فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
دیدار در شب (2)
·
آه،
·
آیا صدای زنجره ای را
·
که در پناه شب، به سوی ماه می گریخت
·
از انتهای باغ شنیدید؟
·
من فکر می کنم که تمام ستاره ها
·
به آسمان گمشده ای کوچ کرده اند
·
و شهر، شهر، چه ساکت بود
·
من در سراسر طول مسیر خود
·
جز با گروهی از مجسمه های پریده رنگ
·
و چند رفتگر
·
که بوی خاکروبه و توتون می دادند
·
و گشتیان خسته ی خواب آلود
·
با هیچ چیز روبرو نشدم
·
افسوس
·
من مرده ام
·
و شب هنوز هم
·
گویی ادامه ی همان شب بیهوده است
·
خاموش شد
·
و پهنه وسیع دو چشمش را
·
احساس گریه تلخ و کدر کرد.
·
آیا شما که صورت تان را
·
در سایه نقاب غم انگیز زندگی
·
مخفی نموده اید،
·
گاهی به این حقیقت یأس آور اندیشه می کنید
·
که زنده های امروزی
·
چیزی به جز تفاله ی یک زنده نیستند؟
·
گویی که کودکی
·
در اولین تبسم خود پیر گشته است
·
و قلب - این
کتیبه ی مخدوش
·
که در خطوط اصلی آن دست برده اند –
·
به اعتبار سنگی خود دیگر، احساس اعتماد نخواهد کرد
·
شاید که اعتیاد به بودن
·
و مصرف مدام مسکن ها
·
امیال پاک و ساده ی انسانی را
·
به ورطه زوال کشانده است
·
شاید که روح را
·
به انزوای یک جزیره ی نامسکون
·
تبعید کرده اند
·
شاید که من صدای زنجره را خواب دیده ام
ادامه دارد.
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر