جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
تک و تنها در زمستان چی می کنی؟
· کریستیان بعد از ظهر سر میز می نشیند و عکس دوستانش را روی کاغذ سپید بزرگی نقاشی می کند.
· او عکس خاله ژوزفین را می کشد، عکس گربه نره را که اسمش ماوتس است، می کشد، عکس پسرک روزنامه فروش را، زن گلفروش را، شیرفروش را و پاسبان سر چهار راه را می کشد.
· «نگاه کن!»، کریستیان عکس هایش را نشان می دهد و می گوید.
· «خیلی خوب کشیده ای»، خاله ژوزفین می گوید.
· «کسی یادت نرفته؟»
· کریستیان می اندیشد.
· «نه!»، بعد از تفکر زیاد می گوید.
· «تابستان گفتی که بستنی فروش دوست تو ست!»، خاله ژوزفین به یادش می آورد.
· «آره!»، کریستیان می گوید.
· «بستنی فروش ـ اما ـ فقط در تابستان دوست من است.»
· خاله ژوزفین لبخند می زند.
· «چنین چیزی وجود ندارد»، خاله ژوزفین می گوید.
· «اگر کسی دوست کسی باشد، برای همیشه است!»
· «بستنی فروش ـ اما ـ همیشه وجود ندارد»، کریستیان به اعتراض می گوید.
· «منظور تو این است که او در گوشه خیابان نیست»، خاله ژوزفین می گوید.
· «او اما در جائی دیگر باید او باشد.»
· کریستیان چین بر پیشانی می اندازد و می اندیشد.
· «حق با تو ست»، بعد از تفکری طولانی می گوید.
· «اما بستنی فروش در زمستان کجا ست؟»
· خاله ژوزفین نمی داند.
· کریستیان پالتوی خود را می پوشد و از خانه بیرون می رود تا از دیگران بپرسد.
· «بستنی فروش در زمستان کجا ست؟»، کریستیان می پرسد.
· پسرک روزنامه فروش هم نمی داند.
· زن گلفروش هم نمی داند، شیرفروش هم نمی داند.
· «من خواهم پرسید و به تو خواهم گفت»، پاسبان به کریستیان قول می دهد.
· روز بعد نوشته ای به کریستیان می دهد.
· «فریدولین سینگر»، خاله ژوزفین نوشته را می خواند.
· «کوچه صلیب شماره ۱۰»
· «نمی دانستم که بستنی فروش اسم هم دارد»، کریستیان حیرت زده می گوید.
· «آنهم چه اسم زیبائی!»، خاله ژوزفین اضافه می کند.
· «ما باید به دیدن او برویم»، کریستیان می گوید.
· آندو لباس آخر هفته خود را می پوشند، موی گربه نره ـ ماوتس ـ را شانه می کنند و راه می افتند.
· کریستیان بستنی فروش را در عالم خیال تصور می کند که با کت و کلاه سفیدش وسط اتاق ایستاده و بستنی هم می زند، تا برای زمستان ذخیره کند.
· کوچه صلیب کوچک و تنگ است.
· نمره ۱۰ خانه کوچکی است.
· خاله ژوزفین، کریستیان و ماوتس از پله های زیادی بالا می روند.
· «سینگر»، روی در خانه می خوانند.
· زنگ در را به صدا در می آورند و بستنی فروش باز می کند.
· او به نظر کریستیان پیرتر از قبل می رسد، کت سفیدش را هم در بر ندارد.
· «بفرمائید!»، بستنی فروش می گوید.
· «مسئله از این قرار است»، کریستیان با لکنت زبان می گوید.
· «یادت می آید که ما در تابستان دوست بودیم؟
· اگر کسی با کسی در تابستان دوست باشد در زمستان هم باید دوست باشد.»
· بستنی فروش می خندد و دوباره جوانتر به نظر می رسد.
· او خاله ژوزفین، کریستیان و ماوتس را به خانه دعوت می کند و قدری با هم گپ می زنند.
· «در زمستان چی می کنی؟»، کریستیان می پرسد.
· «من به تابستان گذشته می اندیشم»، بستنی فروش می گوید.
· «و منتظر تابستان دیگرم.»
· «همیشه تک و تنهائی؟»، کریستیان می پرسد.
· بستنی فروش با تکان سر می گوید که او همیشه تک و تنها ست.
· «از این به بعد»، کریستیان قول می دهد.
· «دیگر تنها نخواهی ماند.»
· روز بعد کریستیان با پسرک روزنامه فروش صحبت می کند و او به بچه های دیگر می گوید که بستنی فروش همیشه تنها ست و آدرس خانه او را هم به آنها می دهد.
· از این به بعد، فریدولین سینگر هر روز مهمان دارد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر