ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
فروغ
فرخزاد
(۱۳۱۳
ـ ۱۳۴۵)
(1934
ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
خویش
را
آیینه ای دیدم، تهی از خویش
هر زمان نقشی در آن افتد،
هر زمان نقشی در آن افتد،
به دست تو:
گاه
نقش قدرتت
گه
نقش بیدادت
گاه
نقش دیدگان خودپرست تو
گوسپندی در میان گله، سرگردان
آنکه چوپان است، ره بر گرگ بگشوده
آنکه چوپان است، ره بر گرگ بگشوده
آنکه چوپان است
خود سرمست از این بازی
می زده (مست لایعقل) در گوشه ای آرام آسوده
می کشیدی خلق را در راه و می خواندی:
«آتش دوزخ نصیب کفرگویان باد
هر که شیطان را به جایم برگزیند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد.»
«آتش دوزخ نصیب کفرگویان باد
هر که شیطان را به جایم برگزیند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد.»
۱
خویش
را
آیینه ای دیدم، تهی از خویش
هر زمان نقشی در آن افتد،
هر زمان نقشی در آن افتد،
به دست تو:
گاه
نقش قدرتت
گه
نقش بیدادت
گاه
در این بند شعر فروغ
هم
از
ماهیت انسان خداشناس
پرده برداشته می شود،
هم
از
ماهیت طبقه حاکمه
و
هم
از
ماهیت طبقه حاکمه ـ خدا.
۲
خویش
را
آیینه ای دیدم، تهی از خویش
انسان خداشناس
چیزی در حد آیینه است.
مشخصه اصلی آیینه،
انفعالیت
(پاسیویته)
است.
آیینه
با هر کمیت و کیفیت
در
آنچه می نماید،
نقشی ندارد.
اگر گلی در مقابلش باشد،
آن
را
منعکس می کند
و
اگر خاری در مقابلش باشد،
آن را.
این اما به چه معنی است؟
۳
این بدان معنی است
که
انسان خداشناس
هیچ واره و هیچکاره است.
اکنون می توان به مفهوم پوچی و هیچی در برخی از اشعار فروغ فیلسوف پی برد.
انسان هیچ واره و هیچ کاره
فاقد سوبژکتیویته است.
زباله واره است.
به قول فروغ
در شعر دیگری
«تفاله یک زنده است.»
اصلا آدم نیست.
سوبژکتیویته
یکی از مفاهیم مهم در فلسفه مارکس است.
همه فلاسفه طرفدار ماتریالیسم ماقبل مارکس
بی خبر از
سوبژکتیویته
سوبژکتیویته
در تاریخ و جامعه بشری بوده اند.
حتی
لودویگ فویرباخ
آخرین فیلسوف ماتریالیست بورژوازی آغازین
انسان
را
تماشاگر
منفعل
هیچ کاره
هیچواره
تصور می کرد.
یکی از دلایل احیا و تقویت ایدئالیسم (فلسفه فیشته و هگل و غیره)
همین ضعف ماتریالیسم مکانیکی، متافیزیکی، علم الاشیایی و غیره بوده است.
۳
خویش
را
آیینه ای دیدم، تهی از خویش
می توان گفت
که
طبقه حاکمه اقلیت انگل
در تمام طول تاریخ
از نظام برده داری تا امپریالیسم
منکر سوبژکتیویته بشریت مولد و زحمتکش بوده اند و همچنان و هنوز هستند.
همین
موضع فکری طبقه حاکمه اقلیت انگل است
که
در آیینه آسمان منعکس می شود
و
به
طبقه حاکمه ـ خدا
نسبت داده می شود.
طبقه حاکمه ـ خدا
عکس و تصویر آسمانی ـ انتزاعی طبقه حاکمه
است.
۴
خویش
را
آیینه ای دیدم، تهی از خویش
فروغ که در هوشمندی خارق العاده اش کمترین تردیدی نیست،
خود
را
آیینه ای تهی از خویش
دیده است.
خداشناسان معمولی که بلحاظ ژرف اندیشی به گرد فروغ هم نمی رسند،
حتی
آیینه ای تهی از خویش
نیستند.
خداشناسی آنها
باید مستقلا بررسی شود.
این زحمت سوسیولوژیکی (جامعه شناسی) را
هم
فروغ در اشعار دیگرش به خود داده است
که
بخشا تحلیل شده اند و باید مستقلا تحلیل شوند.
۵
خویش
را
آیینه ای دیدم، تهی از خویش
هر زمان نقشی در آن افتد،
هر زمان نقشی در آن افتد،
به دست تو:
گاه
نقش قدرتت
گه
نقش بیدادت
گاه
در مقابل انسان آیینه واره (بی اختیار، بی اراده، برده واره و بره واره)
طبقه حاکمه ـ خدا
به مثابه تصویر انتزاعی و آسمانی طبقه حاکمه
به صورت اوتوریته ی همه کاره مطلق، مختار مطلق و خودمختار مطلق
قد علم می کند.
خودش می برد و خودش می دوزد.
به قول فروغ
نقش خود
را
و
نقش دلخواه خود
را
در آن می اندازد.
این مفهوم «نقش اندازی در انسان آیینه واره» فروغ
اما
نتیجه تجرید چه چیزهایی است؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر