فروغ
فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(۱۹۳۴ ـ ۱۹۶۶)
عصیان
(۱۳۳۶)
تحلیلی
از
شین میم شین
خویش را آیینه ای دیدم، تهی از خویش
هر زمان نقشی در آن افتد، به دست تو
گاه نقش قدرتت، گه نقش بیدادت
گاه نقش دیدگان خود پرست تو
هر زمان نقشی در آن افتد، به دست تو
گاه نقش قدرتت، گه نقش بیدادت
گاه نقش دیدگان خود پرست تو
گوسپندی در میان گله، سرگردان
آن که چوپان است ره بر گرگ بگشوده!
آن که چوپان است، خود سرمست از این بازی
مِی زده (مست کرده) در گوشه ای آرام آسوده
می کشیدی خلق را در راه و می خواندی:
«آتش دوزخ نصیب کفرگویان باد
هر که شیطان را به جایم برگزیند، او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد.»
آفریدی، خود، تو این شیطان ملعون را
عاصی اش کردی و او را سوی ما راندی
این تو بودی، این تو بودی کز یکی شعله
دیوی این سان ساختی، در راه بنشاندی
عاصی اش کردی و او را سوی ما راندی
این تو بودی، این تو بودی کز یکی شعله
دیوی این سان ساختی، در راه بنشاندی
مهلتش دادی که تا دنیا به جا باشد
با سرانگشتان شومش، آتش افروزد
لذتی وحشی شود در بستری خاموش
بوسه گردد بر لبانی کز عطش سوزد
هر چه زیبا بود، بی رحمانه بخشیدی اش (به او بخشیدی)
شعر شد، فریاد شد، عشق و جوانی شد
عطر گل ها شد، به روی دشت ها پاشید
رنگ دنیا شد، فریب زندگانی شد
موج شد بر دامن مواج رقاصان
آتش مِی شد درون خُم به جوش آمد
آن چنان در جان مِی خواران خروش افکند
تا ز هر ویرانه، بانگ نوش نوش آمد
نغمه شد در پنجه ی چنگی به خود پیچید
لرزه شد بر سینه های سیمگون افتاد
خنده شد دندان مه رویان نمایان کرد
عکس ساقی شد، به جام واژگون افتاد
سِحر آوازش در این شب های ظلمانی
هادی گمکرده راهان در بیابان شد
بانگ پایش در دل محراب ها رقصید
برق چشمانش چراغ رهنوردان شد
هر چه زیبا بود
ـ بی رحمانه ـ
بخشیدی اش
در ره زیبا پرستانش (او را در راه زیباپرستان) رها کردی
آنگه از فریاد های خشم و قهر خویش
گنبد مینای ما را پر صدا کردی
قوم ثمود
قومی از اقوام قدیم عرب
در حدود موصل میان حجاز و شام
صالخ پیغمبر
از این قوم بود
و
طبق روایات
چون آن قوم شتر صالح را پی کردند
عذاب صیحه
- آوازی سخت مدهش که از جانب آسمان شنیده می شد -
بر آنها نازل شد و همگی مردند.
چشم ما لبریز از آن تصویر افسونی
ما به پای افتاده در راه سجود تو
رنگ خون گیرد دمادم در نظرهامان
سرگذشت تیره ی قوم (ثمود) تو
خود، نشستی تا بر آن ها چیره شد، آنگاه
چون گیاهی، خشک کردی شان ز طوفانی
تندباد خشم تو بر قوم (لوط) آمد
سوختی شان ، سوختی با برق سوزانی
وای از این بازی، از این بازی درد آلود
از چه ما را این چنین بازیچه می سازی؟
رشته ی تسبیح و در دست تو می چرخیم
گرم، می چرخانی و بیهوده، می تازی
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر