۱۳۹۴ مرداد ۲, جمعه

سیری در جهان بینی نظامی گنجوی (10)

مسعود بهبودی

پیشکش به شاعر توده و حزب توده


 سیاوش کسرائی
ستاینده پیگیر فرهادها

چو زحمت دور شد، نزدیک خواندش 
ز نزدیکان خود برتر نشاندش

·        معنی تحت اللفظی:
·        وقتی زحمت حمل شیر بر طرف شد، شیرین فرهاد را نزدیک خود خواند و برتر از نزدیکان خود نشاند.

·        با توجه به بیت قبلی در پیوند با این بیت شعر ، می توان به تسلط طبیعی نظامی به فوت و فن شعر و به تبحر اصیل او در استه تیک شعر پی برد:


1
بسی بر دست فرهاد آفرین کرد
که رحمت بر چنان کس، کاین چنین کرد

چو زحمت دور شد نزدیک خواندش 
ز نزدیکان خود برتر نشاندش

·        نظامی در این دو بیت و بیشک نه فقط در این دو بیت، استه تیک بدیع بی نظیر خاصی را توسعه می دهد و بر زیبائی صوری و ساختاری شعر می افزاید:

الف

·        او زحمت در بیت دوم را در رابطه با رحمت در بیت قبلی می آورد که همقافیه و هموزن با یکدیگرند.

·        این ترفند نظامی بر شیوائی شعر می افزاید.



ب

·        نظامی در بیت اول، دو واژه آفرین و فرهاد را پشت سر هم می آورد که حاوی حرف «ف» هستند.

·        این هم ترفند دیگری برای شیوائی شعر است.



ت

·        نظامی در بیت دوم، واژه های نزدیک و نزدیکان را از سوئی به نیت استه تیکی بکار می برد تا بر دلنشینی و شیوائی شعر بیفزاید و از سوی دیگر واژه نزدیک را به دو معنی متفاوت بکار می برد و عملا با تیر واحدی دو نشان فرمال و مضمونی (محتوائی) می زند:


1

·        نزدیک خواندن کسی یعنی دعوت کردن او به نزد خود.



2

·        نزدیکان یعنی اطرافیان خود.


2
که استادی ات را حق چون گذاریم 
که ما خود مزد شاگردان نداریم

·        معنی تحت اللفظی:
·        دین استادی استادی چون تو را چگونه باید ادا کنیم.

·        در حالیکه ما از پرداخت حقوق شاگردان شما حتی عاجزیم.

الف

·        نظامی در این بیت، قبل از هر کاری، دیالک تیک استاد و شاگرد را توسعه می دهد و میان کار استاد و کار شاگرد تفاوت کیفی قایل می شود.



ب

·        او (از قول شیرین)  ضمنا  به احترام فرهاد کلاه از سر برمی دارد و از کرد و کار او قدر دانی به عمل می آورد.



ت

·        او علاوه بر این، هندوانه بزرگ پوکی زیر بغل فرهاد می چپانند.

·        اکنون می توان به دانش پسیکولوژیکی ـ طبقاتی نظامی پی برد:

·        پسیکولوژی اشرافیت بنده دار و فئودال واقعا هم از همین قرار است:

·        آنها دارائی غصب شده عظیمی در فرم های متنوع از املاک و مستغلات و جواهرات و نقدیات و غیره در اختیار دارند، ولی به هنگام دادن دستمزد زحمتکشی به ناله و زاری می پردازند و از تنگدستی خود می نالند:



که ما خود مزد شاگردان نداریم



پ

·        یکی از اخلاقیات اشرافیت بنده دار و فئودال و بورژوا همین است.

·        این فوت و فن و ترفند آنها به هنگام پرداخت دستمزد اعضای توده های مولد و زحمتکش است:

·        چپاندن هندوانه زیر بغل آنها به عوض دادن دستمزد در خور به دست آنها.

·        وقتی از عظمت فکری و فرهنگی نظامی سخن می رود، به همین دلایل است.
·        حالا شاید دهها هزار شاعر در کشور عه هورا باشد.
·        ولی کسی با فهم و فراست امثال نظامی یافت نمی شود.
·        دیری است که کشور عه هورا قحطستان اهل فکر و فهم و فرهنگ شده است.


3

ز گوهر شب چراغی چند بودش
که عقد گوش گوهر بند بودش 

شبچراغ 
به گوهر آبدار و درخشنده ای اطلاق می شد
که  شباهنگام، چون چراغ می درخشد.

ز نغزی هر دری مانند تاجی
وز او هر دانه، شهری را خراجی


·        معنی تحت اللفظی:
·        شیرین چند گوهر شبچراغ داشت که به گوشواره های گوشش وصل بودند.

·        هر کدام از این درها بلحاظ کیفی شباهت به تاجی داشت و ارزش هر دانه این درها همتراز با خراج شهری بود.

·        اکنون پسیکولوژی فوق الذکر طبقه حاکمه آشکار می گردد:
·        کسی که توان پرداخت دستمزد شاگردی را ندارد، از قضا همان کسی است که ارزش هر در دانه ی گوشواره اش همتراز با خراج شهری است.


4
گشاد از گوش با صد عذر چون نوش
شفاعت کرد کاین، بستان و بفروش

چو وقت آید کز این به دست یابیم 
ز حق خدمتت سر بر نتابیم

·        معنی تحت اللفظی:
·        شیرین ضمن عذرخواهی دلنشین، گوشواره از گوش باز کرد و داد به فرهاد و گفت:

·        «این را بردار و بفروش.»

·        وقتی که چیز بهتری بدست آوریم، دین تو را بهتر ادا خواهیم کرد.

·        این همان ترفندی است که از آن سخن رفت.
·        فرهاد شیفته ی شیرین که  سهل است، شمر ذی الجوشن لعین هم حتی گوشواره شاهزاده ای را به ازای دستمزد خویش نمی گیرد.
·        آنهم پس از ناله و زاری شاهزاده از فقر و تنگدستی و درماندگی.

·        چنین هم می شود.
·        نظامی هم همین واکنش منطقی ـ طبیعی فرهاد را آگاهانه و پیشاپیش تدارک دیده است:  


5 
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بستد و در پایش افشاند

وز آنجا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحرا ریز برداشت

ز بیم آنکه کار از نور می ‌شد 
به صد مردی ز مردم دور می ‌شد

·        معنی تحت اللفظی:
·        فرهاد به ستایش از ارزش خارق العاده گوشواره پرداخت و از دست شیرین گرفت و در پایش انداخت.

·        بعد به تندی راه صحرا در پیش گرفت و بشدت گریست.

·        از بیم آن که معلوم مردم گردد، با مردی از مردم دور شد.
·         
·        نظامی در استه تیک این دو بیت نیز سنگ تمام می گذارد:


الف
وز آنجا راه صحرا تیز برداشت 
چو دریا اشک صحرا ریز برداشت

·        او اصطلاح تخلیل آمیز «اشک صحرا ریز» را همقافیه با مجموعه واژگانی «راه صحرا، تیز»  توسعه می دهد.
·        منظور او از «اشک صحرا ریز» دریا وار، بارش باران بر برهوت است که ناگهانی، ولی به شدت و حدت غیرقابل تصوری شروع می شود و در مدتی کوتاه هزاران تن باران بر برهوت فرو می بارد.
·        آن سان که در عرض چند روز، برهوت به مرغزار خرمی استحاله می  یابد.

ب
ز بیم آنکه کار از نور می ‌شد 
به صد مردی ز مردم دور می ‌شد

·        نظامی ضمنا با استفاده از واژه های «مردی» و «مردم»، استه تیک شعر را توسعه می دهد و بر دلنشینی و شیوائی آن می افزاید.


6
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند 
ز دستش بستد و در پایش افشاند

·        نظامی در این بیت، از شعور و شناخت فرهاد پرده برمی دارد:
·        فرهاد خر نیست.
·        فرهاد مولد هنرمند هنر ورزی است که قدر گوشواره را  از زحمات گران بها ی چه بسا جان بهای مصروفه برای تهیه و تولیدش می داند.
·        به همین دلیل بر آن گنجینه شیرین، که آفریده فرهادان توده ای دیگر است، آفرین می گوید.
·        ولی فرهاد بهتر از هر کس می داند که گوشواره ی عالی ترین نماینده طبقه حاکمه، فقط گوشواره نیست.
·        بلکه ضمنا ساز و برگ هویتی ـ اوتوریته ای ـ سلطنتی ـ طبقاتی او ست.
·        به همین دلیل، دستمزد خود را می ستاند، بی آنکه بستاند و با دست خالی راهی برهوت می شود.


7 
وز آنجا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحرا ریز برداشت

ز بیم آنکه کار از نور می ‌شد 
به صد مردی ز مردم دور می ‌شد

·        در این دو بیت، بی اعتنا به اینکه نظامی بداند و یا نداند، از فلاکت معرفتی فرهادها به مثابه نمایندگان متعالی توده های مولد و زحمتکش پرده برمی افتد:

الف

·        مولد فرزانه ی تمام عیاری بودن و عاشق انگلی خوش سیما و خوش آوا شدن



ب

·        فرهاد فرزانه توده بودن و عاشق عالی ترین عضو اشرافیت بنده دار و فئودال به مثابه طبقه حاکمه شدن.

8

·        بزرگ ترین خطا و خریت فرهاد همین بوده است.
·        چنین کرد و کاری ـ در تحلیل نهائی ـ به معنی خیانت به توده و طبقات مولد و زحمتکش است.

·        زادگاه تراژدی شیرین و فرهاد هم همین جا ست.
·        خواهیم دید.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر