بر باغ ما ببار!
شفیعی کدکنی
برباغ ما که خنده خاکستراست و خون
باغ درخت مردان،
این باغ باژگون.
ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم
در تور تشنگی و تباهی
با نظم واژه های پریشان گریستیم.
درعصر زمهریری ظلمت،
عصری که شاخ نسترن، آنجا
گر بی اجازه برشکفد، طرح توطئه است
عصردروغهای مقدس
عصری که مرغ صاعقه را نیز
داروغه و دروغ درایان (دروغ پردازان؟)
می خواهند
در قاب و در قفس.
بر باغ ما ببار!
بر باغ ما ببار!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر