شین میم شین
باب دوم
در احسان
حکایت دوم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۵۵)
بخش دوم
۱
گره بر سر بند احسان مزن
که این زرق و شید است و آن مکر و فن
معنی تحت اللفظی:
بند کیسه احسان را نبند.
بازگذاشتن کیسه احسان مکاری و ریاکاری است.
سعدی
در این بخش از حکایت
به ظاهر به تبلیغ احسان،
ولی ذاتا به تبلیغ پراگماتیسم می پردازد.
معیار حقیقت از نقنطه نظر پراگماتیسم
سودمندی عمل و نظر برای فرد مربوطه است.
از نقطه نظر پراگماتیسم،
حقیقت «در خود» وجود ندارد.
هرکس حقیقت خود را دارد.
نظر و اندیشه و عمل واحدی می تواند در آن واحد حقیقت باشد و نباشد.
تعیین کننده در این میان، نه محتوای آن نظر، اندیشه و عمل،
بلکه سودمندی و زیانباری آن است.
مثال:
حتی خرافه ای اگر برای کسی مفید باشد،
حقیقتی محسوب می شود.
مثال:
قتل عام مردم یک شهر اگر برای قاتل سودمند باشد، قاتل طرفدار حقیقت خواهد بود.
هدف مهم است، نه وسیله.
هدف
وسیله را توجیه می کند.
سعدی
احسان را با معیار پراگماتیستی مورد ارزیابی قرار می دهد.
احسان در قاموس سعدی،
داد و ستد است،
تعویض و مبادله متاعی به ازای متاعی دیگر است.
در
فلسفه سعدی،
قانون دیالک تیکی داد و ستد،
فراگیرترین دیالک تیک هستی است و حتی خدا هم باید بدان تمکین کند و تمکین می کند.
داد و ستد در قاموس سعدی
نمی تواند و نباید برای هر دو طرف معامله سودمند باشد.
در هر داد و ستدی،
به نظر سعدی،
یک طرف سود می برد و دیگری زیان.
از این رو داد و ستد واحدی، در آن واحد
هم درست است و هم غلط،
هم خوب است و هم بد.
معیار درستی و نادرستی، خوبی و بدی نه در خود داد و ستد، بلکه در نتیجه حاصل از داد و ستد است.
هومانیست و پراگمانیست در همین جا ست که از هم جدا می شوند و هرکس به راه دیگری می رود:
برای هومانیست،
معیار حقیقت در خود نظر و اندیشه و عمل است، نه در سود و زیان حاصل از آن.
برای هومانیست،
معیار حقیقت عینی و اوبژکتیو است، نه فردی و شخصی و سوبژکتیو.
برای پراگماتیست،
برعکس،
معیار حقیقت نه در خود خود نظر و اندیشه و عمل، بلکه در نتیجه حاصل از آنها ست.
معیار حقیقت فردی و شخصی و سوبژکتیو است، نه عینی و اوبژکتیو.
سعدی پراگماتیست است و هر تلاشی را برای کسب سود مباح می داند و همین معیار ارزیابی را در تبلیغ احسان به خدمت می گیرد:
برای سعدی
احسان معامله متاعی به ازای متاعی دیگر است،
معامله کالای دنیا به ازای کالای آخرت است.
ما برای فهم مسئله مثالی مشخص می زنیم.
توانگری گدائی را به شام دعوت می کند.
بخشی از ثروت خود را به ازای اجر اخروی و شاید هم دنیوی از دست می دهد.
گدا در این میان هیچکاره و هیچ است.
گدا
به ازای ستد خود،
دادی جز سپاس و دعا نمی دهد.
طرف واقعی معامله برای توانگر
نه
گدا
بلکه خدا ست،
که گدا را به گدائی انداخته تا با توانگر معامله کند.
توانگر حالا از خدا اجر طلب دارد.
سعدی
بر آن است
که
توانگر بر سر خدا کلاه گذاشته و با مکر وفن او را مقروض خود ساخته و سود کرده
و
لذا
عمل درستی انجام داده است.
ولی اگر توانگر گدا را به شام دعوت نمی کرد، «گره بر بند توبره احسان می زد» و شب تا صبح در صومعه تا حد بیهوشی نماز می خواند،
آنگاه «زرق و شید» به خرج می داد، ریاکار و مزور تلقی می شد و در نتیجه زیان می کرد.
اکنون می توان منظور سعدی و بعدها حافظ از زرق و ریا و سالوس و تزویر و غیره را دریافت.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر