۱۳۹۹ بهمن ۲۲, چهارشنبه

کریسمس بالاخره کی از راه می رسد؟ (۳)

تاریخ کریسمس ۲۰۲۰ چه روزی است؟ + تاریخچه 

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

 

برگردان

میم حجری

نارون پیر ایستاده بیرون و می چاید!

 

 ·    اکنون، روزها کوتاه اند.

 

·    شب ها درازتر می شوند و هوا تاریک می شود و ساکت.

 

·    نارون پیر بیرون ایستاده و می چاید.

 

·    معلوم نیست که باران خواهد بارید و یا بارش برف همچنان ادامه خواهد یافت.

 

·    «کریسمس بالاخره کی از راه می رسد؟»، بینه می پرسد.

 

·    «به زودی!»، مادر می گوید و در اتاق نشیمن را قفل می کند.

 

·    در داخل اتاق نشیمن اسراری نهفته اند.

 

·    «چه آرزو می کنی، برای کریسمس؟»، بینه می پرسد.

 

·    «یک بچه مؤدب!»، مادر می گوید.

 

·    بینه چشم هایش را می بندد.

 

·    او بچه های بیشماری را که می شناسد، از خاطر خطور می دهد.

 

·    اندی مؤدب نیست و برای مردم زبانش را بیرون می آورد.

 

·    مارین ـ بچه همسایه ـ زبانش را برای مردم بیرون نمی آورد، ولی سگ ها را اذیت می کند.

 

·    نیک بچه های کوچولو را می زند.

 

·    پطر به خیابان ها تف می اندازد و مهری به سگ ها سنگ پرت می کند.

 

·    «من بچه مؤدبی نمی شناسم»، بینه به مادرش می گوید.

 

·    «خودت چی؟

·    تو خودت می توانی بچه مؤدبی باشی!»، مادر، که می تواند چندین کار را همزمان انجام دهد، انگار چندین دست دارد، می گوید.

 

·    «خود من؟»، بینه می گوید.

 

·    به این مسئله ناندیشیده بود.

 

·    «شرط ادب چیست؟

·    برای مؤدب شدن چه باید کرد؟»، بینه می پرسد.

 

·    «مثلا تو می توانستی مرا راحت بگذاری و برای خودت کاری پیدا کنی!»، مادر پیشنهاد می کند.

·    «بردار، کمی بافتنی بباف!»

 

·    بعد برای بینه پشمگلوله ای می آورد.

 

·    «آخ، آره!»، بینه می گوید.

·    «من شال می بافم.

·    اما برای کی؟»، بینه بعد می پرسد.

·    «برای مومف؟»

 

·    «گربه نره شال لازم ندارد.

·    گربه پالتوی پشمی خاص خود را دارد»، مادر می گوید.

·    «شالی برای یک بچه اسکیمو بباف!»

 

·    بینه دست به کار می شود.

 

·    می بافد و می بافد و هرازگاهی مومف با نخ های پشمگلوله بازی می کند و گیر می افتد.

 

·    بعد از دو روز شال درازی بافته است.

 

·    «مادر ...»، بینه می گوید.

 

·    «مؤدب باش!»، صدای مادر از پشت کوه بزرگی از بسته ها به گوش می رسد.

 

·    «بباف!»

 

·    بینه هم می بافد.

 

·    شال رشد می کند، هیزم در اجاق خش خش کنان می سوزد، مومف خرناس می کشد و در بیرون از خانه، نارون پیر ایستاده و از سرما می لرزد.

 

·    «یک بچه اسکیموی فقیر و کوچولو... در جائی در روی برف نشسته است»، بینه می خواند.

·    «گلویش به شدت یخ می زند.

·    شال بینه اما او را گرم خواهد کرد!»

 

·    بینه ناگهان احساس می کند که شال حداقل برای دو بچه اسکیمو کافی است.

 

·    «سیسس!»، مادر می گوید.

 

·    روز بعد بینه از نو تلاش می کند.

 

·    «مادر ...»

 

·    مادر حرف او را قطع می کند.

 

·    «مگر نمی خواستی بچه خوبی باشی، مؤذب باشی؟»، مادر از پشت صدها ستاره طلائی کاغذین درخشنده می گوید.

 

·    «آره!»، بینه می گوید و به بافتن ادامه می دهد.

 

·    شال رشد می کند و رشد می کند و مثال ماری در اتاق به راه می افتد.

 

·    «مادر»، بینه روز سوم مصممانه می گوید.

 

·    «پشمگلوله تمام شده!»

 

·    مادر از نوشتن نامه های کریسمس دست برمی دارد و می گوید:

·    «آخ، بینه!

·    شال یک کمی درازتر شده است.»

 

·    «آره می دانم!»، بینه با تکان سر می گوید.

·    «ما باید چیز بزرگتری پیدا کنیم که از سرما می لرزد.»

 

·    وقتی آندو دنبال چیز بزرگتری می گردند، چشم شان از پنجره به بیرون می افتد.

 

·    «نارون پیر!»، هر دو همزمان و با هم می گویند.

 

·    اما چون اکنون هوا به ویژه سرد است و تا کریسمس چیزی نمانده، هدیه کریسمس نارون پیر را فوری می دهند.

 

·    مادر و بینه شال را دور تنه ترک برداشته نارون پیر می پیچند و مومف تماشای شان می کند.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر