برتولت برشت
برگردان
میم حجری
۴
از صبح تا شام، کلاه حصیری سیاه به سرها در کشتارگاه ها کار می کنند.
اما شامگاهان متوجه می شوند که کارشان بی ثمر بوده است.
جلوی کارخانجات گوشت لنوکس
· کارگری:
· ظاهرا در بازار گوشت دوباره جا به جائی های بزرگی صورت می گیرند.
· تا این وضع عوض شود، ما هم باید گرسنگی بکشیم.
· کارگر دیگر:
· چراغ کارخانه روشن است.
· سودهای حاصله را محاسبه می کنند.
کلاه حصیری سیاه به سرها می آیند.
پلاکاتی آویزان می کنند که رویش نوشته شده:
«محل خواب: ۲۰ سنت!»
«با قهوه ۳۰ سنت!»
· کلاه حصیری سیاه به سرها می خوانند:
هشدار، هشدار!
می بینیمت، مرد که فرو می روی
فریادت را می شنویم که یاری می خواهی
می بینیمت، زن که دست تکان می دهی.
ماشین ها را از حرکت بازدارید، رفت و آمدها را قطع کنید!
شجاع باشید، ای فرو روندگان، ما می آییم، بنگرید!
تو، ای فرو رونده
ببین ما را
ما را ببین، برادر، پیش از آنکه فرو روی!
ما برایت غذا آورده ایم
فراموش نکرده ایم
که تو همچنان و هنوز در خیابان ایستاده ای.
نگو که بی فایده و بیهوده است!
چرا که اکنون وضع عوض خواهد شد
بیداد این جهان نمی تواند پایدار باشد
اگر همه دوشادوش ما به پیش روند.
بی خیال باشید و به یاری بشتابید.
ما با توپ و تانک به پیش می تازیم
با هواپیماها نیز
با ناوهای جنگی در دریاها نیز
تا برای تو،
برادر
کاسه آشی تسخیر کنیم.
چرا که شما بینوایان
ارتش بزرگی هستید!
از این رو ست که اکنون همه باید به شما یاری کنند!
قدم رو!
سرها بالا!
پیش به سوی سلاح!
شجاع باشید، ای فرو روندگان!
ما می آییم، ببینید!
کلاه حصیری سیاه به سرها
آوازخوانان مفاتیح الجنان شان را پخش می کنند:
«شعار جنگی می دهند»
قاشق و کاسه و آش پخش می کنند.
کارگران می گویند:
«ممنون»
و
به سخنان یوهانا گوش می دهند.
· یوهانا:
ما سربازان خدای مهربانیم
به دلیل کلاه های مان، ما را کلاه حصیری سیاه به سرها می نامند
ما با طبل و پرچم رژه می رویم
به هر جا که در آنجا
نا آرامی حاکم است
به هر جا که در آنجا
خطر قهر
نطفه می بندد
تا خدا را به یاد کسانی بیاوریم
که فراموشش کرده اند
و
ارواح شان را به اندام شان بر گردانیم.
ما خود را سرباز می نامیم
زیرا که ما ارتش خدائیم
و
در پیشروی خویش بر ضد جنایت و ذلت می رزمیم،
بر ضد قدرت هائی که ما را فرو می کشند به پائین.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر