جمعبندی
از
میم
حجری
فروغ فرخزاد
۱
سخن
از
پچ پچ ترسانی
در
ظلمت
نیست.
سخن
از
روز
است
و
هوای تازه
و
اجاقی
که
در آن،
اشیاء
ـ بیهوده ـ
می سوزند
و
زمینی
که
ز کشتی دیگر بارور است
و
تولد
و
تکامل
و
غرور
سخن
از
دستان عاشق ما
ست
که
پلی
از
پیغام عطر و نور و نسیم
بر
فراز شب ها ساخته اند.
۲
مرا
تبار خونی گل ها
به
زیستن
متعهد کرده است.
تبار خونی گل ها
می دانید؟
*****
هدیه
من
از
نهایت شب
حرف می زنم
من
از
نهایت تاریکی
و
از
نهایت شب
حرف می زنم.
اگر
به
خانه ی من
آمدی،
برای من
ای مهربان،
چراغ
بیاور
و
یک دریچه
که
از آن،
به
کوچه خوشبخت
بنگرم.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر