جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
لیزا دیگر شاد نیست!
· لیزا بالاخره با علاقه مندی به فروشگاه می رود.
· او خیلی از چیزهای فروشگاه را تماشا می کند، از پله برقی بالا می رود و اگر پول داشته باشد، آب نباتی می خرد.
· اکنون ادونت است و همه چیز بخصوص زیبا ست.
· همه جا روشن و رنگین است.
· ناقوس ها زنگ می زنند و موسیقی کریسمس به گوش می رسد.
· در بخش اسباب بازی فروشی فروشگاه، خرس کوچولوهای اسباب بازی با میمون های مصنوعی می رقصند و عروسک ها ـ طبق معمول ـ با چشمان بزرگ، براق و شیشه ای ایستاده اند.
· در هر طبقه فروشگاه درختان کریسمس قرار دارند و با شمع ها و کره های برقی مزین شده اند.
· مردان کریسمس با ریش های دراز سپیدشان مرتب جای یکدیگر را می گیرند.
· لیزا در تمام طول روز در فروشگاه بوده است.
· «هان!
· تو خیلی ساکت و آرامی»، مادر می گوید.
· «چته؟»
· لیزا برای پرنده هائی که لب پنجره نشسته اند، دانه می پاشد.
· «آخ.
· نمی دانم»، لیزا در جواب مادرش می گوید.
· «کریسمس احمقانه است.
· اولش فکرم این بود که از چیزهای فروشگاه، چی دوست دارم، داشته باشم.
· حالا همه چیز را چندان تماشا کرده ام که حوصله ام سر رفته است.
· یک بار هم دو تن از مردان کریسمس را در پشت بخش لباس فروشی فروشگاه دیدم که با یکدیگر دعوا داشتند.»
· «می دانی»، مادر می گوید.
· «فروشگاه فقط یک جزء کوچکی از کریسمس است.
· امروز اینجائی و می توانی نقاشی کنی!»
· لیزا عکس آدمبرفی ها را، درخت ها و خانه ها را نقاشی می کند.
· مادر در اتاق خواب را قفل کرده است.
· لیزا گوش می دهد.
· صدای خش خش و جر جر می آید و اسرارآمیز جلوه می کند.
· «شاید مسیح بچه در اتاق خواب است»، لیزا می اندیشد.
· بعد عکس ستاره و فرشته طلائی با بال های بزرگ را نقاشی می کند.
· مادر وقتی از اتاق خواب بیرون می آید، لبخند می زند، ولی چیزی نمی گوید.
· او سیب در اجاق می گذارد و طولی نمی کشد که خانه خوشبو می شود.
· لیزا دو بشقاب گلدار از اتاق نشیمن می آورد.
· در راهرو خانه چیزی کوچولو، ظریف و درخشان وجود دارد.
· «مادر»، لیزا داد می زند.
· «مادر، من تار موی فرشته ای را پیدا کرده ام.»
· ناگهان در می یابد که از کریسمس خوشش می آید.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر