محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
در روح زهری گوهری از تغزل هست،
بیشتر تغزلی مولوی وار،
و زمزمه های او هم بیشتر آهنگ و رنگ غزل دارد،
حتی آنها که حدیث نفس است،
روایت حال اسـت
و بـاید در ما طنین نی مولوی
را در مثنوی برانگیزد،
نه شور و حال او را در دیوان شمس.
·
کیانوش بدتر از
هر آخوندی بدون ارائه کمترین دلیلی، ادعای خود را بر زبان می راند و می گذرد.
·
خودش هم بیشک نمی
داند که منظورش از « وجود تغزل در روح زهری» چیست.
·
شاید در ادامه
مطلبش هم دلیلی بیاورد.
1
شاید یکی از موجبات این گرایش به تغزل
سیر و تأمل زهری در آثار کلاسیک فارسی بـاشد
کـه با معانی بلند عرفانی،
آهـنگ های ویـژه این گونه کلام را نیز به او القاء کرده است.
·
اگر کیانوش نمونه
ای از اشعار زهری ذکر می کرد، خواننده هم می توانست، راجع به ادعای او موضعگیری کند.
·
این نکته ولی در مجموع درست است:
·
کار ویرایشی حرفه ای زهری در آثار کلاسیک فارسی در فرم و ساختار شعر زهری و
تسلط او بر کلام بی تأثیر نبوده است.
·
زهری بی شباهت به همه شعرای کشور حرف دهنش را دقیقا می داند.
·
او به مفاهیمی که بکار می برد، وقوف کامل
دارد.
·
چنین تبحر و تسلطی را فقط سیاوش کسرائی داشته است.
2
گاه می بینیم که شعرش یا انگیخته اشارت و کنایتی از آن بیرقداران معنویت و
حقیقت است
یا با اشارت و کنایتی از آنـان سـخن خود را سرفراز می دارد.
·
عرفای قرون وسطی که
بیرق دار حقیقت نبوده اند.
·
عرفان در قرون وسطی بلحاظ اجتماعی، گرایشی ضد فئودالی و بلحاظ فلسفی، گرایشی
پانته ئیستی بوده است.
·
عرفان در همان زمان هم دوگانه بوده است:
الف
·
عرفان بلحاظ اجتماعی
مترقی بوده است.
·
چون ضد مذهب به مثابه ایده ئولوژی اشرافیت بنده دار و فئودال بوده است.
ب
·
عرفان اما همزمان
نماینده پانته ئیسم و ایراسیونالیسم (خردستیزی) بوده است.
·
از دید عرفان، «پای
استدلالیان چوبین بود» و فرقی میان طبیعت و انسان و روح و یا خدا وجود ندارد.
3
·
کیانوش ظاهرا نمی داند که بدون خرد، بدون فلسفه،
بدون کل اندیشی، هرگز نمی توان به حقیقت دست یافت.
·
چون حقیقت همیشه و همه جا در کل است و نه در اجزاء.
4
در شـعر«پابند» از عـطار که میگوید:
نیست معلومم ز دور روزگار
بر چه می گریم چو باران زار زار
·
ما برای قضاوت
راجع به این سخن کیانوش سری به شعر پابند زهری می زنیم:
پابند
محمد
زهری
از
مجموعه برای هر ستاره
(تهران ـ ۸ آبان ۱۳۳۲ )
نیست
معلومم ز دور روزگار
کز چه می گریم، چو باران، زار زار
عطار
کز چه می گریم، چو باران، زار زار
عطار
گفتم:
«اگر پری بگشایم،
بر دشت های گمشده پرواز می کنم
پست و فراز را ز بر، سایه می زنم
بر اوج کوه، گردش شهباز می کنم»
«اگر پری بگشایم،
بر دشت های گمشده پرواز می کنم
پست و فراز را ز بر، سایه می زنم
بر اوج کوه، گردش شهباز می کنم»
اما
چو پر بگشودم
پروازگاه
من، قفس من بود.
گفتم:
«اگر لبی بگشایم
گوش فلک ز گفته، پر آواز می کنم
چون طبل سختکوفته، فریاد می زنم
چون نی ز دل خروشم و اعجاز می کنم»
«اگر لبی بگشایم
گوش فلک ز گفته، پر آواز می کنم
چون طبل سختکوفته، فریاد می زنم
چون نی ز دل خروشم و اعجاز می کنم»
اما
چو لب بگشودم
آواز
های من، نَفَس من بود.
کنج
قفس نشستم و در خلوت سکوت
غمگین گریستم.
غمگین گریستم.
این
درد می کُشد که ندانم در این قفس
پابند کیستم؟
خامش ز چیستم؟
پابند کیستم؟
خامش ز چیستم؟
پایان
·
ما برای کشف
رابطه جهان بینانه زهری با عطار به مقایسه محتوای این بیت عطار با محتوای این شعر
زهری که به قول سیاوش، فی نفسه، بیتی است، خطر می کنیم:
5
عطار
نیست
معلومم ز دور روزگار
کز چه می گریم، چو باران، زار زار
کز چه می گریم، چو باران، زار زار
·
معنی تحت اللفظی:
·
از دور روزگار،
بی خبرم و نمی دانم که چرا بسان باران، زار زار گریه می کنم.
·
در این بیت عطار، مفهوم دیر آشنای «دور روزگار» ( گردش زمانه،
چرخش چرخ فلک و غیره) به معنی جبر هستی بکار می رود.
·
عطار دیالک تیک جبر و اختیار را به شکل دیالک تیک دور روزگار و گریه بسط و
تعمیم می دهد و به دلیل عدم وقوف خویش به دور روزگار اعتراف می کند که
گیج و سر در گم است.
·
آن سان که زار
زار می گرید، بی آنکه دلیلی داشته باشد.
6
نیست
معلومم ز دور روزگار
کز چه می گریم، چو باران، زار زار
کز چه می گریم، چو باران، زار زار
·
در این بیت شعر، از تئوری شناخت عطار پرده بر می
افتد:
·
عطار در هر بهترین حالت، نماینده اسکپتیسیسم (تردیدگرائی) و
در بدترین حالت، نماینده اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) است.
·
پاسخ عطار به مسئله اساسی فلسفه در عرصه تئوری شناخت، ایدئالیستی است.
·
وجه مشترک سعدی و بویژه حافظ با اهل تصوف و طریقت و عرفان، همین جا ست.
·
سعدی و بویژه حافظ هم در تئوری شناخت همین موضع عطار را نمایندگی می کنند.
·
خصومت سعدی و بعد حافظ با اهل طریقت و عرفان به دلیل موضع پانته ئیستی و اجتماعی عرفان
است:
·
پانته ئیسم کمترین فرقی میان خدا و خرما نمی بیند.
·
به همه خدائی باور دارد.
·
در این صورت مذهب و مسجد و منبرو روحانیت زاید می گردند.
·
مذهب اما ایده ئولوژی نظام اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی است.
·
به همین دلیل سعدی و حافظ رفتاری دوگانه با عرفان دارند:
·
ایراسیونالیسم عرفان را تأیید می کنند و حتی توسعه می دهند و پانته ئیسم عرفان
را می کوبند.
7
گفتم:
«اگر پری بگشایم،
بر دشت های گمشده پرواز می کنم
پست و فراز را زبر سایه می زنم
بر اوج کوه، گردش شهباز می کنم»
«اگر پری بگشایم،
بر دشت های گمشده پرواز می کنم
پست و فراز را زبر سایه می زنم
بر اوج کوه، گردش شهباز می کنم»
اما
چو پر بگشودم
پروازگاه
من، قفس من بود.
·
معنی تحت اللفظی:
·
با خود گفتم:
·
«اگر پر باز کنم بر فراز دشت های گمگشته پرواز می کنم.
·
بسان شهباز بر اوج کوه ها گردش می
کنم و سایه بر دره ها و تپه ها می افکنم.»
·
اما وقتی پر باز کردم، دیدم که پروازگاهم
قفس من است.
8
·
زهری در این بند
شعر اما در تئوری شناخت، موضعی صد در صد ضد موضع معرفتی ـ نظری عطار اتخاذ می کند.
·
زهری نه
تردیدگرائی را و نه ندانمگرائی را، بلکه رئالیسم را نمایندگی می کند.
9
گفتم:
«اگر پری بگشایم،
بر دشت های گمشده پرواز می کنم
پست و فراز را زبر سایه می زنم
بر اوج کوه، گردش شهباز می کنم»
«اگر پری بگشایم،
بر دشت های گمشده پرواز می کنم
پست و فراز را زبر سایه می زنم
بر اوج کوه، گردش شهباز می کنم»
اما
چو پر بگشودم
پروازگاه
من، قفس من بود.
·
زهری دیالک تیک
ایدئال و رئال را به شکل دیالک تیک پرواز بر فراز دشت و کوه و پرواز در قفس بسط و
تعمیم می دهد و از نقش تعیین کننده رئال (پروازگاه قفس) پرده برمی دارد و ضمنا
نیشتر بیدار باشی بر خواننده می زند و شوق رهایش اجتماعی را در دل او بیدار می کند.
10
گفتم:
«اگر لبی بگشایم
گوش فلک ز گفته، پر آواز می کنم
چون طبل سختکوفته، فریاد می زنم
چون نی ز دل خروشم و اعجاز می کنم»
«اگر لبی بگشایم
گوش فلک ز گفته، پر آواز می کنم
چون طبل سختکوفته، فریاد می زنم
چون نی ز دل خروشم و اعجاز می کنم»
اما
چو لب بگشودم
آواز
های من، نَفَس من بود.
·
معنی تحت اللفظی:
·
با خود گفتم:
·
«اگر لب باز کنم، گوش فلک را
از آواز پر می کنم.
·
بسان طبل غریو
برمی دارم و فریاد می زنم.
·
بسان نی از اعماق
دل می خروشم و اعجاز می کنم.»
·
اما وقتی لب باز
کردم، نه آواز، بلکه نفس من بود و بس.
·
همان دیالک تیک رئال و ایدئال را زهری این بار به شکل دیالک تیک گفته و فریا و
آواز و نفس بسط و تعمیم می دهد.
11
کنج
قفس نشستم و در خلوت سکوت
غمگین گریستم.
غمگین گریستم.
این
درد می کُشد که ندانم در این قفس
پابند کیستم؟
خامش ز چیستم؟
پابند کیستم؟
خامش ز چیستم؟
·
معنی تحت اللفظی:
·
در گوشه قفس
نشستم و گریستم.
·
درد مهلکم ندانستن دلیل تحمل قفس و خاموشی ام است.
·
زهری منکر کشف دلیل تحمل قفس و خموشی خود نیست.
·
سخن او این است که هنوز به دلیل تحمل قفس و سکوت خویش واقف نیست و درست به
خاطر همین نادانی زجر می کشد.
·
این سخن زهری، بمبی از اعتراض و انتقاد و سرزنش و پرخاش است.
·
دیالک تیکی از انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی است.
·
زهری کجا و عطار کجا؟
·
زهری آنتی تز عطار ها ست.
·
زهری رئالیست و راسیونالیست است.
·
در حالیکه عطارها تردیدگرا، ندانمگرا و ایراسیونالیست است.
·
چگونه می توان جفنگ زیر را ادعا کرد؟
گاه
می بینیم که شعرش یا انگیخته اشارت و
کنایتی از آن بیرقداران معنویت و حقیقت است
یا با اشارت و کنایتی از آنـان
سـخن خود را سرفراز می دارد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر