۱۳۹۹ اسفند ۱۰, یکشنبه

خود آموز خود اندیشی (۴۰۶)

خوداندیشی

شین میم شین

حکایت هفدهم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»،  ص ۴۰)

بخش دوم

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!

 

۱

همان دم که در خفیه، این راز رفت

حکایت به گوش ملک، باز رفت

 

بخندید، کاو ظن بیهوده برد

نداند که خواهد در این حبس مرد

 

غلامی به درویش برد، این پیام

بگفتا:

»به خسرو بگو، ای غلام:

مرا بار غم بر دل ریش نیست

که دنیا همین ساعتی بیش نیست

 

معنی تحت اللفظی:

گفتگوی نیکمرد با رفیقش به گوش شاه رسید.

شاه خندید و گفت:

خبر ندارد که در زندان خواهد مرد.

کسی به نیکمرد خبر داد.

نیکمرد گفت:

من از مرگ هراسی ندارم.

برای اینکه همه خواهند مرد.

 

سعدی

در بیت اول

   تصویر دقیقی از جامعه فئودالی ـ استبدادی ترسیم می کند و انعکاس زمینی ـ تعمیمی عالم الغیب آسمانی را نشان می دهد.

پیرمرد هنوز کلامش به پایان نرسیده،

که

به گوش پادشاه رسانده می شود.

سایه خدا هم همانند خود او، به اسرار ناگفته مردم آگاه است.

 

سعدی

در بیت دوم،

 تصویر دیگری از حکومت شرع فئودالی ارائه می دهد.

حقگوئی، همان و محکومیت به حبس ابد، همان.

 

هفتصد سال بعد از مرگ سعدی،

حقگویان،

 از ترس شقه شقه شدن، همین محکومیت به حبس ابد را آرزو خواهند کرد.

در

ولایت سعدی،

همیشه همانی ابدی حکمفرما ست.

 

یک چیز دیگر هم همچنان همان مانده و آن بیشعوری  طبقه حاکمه است.

 

پادشاه کبیر منظور نیکمرد فقیر را اصلا نفهمیده و فکر کرده که منظور او واقعا یک ساعت است.

 

سعدی در دو بیت آخر شعر، منظور درویش را به زبان اراذل ترجمه می کند.

نیکمرد مظهر بی خیالی و بی اعتنائی به مرگ و زندگی خویش است،

نیکمرد از نیهلیسم سرشار است و تمام هستی را ساعتی بیش حساب نمی کند.

 

ساعتی پنداشتن عمر جهان مادی لایزال بر مبنای وارونه سازی تعمدی صورت می گیرد.

 

درویش

 از سوئی

مقوله «انسان» را به عنوان انسان فردی و مشخص معنی می کند و نه نوعی و عام.

 

او

از سوی دیگر

 عمر انسان فردی را به حساب عمر جهان جا می زند.

 

نیکرد

ضمنا

  دیالک تیک انسان و جهان را وارونه می کند و کوتاهی عمر انسان فردی را به حساب جهان جا می زند.

 

از سرتاپای نیکمرد خردستیزی سرریز می کند.

 

واکنش او در مقابل حکم حبس ابد، به واکنش قهرمان «بیگانه»، اثر آلبر کامو شباهت دارد.

 

در این واکنش نیکمرد

 نوعی بی تفاوتی نسبت به مرگ،

نوعی  نیهلیسم مذهبی به چشم می خورد.

 

علت این نیهلیسم را باید در بی دورنمائی، بی فردائی، بی آلترناتیوی و خردستیزی نیکمرد جستجو کرد

که

 از این لحاظ فرقی با قهرمان آلبرکامو ندارد.

 

موضع جسارت آمیز نیکمرد ظاهرا ضد موضع لذت پرستی اشرافی ـ فئودالی است، ولی ماهیتا فرقی با آن ندارد.

 

فریب ظاهر چیزها را نباید خورد.

احمد شاملو در روزهای آخر عمرش، اشعاری سروده است، که از همین تهوع و تحقیر زندگی لبریزند:

در بیمارستانی

که

 بستر من در آن

به جزیره ای در بی کرانگی می ماند.

این بیمارخانه.

جزامیان آزادانه می خرامند

با پلک های نیم جویده

و دو قلب در کیسه فتق

و چرکابه ای از شاش و خاکشیر در رگ

اسهالیان

در باغچه های پر گل

نزاکت را به قناره می کشند.

 

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر