تحقیر!
خسرو باقرپور
(برای مهرشاد شهیدی و از زبان او)
هان، ای هراسِ سُرب!
پلیدِ پُرهیاهوی رفتنی!
رویارویْ با تو؛
در نفی ی عداوت
درنگی م نیست.
چون آن زنده ی بزرگ،
در کارِ "انکار تو ام" هنوز
آوازِ زیبای مرا، امّا،
تاب نمی توانی آورد
از مسلخِ نگاهت پیدا ست؛
اینگونه که پُرنخوت و عبوس،
در مسیرِ "شکافِ درجه"؛
بر دهانه ی تفنگ نشسته ای:
مگسک!
در این «شعر» خسرو باقرپور
زنان و جوانان عاصی
نه عدوی طبقه حاکمه جن قوری، بلکه مثل شاملو
انکار آن هستند.
راستی
انکار کسی و یا چیزی بودن به چه معنی است؟
اصولا
می توان منکر کسی و یا چیزی بود.
البته
اگر
از مهلکه مواجهه با آن کس و چیز، طنده بمانی و جان به جان ستان نسپاری.
شاملو
بدبختی بیسواد و هروئینی بوده است.
عشعار عادولف
چه بسا به لحاظ انشایی غلط اند، چه رسد به اینکه به لحاظ فکری، درست باشند.
می توان منکر مثلا حقانیت و حقیقت کسی و یا اندیشه ای شد.
ولی نمی توان انکار کسی و اندیشه ای گشت.
خود باقرپور هم کم و یا بیش متوجه قضیه شده است و بر خلاف عادولف، درست تبیین داشته است:
در کارِ "انکار تو ام" هنوز
یعنی
منکر تو هستم و نه انکار تو.
سخن گفته است.
این کشف خسرو باقرپور راسیونالیستی و رئالیستی
است.
به
تسلیحات تحقیر
توسل می جویند؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر