جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
نارون پیر ایستاده بیرون و می چاید!
· اکنون، روزها کوتاه اند.
· شب ها درازتر می شوند و هوا تاریک می شود و ساکت.
· نارون پیر بیرون ایستاده و می چاید.
· معلوم نیست که باران خواهد بارید و یا بارش برف همچنان ادامه خواهد یافت.
· «کریسمس بالاخره کی از راه می رسد؟»، بینه می پرسد.
· «به زودی!»، مادر می گوید و در اتاق نشیمن را قفل می کند.
· در داخل اتاق نشیمن اسراری نهفته اند.
· «چه آرزو می کنی، برای کریسمس؟»، بینه می پرسد.
· «یک بچه مؤدب!»، مادر می گوید.
· بینه چشم هایش را می بندد.
· او بچه های بیشماری را که می شناسد، از خاطر خطور می دهد.
· اندی مؤدب نیست و برای مردم زبانش را بیرون می آورد.
· مارین ـ بچه همسایه ـ زبانش را برای مردم بیرون نمی آورد، ولی سگ ها را اذیت می کند.
· نیک بچه های کوچولو را می زند.
· پطر به خیابان ها تف می اندازد و مهری به سگ ها سنگ پرت می کند.
· «من بچه مؤدبی نمی شناسم»، بینه به مادرش می گوید.
· «خودت چی؟
· تو خودت می توانی بچه مؤدبی باشی!»، مادر، که می تواند چندین کار را همزمان انجام دهد، انگار چندین دست دارد، می گوید.
· «خود من؟»، بینه می گوید.
· به این مسئله ناندیشیده بود.
· «شرط ادب چیست؟
· برای مؤدب شدن چه باید کرد؟»، بینه می پرسد.
· «مثلا تو می توانستی مرا راحت بگذاری و برای خودت کاری پیدا کنی!»، مادر پیشنهاد می کند.
· «بردار، کمی بافتنی بباف!»
· بعد برای بینه پشمگلوله ای می آورد.
· «آخ، آره!»، بینه می گوید.
· «من شال می بافم.
· اما برای کی؟»، بینه بعد می پرسد.
· «برای مومف؟»
· «گربه نره شال لازم ندارد.
· گربه پالتوی پشمی خاص خود را دارد»، مادر می گوید.
· «شالی برای یک بچه اسکیمو بباف!»
· بینه دست به کار می شود.
· می بافد و می بافد و هرازگاهی مومف با نخ های پشمگلوله بازی می کند و گیر می افتد.
· بعد از دو روز شال درازی بافته است.
· «مادر ...»، بینه می گوید.
· «مؤدب باش!»، صدای مادر از پشت کوه بزرگی از بسته ها به گوش می رسد.
· «بباف!»
· بینه هم می بافد.
· شال رشد می کند، هیزم در اجاق خش خش کنان می سوزد، مومف خرناس می کشد و در بیرون از خانه، نارون پیر ایستاده و از سرما می لرزد.
· «یک بچه اسکیموی فقیر و کوچولو... در جائی در روی برف نشسته است»، بینه می خواند.
· «گلویش به شدت یخ می زند.
· شال بینه اما او را گرم خواهد کرد!»
· بینه ناگهان احساس می کند که شال حداقل برای دو بچه اسکیمو کافی است.
· «سیسس!»، مادر می گوید.
· روز بعد بینه از نو تلاش می کند.
· «مادر ...»
· مادر حرف او را قطع می کند.
· «مگر نمی خواستی بچه خوبی باشی، مؤذب باشی؟»، مادر از پشت صدها ستاره طلائی کاغذین درخشنده می گوید.
· «آره!»، بینه می گوید و به بافتن ادامه می دهد.
· شال رشد می کند و رشد می کند و مثال ماری در اتاق به راه می افتد.
· «مادر»، بینه روز سوم مصممانه می گوید.
· «پشمگلوله تمام شده!»
· مادر از نوشتن نامه های کریسمس دست برمی دارد و می گوید:
· «آخ، بینه!
· شال یک کمی درازتر شده است.»
· «آره می دانم!»، بینه با تکان سر می گوید.
· «ما باید چیز بزرگتری پیدا کنیم که از سرما می لرزد.»
· وقتی آندو دنبال چیز بزرگتری می گردند، چشم شان از پنجره به بیرون می افتد.
· «نارون پیر!»، هر دو همزمان و با هم می گویند.
· اما چون اکنون هوا به ویژه سرد است و تا کریسمس چیزی نمانده، هدیه کریسمس نارون پیر را فوری می دهند.
· مادر و بینه شال را دور تنه ترک برداشته نارون پیر می پیچند و مومف تماشای شان می کند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر