سید
محمد حسین بهجت تبریزی
(۱۲۸۵
- ۱۳۶۷)
تحلیلی از شین میم شین
فریدون مشیری
ای وای شهریار
ادامه
فریدون مشیری
با
کوله بار اندوه
با کوه حرف می زد
با کوه:
«حیدر بابا سلام
فرزند شاعر تو به سوی تو آمده است
با چشم اشکبار
غم روی غم گذاشته، عمری است، شهریار
من با تو درد خویش بیان می کنم، تو نیز
بر گیر این پیام و از آن قله ی بلند
پرواز ده
که در همه آفاق بشنوند:
«ای کاش جغد نیز
در این جهان ننالد
از تنگی قفس»
با کوه حرف می زد
با کوه:
«حیدر بابا سلام
فرزند شاعر تو به سوی تو آمده است
با چشم اشکبار
غم روی غم گذاشته، عمری است، شهریار
من با تو درد خویش بیان می کنم، تو نیز
بر گیر این پیام و از آن قله ی بلند
پرواز ده
که در همه آفاق بشنوند:
«ای کاش جغد نیز
در این جهان ننالد
از تنگی قفس»
این
جا ولی نه جغد که شیری است دردمند
افتاده در کمند
افتاده در کمند
پیوسته
می خروشد در تنگنای دام
وز خلق بی مروت بی درد
یک ذره مهر و رحم طلب می کند، مدام»
وز خلق بی مروت بی درد
یک ذره مهر و رحم طلب می کند، مدام»
·
معنی تحت اللفظی:
·
شهریار با کوله باری از اندوه، نه
با انسان ها، بلکه با کوه همصحبت می شد:
·
«حیدر
بابا، فرزند شاعر تو گریه کنان به سوی تو آمده است.
·
عمری است که اوغم روی غم تلنبار
کرده است.
·
تو درد او را بشنو و پیام او را از
قله بلندت ابلاغ کن تا در همه آفاق شنیده شود:
·
«ای کاش در این دنیا قفس جغد هم تنگ نباشد.
·
اینجا اما شیر دردمندی در کمند
افتاده و در خروش مدام است و از خلق
ناجوانمرد ترحم می طلبد.»
1
با کوله بار اندوه
با کوه حرف می زد
با کوه:
«حیدر بابا سلام
فرزند شاعر تو به سوی تو آمده است
با چشم اشکبار
با کوه حرف می زد
با کوه:
«حیدر بابا سلام
فرزند شاعر تو به سوی تو آمده است
با چشم اشکبار
·
مشخصه اصلی شهریار داشتن اندوه و
گریه است.
·
این خصیصه شاید یکی از خصایص اصلی
اهل تشیع باشد.
·
گریه در قاموس شیعیان به عنوان
فضیلتی قلمداد می شود
·
گریه در مساجد و مجالس تعزیه تمرین
می شود و بعد به جامعه انتقال می یابد.
·
سؤال اما این است که اندوه شهریار که
خود را فخرفروشانه فرزند کوه جا می زند،
از چیست؟
2
«ای
کاش جغد نیز
در این جهان ننالد
از تنگی قفس»
در این جهان ننالد
از تنگی قفس»
این
جا ولی نه جغد که شیری است دردمند
افتاده در کمند
افتاده در کمند
پیوسته
می خروشد در تنگنای دام
وز خلق بی مروت بی درد
یک ذره مهر و رحم طلب می کند، مدام»
وز خلق بی مروت بی درد
یک ذره مهر و رحم طلب می کند، مدام»
·
غم و درد شهریار از این است که شیر
در کمند افتاده و ترحم می طلبد.
·
اما مردم بی مروت کمکش نمی کنند.
·
شهریار اما شیر که سهل است، حتی قفس
جغد را هم تنگ نمی خواهد.
·
اولا کسی جغد را در قفس نگه نمی
دارد.
·
البته اگر سهراب سپهری را مستثنی
داریم.
3
·
ثانیا این چه شیری است که ترحم از مردم می طلبد؟
·
ثانلثا شیر چه مزیتی بر جغد دارد
که چنین مورد تحقیر قرار می گیرد؟
·
رابعا چرا در قاموس مشیری و
شهریار، خلق بی مروت قلمداد می شود؟
4
·
شاید منظور مشیری و یا شهریار از
شیر خودشان و امثال خودشان باشد.
·
اما در کدام کمند افتاده بوده اند؟
·
شهریار حتی برای شهردار تبریز
مدیحه سروده است.
·
مشیری حتی پس از پیروزی ارتجاع فئودالی
و فوندامنتالیستی ـ روحانی به عضویت در ساواک متهم شده و شعری هم در این رابطه
دارد.
·
مثل اینکه تشابه اسمی ـ اشتباه
املائی در بین بوده است.
5
·
شهریار و مشیری در سنت شعرای فئودالی
ظاهرا جغد را نه مظهر خرد، بلکه مظهر نحوست تصور می کنند و شیر را مظهر شجاعت و
بلند طبعی.
6
·
بی مروت تلقی کردن خلق از سوی
مشیری و شهریار به دلیل تعلق طبقاتی آندو به اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی و
بورژوازی است.
·
شهریار نماینده ایده ئولوژیکی اشرافیت
بنده دار و فئودال و روحانی و تجار بازار بوده و مشیری به قول خودش در سی عن عن،
طرفدار مصدق و یا بورژوازی بوده است.
·
ضدیت ایندو با خلق و تحقیر بی
شرمانه خلق و تخریب اعتبار خلق، در هر صورت، نشانه آنتی هومانیسم این دو شاعر است.
·
وقتی از همشیره فاشیسم بودن فوندامنتالیسم
سخن می رود، به همین دلایل است.
·
توده ستیزی خصیصه اصلی فاشیسم و فوندامنتالیسم
است.
7
می
رفت و با صدای حزینش
می خواند:
«دیگر مزن دم از وطن من
وز کیش من مگوی، به هر جمع و انجمن
بس کن حدیث مسلم و ترسا را
در چشم من محبت، مذهب
جهان، وطن»
می خواند:
«دیگر مزن دم از وطن من
وز کیش من مگوی، به هر جمع و انجمن
بس کن حدیث مسلم و ترسا را
در چشم من محبت، مذهب
جهان، وطن»
·
معنی تحت اللفظی:
·
شهریار می رفت و با صدای غمناکش می
خواند:
·
نزد من، از وطن و دین و آیین و اسلام
و مسیحیت حرف مزن.
·
چون مذهب من محبت است و وطن من
جهان است.
·
اگر شهریار این اتهامات کفر آمیز مشیری
را بشنود با کفن به سراغش می رود و به توبه در ملأ عام وادارش می کند.
·
شهریار شاعر تشیع سیاه علوی است.
·
شهریار مداح علی و سید علی و خمینی
و کوسه و هر آخوند و هر بازاری است.
·
جهان وطنی شهریار جوک بزرگی است که
مشیری سرهم بندی کرده است.
·
ضمنا شهریار از خودخواهی لبریز
بوده است و خود را در هر فرصتی به عنوان طایر آسمانی و فرزند کوه و حافظ ثانی و
غیره حسابی ستوده است.
·
بیت پایانی هر غزل شهریار لبریز از
خودستائی است.
·
کدام کیش از محبت و کدام جهان
وطنی؟
8
درکوچه
باغ عشق
می رفت و با صدای حزینش
می خواند:
«گاهی گر از ملال محبت برانمت
دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت
می رفت و با صدای حزینش
می خواند:
«گاهی گر از ملال محبت برانمت
دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت
پیوند
جان جدا شدنی نیست، ماه من
تن نیستی که جان دهم و وا رهانمت.»
تن نیستی که جان دهم و وا رهانمت.»
·
معنی تحت اللفظی:
·
شهریار در کوچه باغ عشق می خواند:
·
اگر هر از گاهی تو را می رانم،
چنان دوری مکن تا دوباره تو را با شیون بخوانم.
·
پیوند من با تو از جان است.
·
از تن نیست تا جان بدهم و رهایت
سازم. (؟) (برگردانمت.)
·
منظور شهریار پیوند روحی با جانان
است.
·
به همین دلیل، ناگسستنی است.
·
البته تعریف پیوندی متشکل از جان آسان
نیست.
·
شاید منظور از پیوند جان، پیوند
عاطفی باشد و منظورش از پیوند تن، پیوند جسمانی و یا حتی مادی و مالی و غیره باشد.
·
این به کسی مربوط نیست.
·
مهم هم نیست که شهریار با جانان از
سید علی تا مرعشی، از کوسه تا جنتی چه پیوندی دارد.
·
بر بخیل جماعت لعنت.
9
ز
این پیش، گشته اند به گرد غزل بسی
این مایه سوز عشق، نبوده است در کسی
این مایه سوز عشق، نبوده است در کسی
·
معنی تحت اللفظی:
·
قبل از این خیلی ها غزل سروده اند.
·
ولی در غزل کسی، محتوائی از چنین
سوز عشقی نبوده است.
·
شاید حق با مشیری باشد.
·
ما هنوز غزلیات شهریار را تحلیل
نکرده ایم تا در این زمینه ابراز نظر کنیم.
·
پیش شرط عشق اما شناخت و شعور است.
·
اگر منظور از عشق، حوایج غریزی و غیره
نباشد.
·
کوله بار شهریار و مشیری اما از این
بابت خالی بوده است.
10
می
رفت
تا مرگ نابکار سر راه او گرفت
تا ناگهان صدای حزینش
این بغض سال ها
این بغض دردهای گران، در گلو گرفت
تا مرگ نابکار سر راه او گرفت
تا ناگهان صدای حزینش
این بغض سال ها
این بغض دردهای گران، در گلو گرفت
در نیمه های قرن بشر سوزان
اشک مجسمی بود
در چشم روزگار
·
معنی تحت اللفظی:
·
عزرائیل بدکاره سر راه شهریار را
گرفت و در نیتجه، صدای بغض آلود شهریار هم در گلو گرفت.
·
شهریار در چشم روزگار، اشک جسمیت
یافته است.
·
ما که نه می دانیم که شهریار چه
دردی داشته و نه منظور مشیری را از اشک مجسم می توان دریافت.
·
اشک خودش چیزی از اجسام است که در فرم مایع از چشم فرو می چکد.
·
اشک جسمانی و مادی است.
·
تجسم چیزهای روحی و روانی را شاید
بتوان ادعا کرد.
·
ولی تجسم چیزهای مادی (اجسام) جفنگ است و بس.
پایان
.....خیلی مغرضانه و آبکی....................ایکاش ماموریت شما از تخریب شعرا روشنتر بود.....
پاسخحذفممنون.
پاسخحذفشما تحلیل بهتری ارائه دهید.
تا یاد بگیریم و رستگار شویم.