۱۳۹۶ مرداد ۷, شنبه

سیری در شعر «سایه ها» از فروغ فرخزاد (۸) (بخش آخر)


سایه ها
فروغ فرخزاد

ویرایش و تحلیل
از
 میم حجری

آه،
ای خورشید
سایه ام را از چه از من دور می سازی؟


برای حل معمای این سؤال فروغ
بهتر است
به این سؤال جواب دهیم
که
سایه (روح) شاعر 
چرا پس از غروب آفتاب
یعنی 
شباهنگام
برای پیدا کردن پاسخ به سؤالاتش
از
 ذات خود 
جدا می شود؟
۱
شاید
دلیلش این باشد
که 
روح شاعر 
در 
روز روشن 
یعنی
در
پرتو خورشید
به تجربه چیزها، پدیده ها، روندها و سیستم ها نایل می آید.
همان طور که قبلا در تحلیل اشعار فروغ ذکر شده،
تجربه 
در مغز شاعر حلاجی می شود
و
از
 کار فکری روی تجربه خام،
 دانش تجربی 
حاصل می آید.
هر دانش تجربی هم آبستن سؤال است.
سؤالات هستند
که
روح کنجکاو و شیفته حقیقت عینی
را
بی تاب می سازند، به حرکت در می آورند و سرگردان می سازند.

سایه
به همین دلیل در ظلمات شب
ذات خود
 را 
ترک می گوید
تا قبل از طلوع خورشید و کسب تجارب جدید،
برای سؤالاتش 
جواب پیدا کند و به آرامش رسد.
۲
از تو می پرسم:
«تیرگی درد است یا شادی؟
جسم زندان است، یا صحرای آزادی؟


فروغ از خورشید سؤالاتی دارد.
سؤال
اما
این است 
که 
چرا از خورشید؟
۳
از تو می پرسم:
«تیرگی درد است یا شادی؟
جسم زندان است، یا صحرای آزادی؟

شاید
به این دلیل
که
فروغ خورشید را پرسونالیزه می کند.
خورشید
در این صورت
 به صورت انسان همه چیز دان و جهان شناس
نمودار می گردد.
شاید
به این دلیل منطقی
که
هر روشنگری
قبل از این و آن
خودش به حقایق محیط خود وقوف کسب می کند.
خورشید
به مثابه سوبژکت روشنگر
ضمنا
سوبژکتی آگاه
 است.
می توان گفت 
که 
خورشید
قابل مقایسه
 با 
عقل کل 
(حافظ) 
است.
۳
از تو می پرسم:
«تیرگی درد است یا شادی؟

فروغ
به دنبال دلیل بر جدایی سایه از ذات می گردد:
اولین سؤال فروغ از خورشید این است 
که 
ضد نور
یعنی تیرگی
مظهر درد است و یا شادی؟

فروغ
از جدا گشتن روح از خویشتن
بشدت رنج می برد.

به همین دلیل
در پی درک دلیل کردوکار سایه (روح) است:

فروغ 
می خواهد بداند
 که
سایه از ظلمت شب 
احساس شادی می کند 
و
به همین دلیل
از ذات جدا می شود
و
در  دشت سیاه شب 
به همامیزی با سایه های دیگر می پردازد؟

۴
از تو می پرسم:
جسم زندان است، یا صحرای آزادی؟

سؤال دیگر فروغ
این است
که
سایه 
(روح)
آیا
جسم  (کالبد) او 
را
زندان احساس می کند 
و 
به همین دلیل 
از آن خارج می شود تا احساس آزادی کند؟

۵
ظلمت شب چیست؟
شب،
سایه ی روح سیاه کیست؟

 سؤال سوم فروغ
راجع به ظلمت شب است.

چون سایه (روح) شباهنگام ترک تن می کند.

فروغ
در خیال خود
برای کردوکار سایه
دلیل می تراشد:

فروغ حدس می زند 
که 
سایه
از
 جنس  شب 
است.

سایه یکی از فرم های بسط و تعمیم مفهوم شب است.

شب 
خود سایه بزرگی است.

سایه روح سیاه کسی است.

به همین دلیل سایه عاشق شب و شبگردی است.

یعنی 
سایه به اصل سیاه خود برمی گردد.

فروغ
همانطور که ذکرش گذشت،
میان سیاه و شبح و روح 
علامت تساوی می گذارد.

۶
او 
(شب) 
چه می گوید؟
او 
چه می گوید؟»

این آخرین سؤال فروغ است:
حرف حساب شب چیست؟

۷
خسته و سرگشته و حیران
می دوم در راه پرسش های بی پایان

این بند آخر شعر است.

فروغ
در این بند آخر شعر
از رنجی سخن می راند 
که
در جستجوی حقیقت عینی می برد.

پایان
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر