۱۳۹۹ اسفند ۲۰, چهارشنبه

قصه های من در آوردی (۴)

 Mädchen Kleid mit Volants, Boho-Stil ELFENBEIN BEDRUCKT

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

 

برگردان

میم حجری

 

·    استفانی به خانه می رود.

 

·    در لباس شوئی ساختمان باز است.

 

·    استفانی از سر کنجکاوی سری به آنجا می زند.

 

·    پیر زنی لباس های شسته را از ماشین رختشوئی بیرون می آورد و در سبدی می گذارد.

 

·    «تو کی هستی، عزیز من؟»، پیر زن می پرسد.

 

·    «من استفانی ام و در طبقه اول این ساختمان زندگی می کنم» استفانی می گوید و با پایش دایره ای بر روی زمین رسم می کند.

 

·    «مادر ـ پدرت چه کاره اند؟»، پیر زن می پرسد.

 

·    « مادر ـ پدر من در آفریقا کار می کنند.

·    من اینجا با سگم زندگی می کنم.

·    اسم سگم برنارد است و روی زنگ خانه ام اسم او نوشته شده است.

·    برای اینکه او از سگ های سن برنارد سوئیس است.

 

·    من اما او را به سبب دندان های بزرگش آقای گاز می نامم.

·    کسی جرئت اهانت به من ندارد.

·    برای اینکه آقای گاز در یک چشم به هم زدن، آش و لاشش می کند.

·    آقای گاز مرا خیلی دوست دارد.

·    ما با همدیگر سر سازگاری داریم.

·    هر روز صبح با هم تمرین می کنیم:

·    ایستادن روی دو دست را،

·    ایستادن روی سر را

·    و معلق زدن را.

 

·    بعد با هم جو با سوسیس و یا کنسرو مخصوص سگ ها را می خوریم.

 

·    آخرسر آقای گاز به شست و شوی ظروف می پردازد.

 

·    باید اقرار کنم که او همه ظرف ها را لیس می زند و تمیز و براق می کند.

 

·    ما با هم یا توپ بازی می کنیم و یا قائم با شک بازی.

 

·    شب ها هم با هم فیلم های وسترن را در تلویزیون تماشا می کنیم.

 

·    بعضی وقت ها هم من برایش مطلبی از کتابی می خوانم.

 

·    در این جور وقت ها فنجانی را روی سر آقای گاز می گذارم تا بفهمم، کی خوابش می برد.

 

·    به این دلیل است که ما فنجان های زیادی لازم داریم.

 

·    اما در عوضش، کمتر به دستمال احتیاج پیدا می کنیم.

 

·    ما بی خیال و سر خوش زیر باران به گردش می رویم و بدین دلیل احتیاجی به حمام کردن نداریم.

 

·    از این رو، من حتی لازم نیست که دندان های آقای گاز را مسواک بزنم.

 

·    شب ها آقای گاز تا دیروقت در حمام می ماند.

 

·    وقتی که من از سوراخ کلید نگاه می کنم، می بینم که در مستراح نشسته و هیچ کاری نمی کند.

 

·    اما در خانواده ما هرکس اجازه دارد، هر چه دلش می خواهد بکند.

 

·    اما ایکاش او شب ها لحاف از روی من نمی کشید.

 

·    البته به این دلیل، هرگز به جنگ و جدال با هم نمی پردازیم.

 

·    ما تا کنون، فقط یک بار در کریسمس با یکدیگر دعوا و مرافعه داشته ایم.

 

·    آقای گاز مسئله درخت کریسمس را درست نفهمیده بود.

 

·    ساعت های متوالی من کره های رنگارنگ و قطعات براق به شاخه های درخت بستم.

 

·    آقای گاز هم خوشحال شد.

 

·    اما او درخت کریسمس را با درخت های معمولی عوضی گرفت و در پای آن ادرار کرد.

 

·    در غیر این صورت، ما زندگی خوشی با هم داریم، باور کنید!

 

·    آقای گاز را من به همه بچه ها ترجیح می دهم.

·    برای اینکه بچه کودن و احمق اند.»

 

·    «که اینطور!»، پیر زن می گوید.

·    «بچه بیچاره من!»

 

·    او لباس ها را در سبدش جمع می کند و به خانه خود می رود و در تمام طول راه سرش را می جنباند و می گوید:

·    «چه روابطی در دنیا وجود دارد!»

 

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر