۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۴, یکشنبه

درنگی در دو شعر از سیاوش کسرایی خطاب به روح الله خمینی (۱)



درنگی

از 

شین میم شین

 

از رسول رنج به امام خلق

سیاوش کسرایی

 

دارَمَت پیام

ای امام

که زبان خاکیانم و رسول رنج

بر توام درود،

بر توام سلام!

 

آمدی، خوشامدی

پیش پای تست ای خجسته پی که خلق

می کند قیام.

با تو دست می دهند

با تو گام می نهند

با تو راه حق به روی خویش باز می کنند

با تو قبله را نماز می کنند

با تو می برند روز پر ستیزه را به شام.

 

برده اند

خان و مانمان به باد داده اند، کشته اند

حق ما بگیر، داد ما برس

تیغ برکشیده را مکن به خیره در نیام.

 

حالیا که می رود سمند دولت ات، بِران

حالیا که تیغ تشنه ی تو می بُرد بزن

بخت یار و خیر پیش

قدرت تو باد پر دوام.

 

با تو، در کنار تو

می نهم به پیش پای گمرهان چراغ

می کنم سپاه خشم را بسیج

ارتشی ز واژه های زنده می کنم، به صف

گر تو یاری ام دهی

کار را

می کنم تمام.

 

داور من و تو، یاور تو آن خدا

شاهد تو و من این هزارْ چشم توده ها.

 

وای اگر که غفلتی

غفلتی و انهدام ملتی

 

نه، نیاید آن که دشمنان خلق را

باز بنگریم شادکام.

 

زاد و رود رنج

خانوار کار

افتخارنامه، نامنامه ای نداشته ست

ـ آن چنان که داشتند پیش ازین ستمگران ـ

لیکن از پس زمان ما، به یادگار

داشت خواهد از تو

هم نگاهداشت خواهد از تو، نام.

 

پایان

 

اینک آخرین کلام

سیاوش کسرایی

 
مرگ بر تو ای امام
مرگ بر تو ای حرامی نه در خور ثنا و احترام!


گفتی از زبان دل شکستگان
گفتی از صف به رنج در نشستگان
خلق بر تو کرد آفرین
خلق با تو گشت شادکام


گفتی از هجوم بر ستم
گفتی از خروش بر زرآوران زورگو
غاصبان سود جو
خواندمت سرود
گفتمت سلام!


توده را به صف گرفتمت
ارتشی ز واژه های خشم دادمت
در امید آنکه یاریم دهی
گفتمت که تیغ بر کشیده را به صاحبان زر بزن
کار نیمه کاره را
من کنم تمام!

تیغ را به دشمنان کارگر بزن
بر کش و به آنکه خورده خون برزگر بزن
تیغ را مکن به هرزه در نیام!


لیک ای دورویه تو!
تیغ را به قلب انقلاب ما زدی
تیغ بر عبث بر آفتاب ما زدی
تا که روز روشنان کشد به شام


حیف آن هزارها گلی که همچو دل
پیش پایت اوفتاد
حیف باوری که خلق بر تو داد
حیف از آن بلند موج سر شکن
حیف از آن خروش
حیف از آن قیام!
اوف بر آن امید
تف بر این نظام


گارگر به رنج
برزگر به درد
روسپی به کار
نیکنام مردمی به دام


بنگر انقلاب را 

که می رسد دوباره پرشکوه
بنگر آفتاب را 

که می دمد فراز کوه


رو بمیر ای ستاره کور
طالع تو می کند غروب
بنگر این نبرد آخرین
فتح بی شکست بادوام


می رسد ز هر کران ز توده ها پیام
ننگ بر تو ای امید ارتجاع
مرگ بر تو ای دروغگو امام


پایان

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر