌ام، یک گل سرخ، جانمازم چشمه، مهرم نور، دشت سجاده»
من پزشک با خود گفت:
«خیر درست شدنی نیست.
بهتر است
بقیه مغزش را هم بیرون بیاورم.
اصلاً مغز به چه دردش می‌خورد.
بی‌مغز بهتر و راحت‌تر زندگی خواهد کرد.
پزشک بقیه مغز نوزاد را هم بیرون آورد
و
باز ضربه‌ای به پشت او زد
نوزاد این بار فریاد برآورد:
«مرگ بر بی‌حجاب!
مرگ بر لیبرال!
مرگ بر مطبوعات!
مرگ بر دانشجو!
حزب الله بیدار است،
از دانشجو بیزار است.»
به نقل از فصل‌نامه ادبی سنگ،
حسین نوش‌آذر، بهار

معنی تحت اللفظی:
دیشب (؟) رفته بودم به کارگاه کوزه گری.
۲۰۰۰ کوزه حراف و ساکت را دیدم که هر کدام به زبان حال خود می گفت:
کوزه گر کچا ست
کوزه خر کجا
کوزه فروش کجا؟

مشد عمر
حتما مست بودی  و غافل از هست و نیست و هر و بر  بودی.
کارگاه های کوزه گری شب ها باز نیستند.
ضمنا
وجود کارگاه های کوزه گری دال بر وجود کوزه گر است
و
وجود ۲۰۰۰ کوزه حی و حاضر
دال بر این است
کخ
صاحب کارگاه های کوزه گری ضمنا فروشنده کوزه ها ست
و
علاوه بر آن
وجود ۲۰۰۰ کوزه حی و حاضر
دال بر این است
گخ
هنوز به فروش نرفته اند تا کوزه خری در بین باشد.


هوشنگ ابتهاج سایه
در هفت آسمان چو نداری ستاره‌ای
ای دل کجا روی که بود راه چاره‌ای
حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق
خیری کجاست تا بکنی استخاره‌ای
هر پاره‌ی دلم لب زخمی‌ست خون‌فشان
جز خون چه می‌رود ز دل پاره پاره‌ای
از موج خیز حادثه ها مأمنی نماند
کشتی کجا برم به امید کناره‌ای
دیدار دل‌فروز تو عمر دوباره بود
اینک شب جدایی و مرگ دوباره‌ای
از چین ابروی تو دلم شور می‌زند
کاین تیغ کج به خون که دارد اشاره‌ای
گر نیست تاب سوختنت گرد ما مگرد
کآتش زند به خرمن هستی شراره‌ای
در بحر ما هراینه جز بیم غرق نیست
آن به کزین میانه بگیری کناره‌ای
ای ابرغم ببار و دل از گریه باز کن
ماییم و سرگذشت شب بی ستار‌ه‌ای

در بحر ما هراینه جز بیم غرق نیست
آن به کزین میانه بگیری کناره‌ای
سایه

اگر بحری هنری جز استغراق صاحبانش  نداشته باشد
همان بهتر که به بر و بیابان و برهوتی استحاله یابد
مش سایه پوچی پرست



دینی و مذهبی
یافت نمی شود که عرفان خاص خود را نداشته باشد.
 برای اینکه
 بدون
خردستیزی سرشته به  قلدرمنشی عرفان
 نمیتوان خرافاتی را اثبات کرد که خران جهان را حتی به خنده می اندازند.
 مشخصه  مثبت عرفان
زدن حرف های هر از گاهی و تصادفی پر معنی است.
مثال:
از جمادی مردم و نامی شدم

مولانا
پای خردگرایان را چوبین و بی تمکین می داند.
مولانا
بدتر از همین طوسی سیدعلی بوده است.
اخیرا کتابی دررابطه با کثافتکاری هایش منتشر شده است


ناصر کاخساز
توضیح یک امر اخلاقی،
سواد ، به ویژه در سیاست، به تنهایی کافی نیست. سواد را باید بتوانی به شیوه ای انسانی به کار بگیری. و این یعنی که عمل، ملاک تئوری، ومفسر آن است.
پس هیچ اعتقاد و نظریه ای ملاک درست بودن عمل نیست. و امر به معروف و نهی از منکر که چیزی جز ابزاری اعتقادی نیست تنها سوئ استفاده ی اعتقادی از اخلاق است. وگرنه فاقد جوهر اخلاقی، به تعبیر انسانی آن است و بیشتر، در خدمت منافع اعتقادی است.
در حالیکه اخلاق به تعبیر انسانی و فلسفی اش یک دیسیپلین فکر در جهت انجام عمل انسانی است. در غیر این صورت یک انسان کشی یا نسل کشی بزرگ به جهت انطباق با منافعی اعتقادی، می تواند امر به معروف انگاشته شود و منجیان آن فرصت را غنیمت شمرده و در هیات قهرمان هایی وارونه، که نشانه ی بحران ژرف اخلاقی و انسانی است در ارتقایی کاملن نزولی خود نمایی کنند... و احیانن از ارتکاب نسل کشی خوب در برابر نسل کشی بد یک دیسیپلین معکوس اخلاقی بسازند...


راه توده 965
گفتگو با محمد علی عموئی
اعتراف گیری زیر شکنجه های هولناک
این بخش کوتاهی از گفتگوی طولانی محمد علی عموئی عضو هیات سیاسی و دبیر کمیته مرکزی حزب توده ایران در سالهای پس از بیرون آمدن از زندان 25 ساله شاه و فعالیت علنی حزب توده ایران در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب 57 در باره شکنجه هائی است که در زندان جمهوری اسلامی متحمل شد.
 هر کدام از رهبران حزب توده ایران که در فاصله سالهای 62 تا 67 تیرباران شدند، زیر شکنجه کشته شدند و یا به دار آویخته شدند، اگر زنده مانده بودند از آنچه با رهبران و کادرهای حزب توده ایران در زندان های جمهوری اسلامی گذشت همین را می گفتند که عموئی گفته است. پیش از او زنده یاد نورالدین کیانوری دبیراول وقت حزب توده ایران در نامه 14 صفحه ای خود به علی خامنه ای همین موارد هولناک شکنجه و اعتراف گیری را شرح داده بود که دراین گفتگو عموئی اشاره مختصری به آن می کند. آن میزگردها و اعترافات دروغ زیر فشار این شکنجه ها تهیه شد و از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد و حیرت آور است که رهبر جمهوری اسلامی می گوید "اینها اعترافات مستندی است که نباید فراموش شود و باید مرتب پخش شود!"
آنچه با حزب توده ایران بعنوان حامی انقلاب 57 و مدافع پیگیر سیاست اتحاد و انتقاد با رهبری جمهوری اسلامی شد، یک خیانت تاریخی به اعتماد و اتحاد بود. نتایج این اعتماد و خیانت در رویدادهایی که در آینده درایران بوقوع بپیوندند انعکاس خود را خواهد داشت. نظیر خیانتی که میرزا کوچک خان جنگلی با فریبی که از رضا شاه خورد و به گروه حیدرعمواغلو خیانت کرد و او را قربانی یک ترور کرد.


درنگی در «ضرورت گفتگو برای گذار از استبداد دینی به دموکراسی»
نرگس محمدی

این عنوان نرگس به چه معنی است؟
محتوای تئوریکی این عنوان و  این رهنمود و نظر
همان تئوری دیسکورس عاری از قهر (بحث و گفتگوی خالی از زور) حضرت هابرمس (علامه امپریالیسم) است.
در تئوری دیسکورس عاری از قهر
اختلافات طبقاتی و تضادهای جامعتی
از طریق دیسکورس (بحث و گفتگوی) عاری از زور
حل می شوند.
یعنی به نفع صاحبان زر و  زور
ماستمالی می شوند.
یعنی
جای مبارزه طبقاتی را مباحثه انتزاعی و یا سوی تلویزیونی و رسانه ای می گیرد.
منظور نرگس از دموکراسی چیست؟
دموکراسی = توده فرمایی (حاکمیت زحمتکشان و تهیدستان)
من ـ زور نرگس از دموکراسی
دموکراسی امپریالیستی است که در آزادی پارس و حرکت کماکان کاروان و انتخابات هر از گاهی خرپولان خلاصه می شود.
من ـ زور نرگس از استبداد دینی چیست؟
 استبداد و یا دیکتاتوری
هر فرمی هم داشته باشد،
محتوا و ماهیتش
طبقاتی است و نه ایده ئولوژیکی
خود ایده ئولوژی
طبقاتی تر از هر چیز طبقاتی است.


قصیده اشکها
پنجره‌ی مهتابی را بسته‌ام
چرا که نمی‌خواهم زاری‌ها را بشنوم.
با این همه، از پس دیوارهای خاکستر
هیچ به جز زاری نمی‌توان شنید.
فرشته‌گانی که آواز بخوانند انگشت شمارند
سگانی که بلایند انگشت شمارند
هزار ساز در کف من می‌گنجد.
اما زاری سگی سترگ است
اما زاری فرشته‌یی سترگ است
زاری سازی سترگ است.
زاری باد را به سر نیزه زخم می‌زند
و به جز زاری هیچ نمی‌توان شنید.
لورکا
 ترجمه احمد شاملو

زاری چیست
مش لورکا؟

زاری
یکی از خویشاوندان دیرین ذلت است
زاری
واکنشی از موضع عجز به دهشت است
و
دهشت
وحشت سرشته به حیرت است.
زاری
اساسی ترین طریق زیست توصیه شده به  توده برده و وابسته توسط علما و فقهای طبقات اجتماعی انگل است.
زاری
نه سگی سترگ و نه فرشته ای سترگ،
بلکه بن بست سترگ و عکس العمل عجز آمیز به بن بست سترگ است.
زاری
نه راه حل
بلکه فاجعه است.
زاری
به معنی در جا دزن در منجلاب فاجعه است.




سایه

نشود فاش کسی آن‌چه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه‌رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه‌جا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
سایه

دلیل استفاده از زبان اشارتی چیست؟
چرا و به چه دلیل
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند؟


مادام که مبارزه کارگران عليه بورژوازى و طبقه حاکمه ادامه دارد، مادام که کارگران به همه خواستهايشان نرسيده اند، اول ماه مه روز بيان اين خواست ها خواهد بود. و هنگاميکه روزهاى بهترى سر رسد، هنگاميکه طبقه کارگر همه جهان رهايى خود را بدست آورد، آن زمان نيز بى ترديد بشريت روز اول ماه مه را به افتخار مبارزات تلخ و مشقات زيادى که در گذشته متحمل شده جشن خواهد گرفت.
“روزا لوکزامبورگ”


آره.
نیستی تا ببینی که کارگران
دل به چه کس ها و ناکس ها بسته اند.
عنقریب
پیروان و یاران  قاتلین تو در اروپا روی کار خواهند آمد
در امریکا و روسیه روی کار آمده اند.
من که چشمم نخورد آب
از این کارگران


خارکش پیری با دلق درشت
پشته‌ای خار همی برد به پشت
لنگ‌لنگان قدمی برمی‌داشت
هر قدم دانهٔ شکری می‌کاشت
کای فرازندهٔ این چرخ بلند!
وی نوازندهٔ دل‌های نژند!
کنم از جیب نظر تا دامن
چه عزیزی که نکردی با من
در دولت به رخم بگشادی
تاج عزت به سرم بنهادی
حد من نیست ثنایت گفتن
گوهر شکر عطایت سفتن
نوجوانی به جوانی مغرور
رخش پندار همی‌راند ز دور
آمد آن شکرگزاری‌ش به گوش
گفت کای پیر خرف گشته، خموش!
خار بر پشت، زنی زین سان گام
دولتت چیست، عزیزی‌ت کدام؟
عمر در خارکشی باخته‌ای
عزت از خواری نشناخته‌ای
پیر گفتا که: «چه عزت زین به
که نی‌ام بر در تو بالین نه؟
کای فلان! چاشت بده یا شام‌ام
نان و آبی (که) خورم و آشامم
شکر گویم که مرا خوار نساخت
به خسی چون تو گرفتار نساخت
به ره حرص شتابنده نکرد
بر در شاه و گدا بنده نکرد
داد با اینهمه افتادگی‌ام
عز آزادی و آزادگی‌ام
جامی

این حرف ها را جامی و شعرای فئودالی  دیگر
برای خر کردن زحمتکشان  می زنند و نه خارکشان خوار به اصطلاح «بی همه چیز»
زحمتکشان
اگر عزت و دولتی دارند
نتیجه کار عرقریزشان است
و
نه
هدیه  فرازندهٔ این چرخ بلند


شرح یک عکس
بی‌بی کسرایی، دختر سیاوش کسرایی، چند سال پیش عکسی منتشر کرد که در آن خودش و پدرش در یک مهمانی خانگی می‌رقصند. این عکس، جز آنکه زیباییِ ایرانیِ تابانی دارد که در نظر اول چشم را گرم و گیرا می‌کند، عکسی است خارق‌عادت. اغلب تصاویری که از شعرای ایرانی در دست است، آنان را جدا از بافت خانوادگی، در فضایی دودزده و محزون و منفرد و مردانه نشان می‌دهد، یا با ژست‌های اغراق‌شدۀ روشنفکرانه، یا تلخ و فکور و عصبی با خطی درشت وسط ابروها. رقص شاعر کمتر چنین عیان گشته است، آن هم رقصی این‌مایه خودمانی و بی‌غش، با نگاهی سراسر عشق و تحسین و غرور به فرزند دخترش که چون غزالی نازک‌اندام پیش چشم او می‌چمد. این عکس هم تصویر پدر سنتی را به هم می‌ریزد و هم تصویر شاعر ملول مجنون را. پدر و دختر، هم‌قد و هم‌پای هم، دست‌ افشانده‌اند و عکس از شهد و عسل چکه‌ای کم ندارد.
تاریخ روی عکس 1994 را نشان می‌دهد؛ از غمبارترین سال‌های عمر کسرایی. او، پریشان و گسسته، در مسکو به سر می‌بُرد، رنج بر رنج می‌انباشت و دلش هوای آفتاب داشت. خانه با قالی ایرانی مفروش است و از پنجرۀ پشت سر کسرایی درختان پیدا. لابد این همان دریچه‌ای باشد که کسرایی کنار آن ایستاده و سروده بود:
ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده می‌نماید و خراب می‌کند
و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه‌ها
دلم هوای آفتاب می‌کند.
گرمی فضای خانه و عطر خانواده از این عکس شکوهمند می‌تراود. در این عکس معجزه‌ای است که فضای ادبی سنگین و مردانه و عبوسی را که ما در خفگی آن رشد کردیم می‌شکند و چون حبابی سبک به هوا می‌فرستد. رقص، هنری که از چشم نیچه خداوند را شایستۀ پرستش می‌گرداند، هم سزاوار شاعری است که جز از امید برای وطنش و فرزندش نگفت و نسرود. رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست.




سهراب سپهری
——————-
سوی آفتاب سحرخیزان پارو می‌زند.
شعر «قایقی خواهم ساخت»
——————-
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
همچنان خواهم راند.
نه به آبی‌ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از آب به در می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان.
همچنان خواهم راند. همچنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور."
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه ی انگور نبود.
هیچ آیینه ی تالاری، سرخوشی ها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره‌هاست."
همچنان خواهم خواند.
همچنان خواهم راند.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.
بام‌ها جای کبوترهایی است که به فواره ی هوش بشری می‌نگرند.
دست هر کودک ده ساله ی شهر، خانه معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.


هانا معشوقه هایدگر (فیلسوف نازی نازی آباد  آلمان) بود و به همین دلیل نکشتندش اگرچه یهودی بود . رفت امریکا و شد علامه امپریالیسم. ما بخشی از خرافات هانا را تحلیل مارکسیستی کرده ایم و اجنه خوانده اند و کیف جن کرده اند


کسب و کار همه در کشور همین است:  عوامفریبی سرشته به خودفریبی . احدی دنبال حقیقت نیست


ادبیات چیه؟ این تحلیل مارکسیستی شرایط است.  عوامفریبی سرشته به خودفریبی کسب و کار بدبخت ها ست



نقش او در دل چه زیبا می‌نشست
سنگدل، آیینە‌ی ما را شکست
آینه صد پاره شد در پای دوست
باز در هر پاره عکسِ روی اوست!
ه.ا.سایه


سالخورده ها
به  موزه ها شباهت دارند:
به ظاهر خرابه می نمایند
به باطن اما گنجینه اند.
فرنگی

گذشت ان دور و زمانه
 
بنی بشر
امروزه
هر چه پیرتر می شود
به همان اندازه خ. تر می شود و نه خردمندتر.
ما نمی اندیشیم، پس هستیم.
ننه دکارت کجا ست؟

ما در جا می زنیم و چه بسا فرو می رویم.
ولی پیش نمی رویم



 نویسنده در جامعۀ پراکندۀ ایرانی درتبعید تنهاست ( از ایران خبر ندارم)
و اگر به تعبیر شاعر بزرگ فلسطینی «ریشه در خویشتن خویش نداشته باشد»، سبز نمی‌ماند و دیر یا زود می‌خشکد.
حسین دولت آبادی

منظور از جامعه پراکنده چیست؟
مشخصه مرکزی کنونی مهم جامعه ایران چیست؟
فرق و تفاوت و تضاد جامعه ایران در زمان شاه و شیخ چیست؟
منظور از تبعید چیست؟
مگر طبقه حاکمه کنونی
کسی را تبعید کرده است؟
برشت
با کسانی که از تبعید دم می زدند، به مخالفت برمی خاست:
ما رانده شدگانیم و نه تبعید شدگان.
ما فراریان از دهشت فوندامنتالیسم اسلامی هستیم و نه تبعید شدگان.
دهشت = وحشت سرشته به حیرت ویا حیرت سرشته به وحشت.
منظور حریف فلسطینی
 از ریشه در خویشتن تحفه خویش داشتن چیست؟
منظور از ریشه هر کس اصلا چیست؟
مگر
نیاکان نباتی ما ریشه در خویشتن خویش دارند که ما هم داشته باشیم؟
نباتات ریشه در خاک دارند و افراد ریشه در طبقات اجتماعی دارند.
منظور از تنهایی در غربت چیست؟
اولا
بشر
همیشه  با «من» درونی خویش همدم و همراه و همبا و همستیز مدام است
یعنی هرگز تنها نیست.
ثانیا
در دوران انقلاب علمی و فنی
مگر می توان تنها ماند و دم از تنهایی زد؟



در باره ی رئالیسم
برشت
اما هنگامی که مشاهده می کنیم واقعیّت را با چه شکل های گونه گون ‏و گسترده ای می‎‎توان توصیف کرد، آن گاه در می یابیم که رئالیسم، ‏مسأله ای مربوط به فرم نیست.

حضرت برشت
فرم چیست؟
فرم = قالب و قابلمه و ظرف
در قابلمه هم می توان قورمه سبزی پخت و خورد و هم زهر هلاهل
در دیالک تیک فرم و محتوا
نقش تعیین کننده در تحلیل نهایی از آن محتوا ست
بدون اینکه فرم هیچ واره باشد.
هم بالزاک هنرمند رئالیستی است
و
هم خودت.
بالزاک طرفدار فئودالیسم است و خودت طرفدار سوسیالیسم.
فرم و سبک تبیینی ـ هنری  او و شما یکی است: رئالیسم
فرق و تفاوت و تضاد در محتوای طبقاتی آثار شما دو تا ست و نه در فرم تبیینی ـ هنری تان.


علی صبوری
همصدا با ابر و آفتاب
 
در خاموشی رفیق از کف داده ام
  بهرام با‌فکر لیا‌لستانی 
   
نیمی از پیاله ام را
پر کرده‌ام از آفتاب
نیمی دیگر را گذاشته‌ام
به وقت باران
در فراوانی ابرها
باران
که شروع به باریدن کرد
همصدا با ابر و آفتاب
نیمهٔ دیگر ِ پیاله‌ام را
از باران پر می‌‌کنم
با جای خالی تو
که هیچگاه پر نمی‌شود

پایان

مرگ هم حادثه ای است
مثل افتادن برگ.

ضمنا
جای کسی خالی نمی ماند:
که کار هر کسی باقی است
ار جسمش فنا گردد.

علاوه بر این
یادها
نامیرا هستند.
این تک خال حیات در قمار مدام با ممات است
این ترفند بی همتای حیات برای مات کردن ممات است.



دست بالای دست بسیار است.
برای پرونده سازان و توبه فرمایان و خاوران سازان
پرونده ساخته می شود....
نفرین به یاد
باد
نفرین بر آنکه رسم ستم را نهاد
باد
در باره ی رئالیسم
.
اما هنگامی که مشاهده می کنیم واقعیّت را با چه شکل های گونه گون ‏و گسترده ای می‎‎توان توصیف کرد، آن گاه در می یابیم که رئالیسم، ‏مسأله ای مربوط به فرم نیست. هنگام ارائۀ الگوهایِ صوری، هیچ چیزی ‏بدتر از ارائۀ الگوهایِ بسیار محدود نیست. گره زدن مفهوم « رئالیسم» به ‏نامِ چند نفر، هر اندازه مشهور باشند، و فرو کاستن آن به چند فرم، ‏فرم هایی که حتا بسیار ارزشمند باشند، و بدین سان تبدیل آن به روشِ ‏آفرینشی که ورایِ آن هیچ راهِ نجاتی نیست، بسی زیانبار است. در بابِ ‏اعتبارِ شکل های ادبی باید از واقعیّت پرس و جو کرد، نه از زیبایی شناسی و ‏نه حتا از زیبائی شناسیِ رئالیسم. صدها طریقه برای بیان و پنهان داشتن ‏حقیقت وجود دارد، ما زیبائی شناسیِ خودمان را همانندِ اخلاقمان از ‏الزاماتِ پیکارمان استنتاج می کنیم
.
برتولت برشت




 بحث کردن با آدمهای بی منطق عین این
میمونه بخای با صابون زغال رو سفید کنی
شورا

بحث و یا هماندیشی (کومونیکاسیون)
فرم متمدنانه ای از همزیستی است.

بحث و یا هماندیشی (کومونیکاسیون)
صدهزار بار بهتر از چاقوکشی و فحاشی است.

بحث و یا هماندیشی (کومونیکاسیون)
فقط
برای اقناع همنوع از هر نوع که نیست.


بحث و یا هماندیشی (کومونیکاسیون)
ضمنا
بهانه ای برای خوداندیشی  و تمرین فوت وفن خوداندیشی است.
حتی یک نفر مطالب ما را نمی خواند
این ولی مانع آن نمی شود که ما
از هماندیشی با هر کس منصرف شویم


عجب بدبختی ئی است.
عرفان
مکتبی خر پرور و خردستیز است.
در جوار چند حرف تصادفا درست مولانا
خروار خروار خرافه به خود خواننده داده می شود
ما بخشی از آثار مولانا را تحلیل مارکسیستی کرده ایم


چقدر در جسم و ذهن خود زندانی هستیم،
همیشه به دیگران ویژگی‌های خودمان را می‌دهیم و از دریچه‌ی نظرات و تفکرات خودمان به آنها نگاه می‌کنیم
غسان

عجب تشبیهاتی.
زندانی بودن در چسم خود؟
زندانی بودن در ذهن خود؟
معلوم نیست که حریف چگونه به این مفاهیم تق و لق رسیده است.
من ـ زور حریف
سجنش همنوع با معاییر نظری و فکری شخصی خویش است .
ایکاش چنین بود
ایکاش کسی توان تفکر و نظرسازی داشت و صاحبنظر بود.
از این خبرها نیست.
چون نیک بنگری همه تکرار می کنند
حتی ببه مراتب بدتر.
تکراریات خود از این و  آن را
حتی نمی خوانند و اگر احیانا بخوانند، سرسری می خوانند و نمی فهمند.

عصر حاضر
عصر عکس است
و نه عصر اندیشه

خلایق
بدون استثناء
در به در
به دنبال عکس می گردند:
عکس ساکن و سیار
عکس ناطق و لال.
هر کس حداقل
یک میلیون عکس در آلبوم دارد و علیرغم آن
سودایی جز صید عکس در سر ندارد.

آنها که دچار توهم تغییر رژیم با جنگ هستند نگاهی بیاندازند به انفجار اخیر در بندرعباس. با دیدن عکس های انفجار اسکله بندرعباس می تواند دید با بمباران کشور چه اتفاق می افتد.
شیرین توللی

مشخصه بارز طبقه حاکمه در ج.ا. و اوپوزیسیون آن
فقر مفهومی است.
به زبان عامیانه
هیچکدام معنی حرف دهن خود را و حرف حریف و همنوع خود را نمی فهمند.
نمی خواهند هم بفهمند.
هر کدام بی اعتنا به دور و بر
برای خود جار می زنند و عملا عوامفریبی سرشته به خودفریبی می کنند.
کسی رشد نمی کند.
همه در جا میزنند و چه بسا فرو می روند و یا به قهقرا سقوط می کنند.
مگر رژیم های  آلمان و ایتالیا و ژاپن (سه کشور فاشیستی) در جنگ جهانی دوم
تغییر یافتند که رجیم ج. ا. هم تغییر یابد؟
فوندامنتالیسم اسلامی همشیره فاشیسم است و به همان سان هم سرنگون خواهد شد.
هان ای دل عبرت بین
از دیده (آز آنچه که می بینی) عبر کن (درس عبرت بگیر)، هان
ایوان درسدن را آیینه عبرت دان.



تو نه از مارکسیسم خبر داری و نه از میراث غول آسای سعدی. هنر تو هارت و پورت است و بس.

عصرِ بی تفاوتیِ انسانها
در دوران کنونی، همراه و همدست با سیستمِ حاکم بر جهان، آنچه بشریت را بەتنگنا آورده همانا بیتفاوتی و انفعال تودەهاست.
علاء

عصر حاضر
عصر عکس است
و نه عصر بی تفاوتی.

خلایق
بدون استثناء
در به در
دنبال عکس می گردند:
عکس ساکن و سیار
عکس ناطق و لال.
هر کس حداقل
یک میلیون عکس در آلبوم دارد و علیرغم آن
سودایی جز صید عکس در سر ندارد.
پرولتاریا
شکست خورده است
و
در حال فرار از همه جبهات است.
دلیل رکود و سکون و سکوت تمام ارضی
همین است



مگر همین اشاره،  نسیه است و نه نقد؟

آن کس است اهل بشارت، که اشارت داند

نکته ها هست بسی، محرم اسرار کجا ست؟

معنی تحت اللفظی:

پیش شرط نیل به مقام بشارت، وقوف به فوت و فن اشارت است

و

پیش شرط وقوف به نکته های سربسته، محرمیت اسرار (محرم اسرار بودن) است.


گذشت آن دور و زمانه
مش سقراط.
آخرالزمان است.
خلایق
بدون استثناء
 در سخن اند
سخنی که سخن نیست
وراجی بی محتوا و بی معنا و توخالی است.
خلایق
بدون استثناء
کور اند و کر اند و ... اند.
کسی
اعتنایی، نظری ،  گوشی و هوش موشی
به حرف کسی ندارد.
اگر تقاضای دوستی مجازی می فرستند
به دنبال گوش می گردند و نه به دنبال حرف و هوش

ما در تیره ترین ایام به سر می بریم.


خر پول نیستم تا همسر نخبه پیدا کنم
خوش هیکل نیستم تا همسر ق. پیدا کنم
در نتیجه به رفع حاجات در متا رضایت داده ام
فرنگی

جامعه‌ی بورژوایی و مصاف کار – سرمایه
بیژن هدایت

مصاف کار و سرمایه؟
کار و سرمایه
اوبژکت اند و نه سوبژکت.

اوبژکت که قادر به لشگرکشی و جنگ و ستیز نیست.
مبارزه
امری طبقاتی است
به همین دلیل از مبارزه طبقاتی سخن می رود و نه از مبارزه شیئیتی.
مبارزه طبقاتی = مبارزه  میان طبقات اجتماعی
مثلا مبارزه میان طبقه بورژوازی و طبقه کارگر
و نه میان کار و سرمایه


منظور از جهان چیست
مش داروین؟
جهان یعنی جامعه بشری.
چامعه بشری
هرگز نمی تواند بی تفاوت باشد.
به قول کارگر چاپخانه ای در خیابان لاله زار تهران:
بی تفاوت
مدفوع خشکی است که نه بو دارد و نه خاصیت.

نامه‌ای از یک زن مسن از خانه سالمندان.
من ۸۲ سال دارم، ۴ فرزند، ۱۱ نوه، ۲ نتیجه و یک اتاق ۱۲ متری دارم.
دیگر خانه یا وسایل گران‌قیمتی ندارم، اما کسی را دارم که اتاقم را تمیز می‌کند، غذا و رختخواب آماده می‌کند، فشار خونم را اندازه می‌گیرد و وزنم را چک می‌کند.
دیگر خنده نوه‌هایم را ندارم، بزرگ شدن، بغل کردن و دعوا کردنشان را نمی‌بینم. بعضی‌ها هر ۱۵ روز، بعضی‌ها هر سه یا چهار ماه و بعضی‌ها هرگز پیش من نمی‌آیند.
دیگر در زمستان کار نمی‌کنم، کیک نمی‌پزم، باغچه را بیل نمی‌زنم. هنوز سرگرمی‌هایی دارم و دوست دارم مطالعه کنم، اما چشمانم زود درد می‌گیرد.
نمی‌دانم چقدر دیگر، اما باید به این تنهایی عادت کنم. اینجا در خانه، کارهای گروهی را رهبری می‌کنم و تا جایی که می‌توانم به کسانی که از من بدتر هستند کمک می‌کنم. تا همین اواخر، برای زنی که در اتاق کناری‌ام بی‌حرکت بود، با صدای بلند کتاب می‌خواندم. قبلاً با هم آواز می‌خواندیم، اما او چند روز پیش فوت کرد.
می‌گویند عمر طولانی‌تر شده است. چرا؟ وقتی تنها هستم، می‌توانم به عکس‌های خانواده‌ام و خاطراتی که از خانه آورده‌ام نگاه کنم. همین.
امیدوارم نسل‌های بعدی بفهمند که خانواده‌ها برای داشتن آینده‌ای (با فرزندان) به دنیا می‌آیند و حتی در پیری هم خانواده را احتیاج و دوست دارند.
مادربزرگ ماریا ،شما را دوست دارد.




سخنان محمد سراج نماینده مجلس در مورد انفجارات اخیر در بندر رجایی:
محمد سراج نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی مدعی شد که انفجار اسکله «رجایی» بندرعباس «به هیچ‌وجه تصادفی نبوده» و «نشانه‌های واضح» از دخالت اسرائیل در آن به چشم می‌خورد.
سراج گفت: «وقتی در چهار نقطه مختلف انفجار رخ می‌دهد، این نشان می‌دهد مواد منفجره از قبل در کانتینرها جاسازی شده بود.»
این نماینده مجلس افزود: «مواد شیمیایی معمولاً فقط در یک نقطه آتش می‌گیرند و چنین انفجارهای همزمانی ایجاد نمی‌کنند. این کانتینرها یا در مبدأ و توسط کشور صادرکننده آلوده شده بودند یا در مسیر حمل و نقل و یا حتی توسط عوامل داخلی به مواد منفجره مجهز شده بودند.»
محمد سراج همچنین توضیح داد که «ممکن است این انفجارها با استفاده از ماهواره یا تایمرهای از راه دور کنترل شده باشد. آنها دقیقا زمان رسیدن کانتینرها به بندر را محاسبه کرده بودند تا بیشترین آسیب را وارد کنند.




در دیالک تیک کمیت و کیفیت
نقش تعیین کننده از آن کیفیت است
بی آنکه کمیت هیج واره باشد
سعدی مارکسیستی اندیش تر از خیلی از مدعیان است:
اسب تازی
اگر ضعیف بود
باز هم از طویله ای خر، به.


ما به یک اخلاق مدنی جید نیاز داریم
فانی یزدی

اخلاق چیست؟
اخلاق
یکی از اجزای روبنای ایده ئولوژیکی هر جامعه است
یعنی
چیزی طبقاتی است و نه مدنی و بدنی
ای الفیای مارکسیسم
تو کجایی تا شویم ما چاکرت
چارقت دوزیم
کنیم شانه خرت؟


این شعر سهراب
بیانگر حال و هوای کسی است
که
زندگی اش چیز حیاتی ـ مماتی مهمی کم دارد
و
آن چیز  حیاتی ـ مماتی مهم برای خودش
قابل مهیا نیست.
در نتیجه
محتاج کسی است که بیاید و آن چیز  حیاتی ـ مماتی مهم را ارزانی اش دارد.
درد و دریغ سهراب
از این است که آنکس  هم بی نیاز است و هم اهل ناز است 
و
حوصله  سهراب ها ندارد.
شهریار شیره ای هم همین مشکل سهراب هپروتی را داشته است.




این تنها باسواد در دربار بوده است. خاطراتش را نوشته  و منتشر کرده است. استالینیست ها از هوادارانش اند. چون ذکر خیری از استالین هم کرده است


نه. مارکسیسم ربط تعیین کننده ای به مارکس ندارد. مارکسیسم علمی فلسفی ویا فلسفه ای علمی است. بینش کریم و سعدی در خطوط اصلی اش مارکسیستی است. مراجعه کنید به قرآن کریم از دیدی دیگر و به خودآموز خوداندیشی


پرویز ثابتی = آیشمن محاکمه نشده
حریف

کسی که این مقایسه را کرده است
نه ثابتی را تحلیل مارکسیستی کرده است و نه آیشمن را.

خاندان پهلوی
از هواداران نازیسم نازی آبد بودند
ولی
بر خلاف نازی ها یهودی ستیز نبودند.
یعنی
ثابتی و ساواک و ممدرضا
کمترین شباهتی به آیشمن نداشتند که حرفه اش شناسایی و بازداشت و اعدام و امحای نهایی خلق یهود بود.
سید علی بیشتر شبیه آیشمن است تا ثابتی.
ثابتی و ساواک
به لحاظ های دیگر هم با نازی های نازی آباد تفاوت و تضاد داشته اند.
مارکسیسم بیاموزیم تا قادر به کشف حقیقت گردیم


«یوخدور علاج»
 سویله دی:
«درد جهالته»
 فقط اجامر ج. ا. که نیتسند.
 اوپوزیسیون ج. ا.
 به لحاظ فکری و فرهنگی
 عقب مانده تر از حضرات است.
 کسی حوصله یادگیری ندارد.
همه مشغول عوامفریبی سرشته به خودفریبی اند.

*فریاد*
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از دورن خسته ی سوزان
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر
من ، سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو می دوم ، گ
گریان ازین بیداد
می
کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ،
که می داند که بود من شود نابود
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای ، آیا هیچ سر بر می کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
*مهدی اخوان ثالث*


مردی که کمونیسم را پدید اورد؟
مارکس اگر این اطلاعات حبیب خدا  را بشنود
با کفن و مخلفات از گور بیرون می زند و در خیابان های لندن
دست به اعتراض می زند.
منظور بعضی ها از کمونیسم چیست؟
جامعه کمونیستی ویا اشتراکی
دهها هزار سال وجود داشته است و به کمون اولیه معروف است.
 اتفاقا
وجود و مدت عمر کمون اولیه را
حریف باستان شناسی از همشهری های ترامپ
با کشف آثار باستانی
اثبات کرده است و کتاب ها در این زمینه نوشته است



این حرف اردشیر به چه معنی است؟
اردشیر شده گربه گرای  ندانمگرا؟
همان آمونیوم نیترات که در بندر شیخ نصرالله درلبنان
منفجر شده و شهری را ایوان مداین  کرده،
ظاهرا
همین آمونیوم نیترات است که در بندر شیخ رجایی در ایران
منفجر شده است.
  آمونیوم نیترات
ماده شیمیایی ئی نیست که با اشتباه حریفی منفجر شود.
برای انفجار انبار  آمونیوم نیترات
باید انفجار بمبی صورت گیرد و   آمونیوم نیترات  را به انفجار برانگیزد.
در لبنان هم قبل از انفجار انبار  آمونیوم نیترات
انفجار دیگری صورت گرفته است.
اگر به گزارشات شاهدان عینی دقت شده بود، مسئله روشن شده بود.
بی دلیل نبود که ترامپ
پس از انفجار لبنان
اول هارت و پورت کرد
یعد به قضیه پی برد و سکوت کرد

فروغ فرخزاد
گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می‌کردم
سکه‌ی خورشید را در کوره‌ی ظلمت رها سازند
خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می‌گفتم
برگِ زرد ماه را از شاخه‌ی شب‌ها جدا سازند
نیمه شب در پرده های بارگاه کبریای خویش
پنجه‌ی خشم خروشانم جهان را زیر و رو می‌ریخت
دست‌های خسته ام بعد از هزاران سال خاموشی
کوه ها را در دهان ِ باز دریاها فرو می‌ریخت
می‌گشودم بند از پای هزاران اختر تب‌دار
می‌فشاندم خون آتش در رگ خاموش جنگل‌ها
می‌دریدم پرده های دود را تا در خروش باد
دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگل‌ها
می‌دمیدم در نی افسونی باد شبان‌گاهی
تا ز بستر رودها، چون مارهای تشنه، برخیزند
خسته از عمری به روی سینه‌ای مرطوب لغزیدن
در دل مردابِ تار آسمان شب فرو ریزند
بادها را نرم می‌گفتم که بر شط ِ تب‌دار
زورق سرمست عطر سرخ گل‌ها را روان سازند
گورها را می‌گشودم تا هزاران روح سرگردان
بار دیگر، در حصار جسم‌ها، خود را نهان سازند
گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می‌کردم
آب کوثر را درون کوزه‌ی دوزخ بجوشانند
مشعل سوزنده در کف، گله‌ی پرهیزکاران را
از چراگاه بهشت سبز ِ تَردامن برون رانند
خسته از زهد خدایی، نیمه شب در بستر ابلیس
در سراشیب خطایی تازه می‌جستم پناهی را
می‌گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و درد آلود ِ آغوش ِ گناهی را



استثمار بس است
دیگر نمی گذاریم
برپا كنندگان ستم
نیروی بازوانمان را تاراج كنند
اشرافی

آره.
فقط باید از اشراف و اعیان بود و از این شعارها داد.
۸۰ میلیون تن از بشریت در به در است و ملتمس استثمار در متروپول های امپریالیستی
است.


یهودی ستیزی
قدمت چند هزار ساله دارد
مراجعه کنید
به

درنگی در پژوهشی تحت عوان «فلسطین و تناقض چپ»
مهدی تدینی

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13568



بشریت را نمی توان به قوی و ضعیف طبقه بندی کرد
معیار عینی و علمی برای قوت و ضعف بشری چیست؟
خود گاندی اسکلت واره
قوی بوده ویا ضعیف؟
اگر کسی به همنوعش ستم کرده باشد
چرا باید بخشیده شود؟
که چی بشود؟

بشر
هر چه پیرتر می شود
به همان اندازه بیشتر
دنبال چیزهایی می گردد که از انها در ایام جوانی خوشش می آمد.
جاناتان پرایس

اولا
قضیه از قرار دیگری است:
مثلا
کسی که عمری در حسرت خرما و عسل و انگورو چلوکباب برگ
 به سر برده است
در پیری در صورت داشتن بضاعت مالی لازم
 از  خوردن خرما و عسل و انگور و چلوکباب برگ سیر نمی شود.
ثانیا
اگر کسی هر چه پیرتر شود و خرتر نشود
از خیلی از چیزها که در ایام نادانی (جوانی) خوشش می آمد، حالش به هم می خورد
مثال:
ما در ایام خریت
شیفته اشعار شاملو و امثالهم بوده ایم و حالا با خواندن شان حال مان به هم می خورد


پیش شرط کسب چیزی
نه ارزوی آن، بلکه مبارزه در راه آن است.
حریف
آره.
ولی
پیش شرط مبارزه در راه کسب چیزی
آرزوی کسب آن است.
رئال
یه تنهایی وجود ندارد.
رئال در دیالک تیک ایدئال و رئال وجود دارد.
علاوه بر این
مبارزه فردی
حلال مشکلات نیست.
مبارزه باید طبقاتی و توده ای  باشد و نه فردی.
مبارزه فردی
همیشه
بی دورنما و اخته و عقیم می ماند.
ضمنا
مبارزه باید سازمان یافته باشد تا مثمر ثمر افتد
مبارزه بدون تشکل پیشاپیش و تشکیل جزب انقلابی و توده ای
آب در هاون کوبیدن است و بس.


بندر،
امشب
مویه می‌کند
برای پدران زحمت کشی
که
هرگز
بازنمی‌گردند.
بندر،
امشب
چراغی ندارد.
موج‌ها
ناله می‌کنند،
سنگ‌ها
داغدارند.
دست‌های کوچک
و چشم‌های منتظر،
در سکوت
زیر آب
جا ماندند.
دریا
نه گوش شنوا داشت،
نه دلِ سوخته.
تنها
گورِ آبی شد
برای قصه‌های ناتمام.
بندر،
امشب
مویه می‌کند
برای پدران زحمت کشی
که
هرگز
بازنمی‌گردند...
"ما، با چشمانی اشکبار،
به یاد هموطنان ازدست‌رفته‌مان دربندرعباس.
یادشان جاودان،
نامشان گرامی

ایکاش چنین بود که بعضی ها می پندارند.
دلیل غفلت از قدردانی و بی حیایی
خریت است و نه  گزینه بهتر حویی
پیش شرط قدردانی و شرمساری
ٰژرف اندیشی پیشاپیش است

سیستم چیست؟
سیستم در دیالک تیک عناصر ـ ساختار ـ سیستم  وجود دارد
و
تعیین کننده در این دیالک تیک
ساختار است.
ساختار = نحوه و نوع پیوند عناصر سیستم با یکدیگر
مثال:
دیگ و داس و کلنگ و بیل و سندان
سیستم های گوناگونند که  از اتم های  آهن تشکیل یافته اند
اگر ذوب شان کنیم
مشتی آهن باقی می ماند.
دلیل تفاوت آنها
نحوه و نوع متفاوت پیوند  و یا ترکیب اتم های آهن با یکدیگر است.



اسرائیلی‌ها تهدید بزرگتری برای بشریت نسبت به نازی‌ها هستند، زیرا به جنایات خود افتخار می‌کنند.
حریف

منظور از اسرائیل چیست  و اسرائیلی ها کیانند؟
اسرائیل یک جامعه است
 و اسرائیلی ها اعضای این جامعه اند و کمترین تفاوت ماهوی با خلق های دیگر و سکنه کشورهای  دیگر ندارند.
اگر فرزانه تر از دیگران نباشند، بدتر از انان هم نیستند.
اصولا و اساسا فرق ماهوی بین ابنای بشر وجود ندارد
 چگونه میتوان ادعا کرد  که خلق یهود بدتر از نازی ها
 تهدیدی برای بشریت است
خلقی که نازی ها قصد امحای رادیکال آنها را داشته اند
و ۶ میلیون تن از انان را پس از کشیدن شیره جسم و جان شان
خاکستر کرده اند.
حلقی که هزاران سال
به بهانه های بند تنبانی
 تحت ستم هر ننه قمری بوده اند

عشق چیست؟
فونکسیون شعر در کشور ها چیست؟
 ما مفهوم عشق را در کلیه اشعار اکثریت شعرلی کشور تحلیل کرده ایم.
و کماکان در اشعار سعدی و حافظ همین روزها تحلیل و منتشر می کنیم.
تحت عنوان خودآمور خوداندیشی
عشقی که راز جاودانگی جا زده می شود:
مرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
اسباب ذلت و وابستگی است
عشق
شخصیت و شعور و غرور و عزب بشری را به تاراج می برد.
شعر چیست؟
توسل به شعر
به دلیل قحط شعور است
شعر جای خالی شعور را پر می کند و جامعه راب هطویله تبدیل می کند.
۹۹ در صد اشعار
توخالی اند
بی محتوا هستند
به درد عوامفریبی و دروغ پراکنی می خورند
ضمنا
۹۹ در صد خلایق معنی اشعاری را که می خوانند نمیفهمند
نمی خواهند هم بفهمند
وقتی ما ۱۵ سال قبل شروع به تحلیل اشعار کردیم
خیلی ها گفتند:
تحلیل نکنید
شعر را نباید تحلیل کرد

خبر این است که
من نیز کمی بد شده ام
اعتراف این که
در این شیوه سرآمد شده ام
پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم
شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام
عشق برخاست که شاعر تر از آنم بکند
 که همان لحظه ی دیدار تو، شاید شده ام   
 محمدعلی بهمنی

در ایران هر ننه قمری شاعر است
فقط ممدعلی نیست
  دلیلش
نه عشق به کسی و یا چیزی
بلکه علافی مادام العمری است.
شعر
بهترین آلترناتیو و بدیل  برای فقر فکری است
شعر بهترین ترفند برای خالی بندی توخالی است
شعر بهترین ترفند باری خودفریبی است


معلم کیست و فونکسیون معلم چیست؟

 برای عمل کردن بدن انسان
باید او را بیهوش کرد...
امــــا
برای عمل کردن روح انسان
باید او را بیدار کرد..
تولستوی

این شعار حریف
بدان معنی است که تعمیر و تصحیح و تکمیل و تکامل فکری و فیزیکی افراد
امری خارجی است
جراح باشی برای  تعمیر و تصحیح و تکمیل و تکامل  فیزیکی افراد لازم است
و
حراف باشی
 (روحانیت و هنرمندان و علما و فلاسفه)
برای  تعمیر و تصحیح و تکمیل و تکامل فکری   افراد.
این خیال باطلی بیش نیست.
اگر شاریط تحول در ارگانیسم (اندام) و روح (مغز)
مهیا نباشد
نه جراح باشی  کاره ای است و نه حراف باشی


تفکر
مادرزادی نیست
برای کسب لیاقت تفکر
به تجربه حداقل پنجاه ساله نیاز است.
بشر
اگر شانس اورد
از ۵۰ ویا ۶۰ سالگی
به کسب لیاقت تفکر بخور و نمیری نایل می آید.
خیلی ها چه بسا پیرتر می شوند و می میرند
بی انکه از نعمت تفکر برخوردار شده باشند

چون خانهٔ ویران شده بر رهگذر سیل
 در طالع ما رفته که آباد نگردیم
نظام دستغیب
.
بندر عباس ما هم با تو گُر گرفتیم...
پيرايه

بندر شیخ رجایی در بندر عباس
تکرار بندرشیخ  نصرالله دربندر  لننان است.
دست بالای دست بسیار است.

مقدمتاً باید تأکید کرد که طبق آموزهٔ مارکس و انگلس طبقهٔ کارگر متعلق به هیچ کشور بورژوایی نیست.
 آن‌ها در مانیفست کمونیست صراحتاً نوشتند «کارگران وطن ندارند» . به بیان دیگر، پرولتاریا باید بداند که دفاع از «وطن بورژوایی» به‌معنای دفاع از منافع بورژوازی حاکم است و نه منافع واقعی طبقهٔ کارگر. اما متأسفانه گروه‌های سوسیالشوینیستی (توده‌ای‌ها و حکمتیست‌ها) با سوءاستفاده از شعارهای ملی‌گرایانه، دقیقاً چنین توهماتی را در میان کارگران پخش می‌کنند.
مارکس و انگلس در همان مانیفست تأکید می‌کنند: «مبارزه پرولتاریا با بورژوازی، گرچه ظاهراً جنبهٔ ملی دارد، ولی پرولتاریا در هر کشور، پیش از هر چیز، باید با بورژوازی داخلی خود تصفیه ‌حساب کند» . این سخن به‌روشنی نشان می‌دهد که انقلاب اجتماعی در هر سرزمین نیازمند سرنگونی بورژوازی همان کشور است، نه دفاع از «وطن بورژوایی». به تعبیر لنین، طبقهٔ کارگر می‌تواند رهبر توده‌ها باشد و دهقانان را جلب کند، اما «از دوستان بورژوازی چیزی جز خیانت و نیرنگ برای مردم» نمی‌آید . چنین واقعیاتی نشان می‌دهد که طبقهٔ کارگر نباید به هیچ شکلی بر منافع بورژوازی داخلی تکیه کند.
لنین با قاطعیت اعلام کرد: «سوسیالیست‌هایی که مدافع دفاع از پدرسرزمین (وطن) هستند، صرفاً از نظر لفظی سوسیالیست‌اند و در عمل شووینیست. ایشان سوسیالشوینیست‌اند» . به بیان او، کسانی که امروز دم از «دفاع از میهن» می‌زنند در واقع به بورژوازی ملی جناح می‌دهند و در جنگ‌های امپریالیستی در صف دشمن طبقهٔ کارگر قرار می‌گیرند. جریان‌های پرچمی، خلقی، توده‌ای و حکمتیست از جمله کسانی هستند که چنین مواضعی اتخاذ کرده و به‌جای اتحاد طبقاتی، به خدمت سرمایه‌داری داخلی درآمده‌اند.
لنین تصریح کرد: «وظیفهٔ سوسیالیست‌ها نه رأی دادن به بودجهٔ جنگ یا تشویق شوینیسم در کشور خودشان، بلکه مبارزه با شوینیسم بورژوازی داخلی خودشان است» . او اذعان می‌کند که جنگ‌های امپریالیستی نه برای منافع مردم بلکه برای چپاول جهان به‌پاخاسته‌اند و پرولتاریا باید به‌جای جان‌فشانی برای مصالح بورژوازی، پرچم جنگ طبقاتی داخلی را بلند کند. از نظر لنین، باید از هر «التماسِ صلحِ هرچه تمام» دست برداشت و «پرچم جنگ داخلی» را برافراخت . به این ترتیب، تنها راه‌حل بحران امپریالیسم، نه دفاع کورکورانه از «وطن بورژوایی»، بلکه تشدید مبارزهٔ طبقاتی و اتحاد انقلابی جهانی کارگران است.
همان‌طور که مارکس و انگلس گفته اند ، «کارگران وطن ندارند» ؛ بنابراین هرگونه هم‌صدایی با بورژوازی داخلی خیانت به آرمان‌های انقلاب است. تنها با اتحاد جهانی طبقهٔ کارگر و سرنگونی بورژوازی داخلی است که راه برای استقرار حکومت شورایی و امحاء استثمار باز می‌شود. پرولتاریا به‌جای فریب شعارهای ملی‌گرایانه، باید همهٔ نیرو و ارادهٔ خود را برای مبارزهٔ طبقاتی متمرکز کند. به سخن لنین، پرچم دفاع از بورژوازی داخلی یعنی خیانت به خود، و تنها با «افراشتن پرچم جنگ داخلی» است که توان‌مندی واقعی طبقهٔ کارگر برای رهایی تحقق می‌یابد .
ممنون.
شما تنها شخصیت باسوادی هستید که ما می شناسیم.
۹۹ درصد خلایق طوطی وش اند و نه خوداندیش.
 کامنت های شما باید تحلیل مارکسیستی شوند.
درنگی در دو جمله از شما:
۱
  طبق آموزهٔ مارکس و انگلس طبقهٔ کارگر متعلق به هیچ کشور بورژوایی نیست.

کشور بورژوایی در ادبیات مارکسیستی وجود ندارد.
جامعه  بورژوایی و یا سرمایه داری وجود دارد
و
بدان معنی است که طبقه حاکمه اش  بورژوزی است.
هر جامعه طبقاتی متشکل از طبقات اجتماعی است
این ادعا که پرولتاریا ماورای جامعتی است
ادعایی ضد عقلی و ضد علمی است
پرولتاریا طبقه تر از هر طبقه اجتماعی است و هر کشوری از هزاران سال قبل
پرولتاریای خاص خود را دارد.
عمله ها  و فعله ها و غیره
در جوامع برده داری وفئودالی هم پرولتر بوده اند.

۲
 آن‌ها در مانیفست کمونیست صراحتاً نوشتند «کارگران وطن ندارند» .

نوشته باشند.
مارکس و انگلس و لنین
که پیغمبر نیستند وحرف های شان که آیات   مذهبی نیستند.
تا مرجع قرار داده شوند و قال قضیه کنده شود
بخش مهمی از حرف های کلاسیک ها
نادقیق و حتی غیر مارکسیستی اند.
مارکس و انگلس و لنین
که مارکسیست ـ لنینیست مادر زاد نبوده اند
انها مثل ما رشد کرده اند و کم وبیش مارکسیست شده اند.
پرولتاریا
بی وطن نیست.
وطن پرولتاریا
با غصب وسایل تولیدش
غصب شده است.
و با سلب مالکیت از سلب مالکیت کنندگان
یعنی با انقلاب سوسیالیستی
پرولتاریا
هم مالک وسایل تولیدش می شود و هم صاحبوطن می شود.


ز خشکسال چه ترسی
کدکنی

کدکنی
 نمی داند که سد برای چی ساخته می شود.
 او خیال میکند که سد  سازی به  رواج خشکسالی  منجر می شود.


«شِکوه از روزگار»
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
 یکی را می‌دهی صد گونه نعمت
یکی را نان جو آلوده در خون
بابا طاهر
یکی از درونمایه‌های رایج ادب پارسی و ادب جهان شِکوه و شکایت از گردش روزگار و چرخ سفله‌پرور است و کمتر شاعری است خواه حکیم و عارف یا ادیب و سخنور که در این مضمون شعری نگفته باشد:
 گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کآزاده به کام دل رسیدی آسان
خیام
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصّه ننالیم و چرا نخروشیم
حافظ
این‌گونه شِکوه‌ها از زبان حکیم و عارف گونه‌ای از بیان احوال دنیا و دنیاطلبان و بی‌وفایی و قدرناشناسی از اهل هنر و امثال این معانی است وگرنه ایشان چرخ و آدمیان و جمله کائنات را چون گوی در خم چوگان قضا دانند و قضا را به چشم رضا بینند.
برگرفته از کتاب «ترانه‌های باباطاهر عریان»
به قلم حسین الهی قمشه‌ای

بهره برگیری حافظ و خیام و غریان و غیره از مفاهیم خرافی و مذهبی و عهد بوقی
دال بر فقر مفهومی و عقب ماندگی علمی حضرات بوده است
شرم انگیز اما این است
که
کسانی همچنان و هنوز  با همان مفاهیم مندرس و کپک زده می اندیشند

برای حیات
تصمیم گیری های دشوار
کلمات سرد و سخت و سنگین
دلخوری ها و امید بری ها
سوگواری ها
وداع ها
و
استیصال ها
الزامی اند
برای سعادت
آدم های اعلی کافی اند.
فرنگی

پیش شرط سعادت
 خروج بی رجعت از خریت است
و
حیات حقیقی
پس از این خروج خجسته آغاز می شود


ز خشک‌سال چه ترسی؟
که سد بسی بستند:
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور …
 محمدرضا شفیعی‌ کدکنی

معنی تحت اللفظی:
هراسی از خشکسالی نداشته باش.
برای اینکه
کسی در برابر اب، سدی نبسته است.
از قحط نور و شور هراسان باش.
برای اینکه
اکثر قریب به اتفاق  سدها
در برابر نور و شور  بسته شده است.

من از او پرسیدم:
حرف مفت
سیری چند؟



نه تو انی که همانی
نه من آنم که تو دانی
مولانا

معنی تحت اللفظی:
نه من تو را می شناسم و نه تو مرا می شناسی.
عرفان همین است:
عرفان به طور کلی در همه صورش
مکتب خردستیزی و خر پروری است.
مولانا
در این شعر
مبلغ ندانمگرایی است.
یعنی
فرقی بین خر و بشر نمی بیند
با پوزش از خر که خردمند است و نه خر.
بشر که اشرف موجودات است و مسلح به تسلیحات عقلی است
جانوران از حشرات تا حیوانات
حتی خر نیستند
و
گرنه نمی توانند لحظه ای زنده بمانند
جانوران
در خیلی از زمینه ها
تیزهوش تر و شناسنده تر از بشرند
استعداد بویایی سگان
رشگ انگیز است
استعداد آب یابی فیلان در بیابان ها
غول آسا ست
گله ماهیان
پس از بلوغ
از آنسوی اقیانوس ها
به جایی برمی گردند که زاده شده اند تا تخم ریزی کنند و تولید مثل کنند
لاک پشت ها
پس از بلوغ
از اعماق دریاها
به ساحلی بر میگردند  که در آن «زاده» شده اند و تخم ریزی می کنند تا تولید مثل کنند




تناقضی شگرف! 
این روزها بسیاری را می‌بینم که فریاد بی‌دینی سر می‌دهند و خود را از هر آیینی رها می‌پندارند، غافل از آنکه در دام دینی تازه—به نام «بی‌دینی»—اسیر شده‌اند.
دینی که شعارش آزادی از هر قید است
زئوس

آته ئیسم (بی دینی)  دین نیست.
دین چیست؟
آزادی لفظی حضرات هم آنارشی است و نه آزادی.
آزادی چیست؟



«کارگران وطن ندارند.
 نمی‌توان چیزی از آنان گرفت که خود نداشته باشند.»
(مانیفست حزب کمونیست)

منظور مارکس از وطن
وسایل تولید است که توسط طبقه  اجتماعی موسوم به  اشرف  برده دار و روحانی
غصب شده است
توده زحمتکش
توسط طبقات حاکمه استثمارگر
سلب مالکیت شده است
و
با انقلاب سوسیالیستی
باید سلب مالکیت کنندگان
سلب مالکیت شوند (مارکس)
قانون دیالک تیکی نفی نفی


بی نشان
 ه.الف.سایه

زين گونه‌ام كه در غم غربت شكيب نيست
گر سر كنم شكايت هجران غريب نيست
جانم بگير و صحبت جانانه‌ام ببخش
كز جان شكيب هست و ز جانان شكيب نيست
گم گشته‌ی ديار محبت كجا رود؟
نام حبيب هست و نشان حبيب نيست
عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد
ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست
در كار عشق او كه جهانیش مدعی است
اين شكر چون كنیم كه ما را رقیب نیست
جانا نصاب حسن تو حد كمال یافت
وین بخت بین كه از تو هنوزم نصیب نیست
گلبانگ سایه گوش كن ای سرو خوش خرام
كاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندليب نيست

پایان
الا
مگر «دور کردن جنگ»
به نفع مردم نیست؟
ثانیا
مگر قرار است که دولت و هیئت حاکمه  در جوامع طبقاتی
به فکر گشایش در زندگی مردم باشد؟
دولت و هیئت حاکمه
اصلا
چیست و نماینده کیست؟


دردآورتر از این نیست که روزانه ببینی، توده‌ی تحت ستم و استثمار منطقه خاور میانه به جای پی بردن به نیروی خود و متشکل شدن و مقاومت، متوهم به گرگهایی هستند که به جز تکه تکه کردن آنان، خیالی در سر ندارند.
نینا سر افراز

چشم ها را باید شست
و
جهان را باید دید.
خلایق در توسعه یافته ترین جوامع بشری
با هلهه و کبکبه
بدترین دشمنان بشریت را انتخاب می کنند
انتخاب که سهل است
برای شان جان فدا می کنند


بهتر است جمله کلاسیک ها را ذکر کنید.
تا مورد بررسی مارکسیستی قرار گیرد و اگر غلط بانشد
تصحیح شود.
منظور کلاسیک ها از وطن احتمالا
 وسایل اساسی تولید است که غصب شده است.
جامعتی سازی مالکیت بر وسایل تولید
را کلاسیک ها
احتمالا
به معنی وطنمند گشتن مجدد  پرولتاریا تفسیر کرده اند



صهیونیست ها یهودی نیستند
بنابرین
انتقاد از صهیونیسم، آنتی سمیتیستی نیست.
رضا انصاری

صهیونیسم چیست؟
صهیونیسم  = ایده ئولوژی بورژوازی (طبقه سرمایه دار) خلق یهود.
هدف و آماج اساسی و اولیه صهیونیسم
تشکیل کشوری برای خلق  یهود و خاتمه بخشیدن بر سرگردانی و پراکندگی و ستمکشی هزاران ساله این خلق
 به هر بهانه
بوده است.
منظور از یهودی بودن چیست
که
بورژوازی خلق یهود به جرم صهیونیست بودن
از آن مستثنی می شود؟
داشتن اعتقاد مذهبی به آیات تورات؟
منظور از آنتی سمیتسم (یهودی ستیزی) چیست؟
ضمنا
دلایل یهودی ستیزی کدامند؟




مارکس و انگلس
نمی توانند این نظر متافیزیکی شما را نمایندگی کرده باشند
که پرولتاریا
انترناسیونال است.
حرف آندو به شرح زیر بوده است:
«سرمایه (طبقه سرمایه دار ویا بورژوازی)
انترناسیونال ( بین المللی) است.
کار (طبقه کارگر، پرولتاریا) هم باید انترناسیونال باشد.»
آندو بهتر از ما می دانند که
انترناسیونال
به تنهایی وجود ندارد.
هیچ چیز از ذرات تا کاینات
به تنهایی وجود ندارد:
همه چیز در داربستی دیالک تیکی وجود دارد:
پرولتاریا
مثل بورژوازی 
در دیالک تبک ملی و بین المللی وجود دارد
در همه حرف های انگلس با احزاب خواهر - برادر
حرف از همین دیالک تیک است.
پرولتاریای هر کشور
قبل از رسیدن به وحدت با پرولتاریای کشورهای دیگر
باید در مقیاس ملی (در مقیاس کشوری خاص خود) به وحدت برسد:
یعنی همه اقشار پرولتری مثلا در آلمان باید  با هم به وحدت برسند و حرب واحد پرولتری را بنا کنند تا بعد بتوانند با پرولتاریای کشورهای دیگر متحد شوند.
بحث تند لوسوردو با چپ های اروپا هم همین بوده است:
«مسئله ملی را نباید به بورژوازی سپرد.»
ح. ک. چین در حال تشکیل ناسیون بزرگ چین است
ملت سازی اکنون به عهده پرولتاریا ست و نه بورژوازی
 بورژوازی ۲۰ سال در افغانستان هزار میلیارد دلار خرج کرد
ولی نتوانست ملت بسازد
فقط ارتش ساخت
که به نسیمی فرو ریخت

بی دلیل نیست که طبری می گوید:
بی وطن
نیستم ای شریران
وطنی هست، مرا
نامش ایران


با خودم عهد كردم روزی كه كيسه‌ام به ته كشيد يا محتاج به كس ديگه بشم، به زندگی خودم خاتمه بدهم.
علی

حشره ای حتی یافت نمی شود که محتاج محیط و موجودات دیگر نباشد.
چه رسد به بشر که از نقطه نظرهایی ضعیفتر و  ذلیلتراز   نباتات و جانوران است.
بشر
موجودی نیمه ناتورال ـ نیمه سوسیال (نیمه طبیعتی و نیمه جامعتی) است
یعنی
هم منت کش طبیعت است و هم منت کش جامعه
بهتر همین است.
بشر باید سهم خود را به خدمت متقابل به طبیعت و جامعه به نوبه خود ادا کند.
خودکشی
کسب و کار انگل ها و لاشخورها ست و نه کسب و کار مولد ها و زحمتکش ها


برای فریب دادنت
  همیشه
حتما  خرت نمی کنند.
گاهی هم شیرت می کنند.

آره.
ولی خر بودن و یا خر کردن کسی
 همیشه
مقدم بر شیر شدن و شیر کردن او ست:
اگر کسی خر نباشد و یا خر نشود،
نمیتوان او را شیر کرد و به جنگ شیران فرستاد تا لت  و پار شود و آب به آسیاب خر پروارن بریزد.
  به همین دلیل
خریت گستری و خردستیزی
پیش شرط خودستیزی و جامعه ستیزی است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر