۱۳۹۴ تیر ۱۲, جمعه

سیری در جهان بینی پرویز ناتل خانلری (3)


پرویز ناتل خانلری ( ۱۲۹۲ ـ ۱۳۶۹)
 ادیب، سیاست مدار، زبان‌شناس، نویسنده و شاعر

 تحلیلی از
ید الله سلطانپور 
  

عقاب  
ادامه

آن چه ز آن، زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بود اندر پس باغ

بوی بد ، رفته از آن ، تا ره دور
معدن پشه، مقام زنبور

نفرتش گشته بلای دل و جان
سوزش و کوری دو دیده از آن

آن دو همراه رسیدند از راه
زاغ بر سفره ی خود کرد، نگاه

گفت :
«خوانی که چنین الوان است
لایق محضر این مهمان است

می کنم شکر که درویش نی ام
خجل از ما حضر خویش نی ام»

گفت و بشنود و بخورد از آن گند
تا بیاموزد از او مهمان پند

****

عمر در اوج فلک، برده به سر
دم زده در نفس باد سحر

ابر را دیده به زیر پر خویش
حیوان را همه فرمانبر خویش

بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاق ظفر

سینه ی کبک و تذرو و تیهو
تازه  و گرم شده طعمه ی او

اینک افتاده بر این لاشه و گند
باید از زاغ بیاموزد، پند

بوی گندش دل و جان تافته بود
حال بیماری دق یافته بود

دلش از نفرت و بیزاری، ریش
گیج شد، بست دمی دیده ی خویش

یادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود به هر سو نگریست
دید گردش اثری ز این ها نیست

آن چه بود از همه سو، خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود

بال بر هم زد و بر جست از جا
گفت کی (که ای) یار ببخشای، مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز

من نی ام در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد.

****

 شهپر شاه هوا  اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک همسر شد

لحظهای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و سپس هیچ نبود.

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر