تحلیلی از
مسعود بهبودی
فروغ
فرخزاد
(۱۳۱۳
ـ ۱۳۴۵)
(1934
ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن (پایان) و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم، هیچ
سایه افکندی بر آن (پایان)
و
در دستت
ریسمانی بود و آن سویش به گردن ها
ریسمانی بود و آن سویش به گردن ها
می کشیدی خلق را در کوره راه عمر
چشم هاشان خیره در تصویر آن دنیا
می کشیدی خلق را در راه و می خواندی:
«آتش دوزخ نصیب کفر گویان باد
هر که شیطان را به جایم بر گزیند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد»
«آتش دوزخ نصیب کفر گویان باد
هر که شیطان را به جایم بر گزیند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد»
۱
سایه افکندی بر آن (پایان)
می کشیدی خلق را در کوره راه عمر
چشم هاشان خیره در تصویر آن دنیا
و
در دستت
ریسمانی بود و آن سویش به گردن ها
ریسمانی بود و آن سویش به گردن ها
می کشیدی خلق را در کوره راه عمر
چشم هاشان خیره در تصویر آن دنیا
معنی تحت اللفظی:
به راه تاریک و پیچ در پیچ
سایه افکندی
در حالیکه در دستت ریسمانی بود
که سر دیگرش به گردن توده های مردم بسته بود.
تو
آن ریسمان
را
در کوره راه های عمر مردم می کشیدی،
مردمی که چشم شان به آخرت (جهان واهی پس از مرگ) خیره بود.
فروغ در این بند شعر،
از ماهیت طبقاتی طبقه حاکمه ـ خدا (الله)
پرده برمی دارد.
طبقه حاکمه ـ خدا
(الله)
در این بند شعر فروغ
شباهت بی چون و چرایی
به
اشرافیت بنده دار و روحانی
دارد:
توده های مولد و زحمتکش
در نظامات اجتماعی برده داری و فئودالی
به طرز مضاعف در بند هستند:
الف
هم
بلحاظ مادی
(اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و غیره)
در غل و زنجیر طبقه حاکمه برده دار و فئودال قرار دارند.
ب
و
هم
بلحاظ ایده ئولوژیکی
در قید و بند طبقه حاکمه ـ خدا (الله) قرار دارند.
۲
سایه افکندی بر آن (پایان)
می کشیدی خلق را در کوره راه عمر
چشم هاشان خیره در تصویر آن دنیا
و
در دستت
ریسمانی بود و آن سویش به گردن ها
ریسمانی بود و آن سویش به گردن ها
می کشیدی خلق را در کوره راه عمر
چشم هاشان خیره در تصویر آن دنیا
فروغ جوان ولی ژرف اندیش
در این بند شعر
نشان می دهد
که
وابستگی در همه فرم هایش
دیالک تیکی از مادی و فکری
است.
این بدان معنی است
که
توده برده و رعیت و پرولتر
هم
بلحاظ مادی
در بند است
و
هم
بلحاظ فکری، روحی و روانی.
حیرت انگیز و ستایش انگیز
این است
که
سن و سال فروغ
به هنگام سرایش اشعار موسوم به عصیان
حداکثر ۲۳ سال بوده است.
در همین سه شعر موسوم به عصیان
از
سواد تئولوژیکی (فقهی) عمیق و عظیم فروغ
پرده برمی افتد.
فروغ ۲۰ تا ۲۳ ساله
سواد فقهی یک مجتهد جامع الشرایط ۷۰ ساله را دارد.
برای کسب اینهمه دانش تئولوژیکی
نیرو و انرژی عظیمی باید صرف شده باشد.
نبوغ فروغ
عطر نبوغ ولادیمیر لنین
را
به همراه دارد.
۳
می کشیدی خلق را در راه و می خواندی:
«آتش دوزخ نصیب کفر گویان باد
هر که شیطان را به جایم بر گزیند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد»
«آتش دوزخ نصیب کفر گویان باد
هر که شیطان را به جایم بر گزیند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد»
در این بند شعر فروغ،
از
مشخصه مهم طبقه حاکمه ـ خدا (الله)
از
ارعاب توده های مولد و زحمتکش
از
تهدید آنها
از خط و نشان کشیدن به آنها
پرده برداشته می شود.
اگر این دو بند شعر فروغ را یکجا در نظر گیریم، به این نتیجه منطقی می رسیم
که
طبقه حاکمه ـ خدا
(الله)
دیالک تیکی از ارعاب عملی و ارعاب نظری
را
جامه عمل می پوشاند:
الف
هم
توده های مولد و زحمتکش
را
بلحاظ فکری مسموم کرده و نگاه شان را به دنیای واهی میخکوب کرده
ب
و
هم
گردن شان را به ریسمانی بسته
و
بسان گاو و گوساله و گوسفند و سگ و خر و اسب و استر
به دنبال می کشد
و
ضمنا
خط و نشان می کشد.
بهتر از این نمی توان
از ماهیت طبقاتی ـ ارتجاعی طبقه حاکمه ـ خدا (الله) پرده برداشت.
۴
می کشیدی خلق را در راه و می خواندی:
«آتش دوزخ نصیب کفر گویان باد
هر که شیطان را به جایم بر گزیند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد»
«آتش دوزخ نصیب کفر گویان باد
هر که شیطان را به جایم بر گزیند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد»
این ارعاب
اما
فقط یک روی مدال قضیه است:
طبقه حاکمه
و
انعکاس آسمانی ـ انتزاعی اش
یعنی
طبقه حاکمه ـ خدا
(الله)
فقط دست به تهدید و ارعاب و خط و نشان کشیدن نمی زنند.
ضمنا
وعده های سر خرمن می دهند.
طبقه حاکمه ـ خدا
(الله)
فقط تهدید به عذاب الیم دوزخ نمی دهد.
ضمنا
وعده بهشت با هفتاد حوری ماهرو و غلمان و مخلفات دیگر
به خلایق می دهد.
فروغ
بعدا
روی دیگر این مدال
را
مطرح خواهد کرد و به چالش خواهد کشید.
طبقه حاکمه ـ خدا
(الله)
بسان ذات خود
یعنی
بسان طبقه حاکمه
دیالک تیک بیم و امید
را
دیالک تیک تهدید و تطمیع
را
دیالک تیک شلاق و شکرقند
را
به خدمت می گیرد.
شیخ شیراز
هم در اشعارش
و
هم
در اندرزهای استراتژیکی اش
به
طبقه حاکمه
(خوانین و سلاطین فئودالی)
همین دیالک تیک بیم و امید
را
سوهان می زند و در اختیار شان می گذارد:
۱
طمع وصل تو می دارم و اندیشه ی هجر
دیگر از هر چه جهانم
نه
امید
است
و
نه
بیم
نه
امید
است
و
نه
بیم
سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم
پیش تسبیح ملایک نرود، دیو رجیم
۲
۲
گر به رعنایی برون آیی
دریغا صبر و هوش
دریغا صبر و هوش
ور به شوخی درخرامی
وای عقل و دین من
وای عقل و دین من
نه
امید
از
دوستان دارم
نه
بیم
از
دشمنان
امید
از
دوستان دارم
نه
بیم
از
دشمنان
تا قلندروار شد در کوی عشق، آیین من
۳
شنیدم که در روز امید و بیم
۳
شنیدم که در روز امید و بیم
بدان را به نیکان ببخشد، کریم
۴
اگر جاده ای بایدت مستقیم
(اگر جاده ای برای تو مستقیم باید باشد)
طبیعت شود مرد را بخردی
مکن (کردن) تا توانی دل خلق، ریش
وگر می کنی (کردن)
می کنی (کندن) بیخ خویش
می کنی (کندن) بیخ خویش
اگر جاده ای بایدت مستقیم
(اگر جاده ای برای تو مستقیم باید باشد)
ره پارسایان
امید
است
و
بیم
امید
است
و
بیم
طبیعت شود مرد را بخردی
به امید نیکی و بیم بدی
(طبع آدمیان با داشتن امید به نیکی پادشاه
و
ترسیدن از بدی او
عاقلانه می گردد.)
(طبع آدمیان با داشتن امید به نیکی پادشاه
و
ترسیدن از بدی او
عاقلانه می گردد.)
گر این ـ هر دو (ترفند مبتنی بر بیم و امید) ـ
در پادشه یافتی
در پادشه یافتی
در اقلیم و ملکش پنه (پناه) یافتی
که
بخشایش آرد بر امیدوار
بخشایش آرد بر امیدوار
به
امید بخشایش کردگار
امید بخشایش کردگار
طبقه حاکمه امپریالیستی
ـ چه فاشیستی، چه به اصطلاح لیبرالیستی از در عقب و چه فئودالی ـ فوندامنتالیستی ـ
همین دیالک تیک بیم و امید
را
به شکل دیالک تیک تسخیر خاک و تسخیر عقل و دین
(تسخیر دل و دین، هوشنگ ابتهاج)
(تسخیر مثلا عراق و تسخیر هارت اند مایند مردم عراق)
بسط و تعمیم می دهد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر