جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
شب عید
· شب عید کریسمس بود.
· هوا ابری بود و بارش باران نمی بایستی زیاد طول بکشد.
· میزها و صندلی ها در جلوی قهوه خانه در پیاده رو قرار داشتند.
· اکنون مردم با خریدهای خود رهسپار خانه خویش بودند.
· لوتس به کریسمس و به هدایا می اندیشید.
· او می بایستی فقط اندکی صبر کند.
· حرکت مردم در نقطه ای سد شد.
· مردم در جلوی نیمکت سبز رنگ مجبور به توقف شدند.
· لوتس به راه افتاد.
· روی نیمکت مردی جوان سال نشسته بود.
· لباسش کثیف بود و موهایش به صورتش ریخته بود.
· او گیتاری در دست داشت، ولی نمی نواخت.
· او نه گیتار می زد و نه به کسی نگاه می کرد.
· در کنارش روی نیمکت، دستمال چهارگوشی قرار داشت که هر چهار گوشه اش گره خورده بود.
· مردم ایستاده بودند و نگاهش می کردند.
· آنها اجناس خود را با یک دست نگاه می داشتند و با دست دیگر سکه در دستمال می انداختند.
· لوتس فکر کرد که مرد بیمار است.
· اما نمی دانست که بیماری اش چیست.
· مردم ناراحت شدند.
· «اس کی اس»، یکی گفت.
· لوتس این کلمه را یکبار شنیده بود.
· در باغ وحش هم این کلمه را بر زبان می راندند، تا توجه حیوانات را به خود جلب کنند.
· حیوانات در قفس بودند و آدم ها در بیرون از قفس.
· مرد بی آنکه نگاهی به کسی و یا جائی بکند، شروع به نواختن گیتار کرد.
· او چیزی را می نواخت و زیر لب زمزمه می کرد.
· لوتس دلش می خواست که مردم بروند.
· برخی از آدم ها نیز رفتند.
· اما آدم های تازه ای آمدند.
· مرد یکبار لحظه ای کوتاه به چشمان لوتس نگریست.
· نگاهی که درون لوتس را به درد آورد.
· لوتس به تهیدستی مرد اندیشید:
· نه همسری دارد، نه اتاقی، نه خانه ای با نرده ای دور و برش، نه کریسمسی و نه حتی سگی.
· لوتس دلش می خواست که چیزی به مرد بگوید.
· حرفی که شاید او توان شنیدنش را دارد.
· اما او حرفی پیدا نکرد.
· مرد ناگهان دست از نواختن برداشت.
· مرد در وسط آهنگ از نواختن دست برداشت.
· مردم خندیدند و رفتند.
· مرد دستمال و سکه ها را برداشت و در جیب کتش گذاشت.
· چند سکه افتاد زمین.
· ولی او توجهی بدان نکرد.
· مرد رفت، نه برای خرید شمع و نه برای خرید شیرینی.
· شب عید کریسمس بود.
· مغازه ها بستند و لوتس می بایستی به خانه رود.
· او مرد گیتارزن را فراموش نکرد.
· اما نمی دانست که او را کجا می تواند تصور کند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر