پرویز
ناتل خانلری
تحلیلی از
یدالله سلطانپور
عقاب
ادامه
بارها
آمده شادان ز سفر
به
رهش بسته فلک طاق ظفر
سینه
ی کبک و تذرو و تیهو
تازه و
گرم شده طعمه ی او
اینک
افتاده بر این لاشه و گند
باید
از زاغ بیاموزد، پند
·
خانلری در این بند شعر، دیالک تیک
عقاب و کلاغ را، یعنی دیالک تیک طبقه حاکمه و توده های مولد و زحمتکش را به شکل دیالک
تیک خوش خور و بدخور بسط و تعمیم می دهد و از آن دیالک تیک دانا و نادان را نتیجه
گیری می کند.
1
·
همین نتیجه گیری سوبژکتیو حاکی از
نادانی خود خانلری است.
·
او هنوز نمی داند که منشاء دانش نه
خوش خوری، بلکه تولید نعمات مادی است.
·
منشاء شعور و شناخت نه تغذیه از
کبک و تذرو و تیهو، بلکه کار مادی است.
·
این قانون ماتریالیستی ـ تاریخی
اتفاقا در مورد کلاغ و عقاب هم صدق می کند.
·
کلاغ صدها بار تیز اندیش تر از
عقاب است و زرادخانه ای از ترفند ها و تاکتیک ها برای تهیه نان سفره خود دارد.
2
·
خانلری در این شعر، مبلع ایده
ئولوژی فئودالی ـ فاشیستی ـ فوندامنتالیستی است.
·
یکی از دلایل نفوذ فاشیسم و در چند
دهه اخیر، فوندامنتالیسم همین ایده ئولوژی فئودالی ـ قرون وسطائی است که در فرم شعر و نوحه و مرثیه به خورد مردم داده شده است.
·
به همین دلیل تحلیل دیالک تیکی آثار
هنری و مذهبی یکی از وظایف عاجل روشنگری علمی و انقلابی است.
3
بوی گندش دل و جان تافته بود
حال بیماری دق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری، ریش
گیج شد، بست دمی دیده ی خویش
یادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر
فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است
دیده بگشود به هر سو نگریست
دید گردش اثری ز این ها نیست
آن چه بود از همه سو، خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود
·
معنی تحت اللفظی:
·
بوی تعفن انگیز لجن و لاشه عقاب را
بیمار و دلش را از نفرت تلنبار ساخته بود.
·
سرش گیج رفت.
·
چشم بست و به یاد آورد که در اوج آسمان
همه چیز ضد این است:
·
در آسمان پیروزی و زیبائی و مهر،
شوکت و آزادی و فتح و هوای تمیز هست.
·
در پایین به جای این چیزها، وحشت و
نفرت هست.
4
·
این مقایسه رئالیستی شرایط زیست ایدئال
طبقه حاکمه با شرایط زیست ذلت بار توده های مولد و زحمتکش است.
·
این مقایسه شمال شهر با جنوب شهر
است.
·
لحن سخن خانلری و جو پسیکولوژیکی حاکم
بر این شعر، تضاد چرکین میان طبقه حاکمه انگل و توده زحمتکش را پدیده ای طبیعی،
ازلی و ابدی جلوه گر می سازد.
·
حتی کمترین تأثر و تأسف از خواندن
این شعر به خواننده دست نمی دهد.
·
تضاد طرز زیست عقاب با طرز زیست
کلاغ به مثابه قانون طبیعی به خورد خواننده داده می شود.
·
به مثابه چیزی از جنس زلزله و
توفان و آتش فشان.
·
که نمی توان تغییرش داد.
·
بر این شالوده ایده ئولوژیکی است
که شعار «خلایق هرچه لایق» تشکیل می شود.
·
کسی که اشعاری از این دست را تأیید
و توصیه می کند، یا نادان است و یا تبهکار.
·
یا به جای مغز اندیشنده در کله شلغم
دارد و یا طرفدار آگاه و بی شرم حفظ وضع
تحمل ناپذیر موجود است.
5
بال بر هم زد و بر جست از جا
گفت کی (که ای) یار ببخشای، مرا
سال ها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نی ام در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلکم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد.
·
معنی تحت اللفظی:
·
عقاب خطاب به کلاغ گفت:
·
«مرا ببخش.
·
تو با مردار و عیش و عمر دراز
بمان.
·
مردار ارزانی تو.
·
مردار خواری اما در شأن من نیست.
·
مرگ در آسمان بهتر از این طرز زیست
است.
6
·
یکی از مشخصات بارز اشرافیت بنده
دار و فئودال رجز خوانی، خود ستائی و هارت و پورت است.
·
خانلری در صدد انکار قوانین عینی
هستی است.
·
فقط کافی است که این طبقات اجتماعی
انگل سلب مالکیت خصوصی بر وسایل تولید شوند، تا دیده شود که از رجز و هارت و پورت
چه باقی می ماند.
·
آنگاه تحت شلاق نان و جان تن به
شرایط زیست بدتر از شرایط زیست کلاغان زحمتکش خواهند داد.
7
شهپر شاه هوا اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و سپس هیچ نبود.
·
معنی تحت اللفظی:
·
شهپر شاه هوا در مقابل چشم لبریز
از شگفت کلاغ، اوج گرفت.
·
آن قدر بالا رفت که همسر خورشید
گشت.
·
پس از لحظه ای در لوح کبود آسمان جز
نقطه ای از عقاب باقی نماند.
8
·
سخن خانلری در این بند واپسین شعر،
کسب صراحت می کند:
·
عقاب شاه هوا نامیده می شود و مرزبندی
طبقاتی نشان خواننده داده می شود:
·
خواننده می فهمد که عقاب سمبل شاه
به مثابه عالی ترین نماینده طبقه حاکمه است و کلاغ سمبل رعایا و زحمتکشان است.
·
بدین ترتیب طرز زیست ذلت بار متناسب
با لیاقت کلاغان جا زده می شود و رفاه و راحت عقابان توجیه اتیکی ـ تئوریکی (اخلاقی
ـ نظری) می شود.
·
یعنی اخلاق اشرافی برتر از اخلاق
دهقانی ـ پرولتری جا زده می شود.
·
این چیزی جز ایده ئولوژی فئودالیسم،
فاشیسم و فوندامنتالیسم نیست.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر