مسعود
بهبودی
پیشکش به شاعر توده و حزب توده
پیشکش به شاعر توده و حزب توده
سیاوش
کسرائی
ستاینده پیگیر فرهادها
چو زحمت دور شد، نزدیک خواندش
ز نزدیکان خود برتر نشاندش
ستاینده پیگیر فرهادها
چو زحمت دور شد، نزدیک خواندش
ز نزدیکان خود برتر نشاندش
·
معنی تحت اللفظی:
·
وقتی زحمت حمل شیر بر طرف شد، شیرین
فرهاد را نزدیک خود خواند و برتر از نزدیکان خود نشاند.
·
با توجه به بیت قبلی در پیوند با
این بیت شعر ، می توان به تسلط طبیعی نظامی به فوت و فن شعر و به تبحر اصیل او در
استه تیک شعر پی برد:
1
بسی بر دست فرهاد آفرین کرد
که رحمت بر چنان کس، کاین چنین کرد
چو زحمت دور شد نزدیک خواندش
ز نزدیکان خود برتر نشاندش
بسی بر دست فرهاد آفرین کرد
که رحمت بر چنان کس، کاین چنین کرد
چو زحمت دور شد نزدیک خواندش
ز نزدیکان خود برتر نشاندش
·
نظامی در این دو بیت و بیشک نه فقط
در این دو بیت، استه تیک بدیع بی نظیر خاصی را توسعه می دهد و بر زیبائی صوری و
ساختاری شعر می افزاید:
الف
·
او زحمت در بیت دوم را در رابطه با
رحمت در بیت قبلی می آورد که همقافیه و هموزن با یکدیگرند.
·
این ترفند نظامی بر شیوائی شعر می
افزاید.
ب
·
نظامی در بیت اول، دو واژه آفرین و
فرهاد را پشت سر هم می آورد که حاوی حرف «ف» هستند.
·
این هم ترفند دیگری برای شیوائی
شعر است.
ت
·
نظامی در بیت دوم، واژه های نزدیک
و نزدیکان را از سوئی به نیت استه تیکی بکار می برد تا بر دلنشینی و شیوائی شعر
بیفزاید و از سوی دیگر واژه نزدیک را به دو معنی متفاوت بکار می برد و عملا با تیر
واحدی دو نشان فرمال و مضمونی (محتوائی) می زند:
1
·
نزدیک خواندن کسی یعنی دعوت کردن
او به نزد خود.
2
·
نزدیکان یعنی اطرافیان خود.
2
که استادی ات را حق چون گذاریم
که ما خود مزد شاگردان نداریم
که استادی ات را حق چون گذاریم
که ما خود مزد شاگردان نداریم
·
معنی تحت اللفظی:
·
دین استادی استادی چون تو را چگونه
باید ادا کنیم.
·
در حالیکه ما از پرداخت حقوق
شاگردان شما حتی عاجزیم.
الف
·
نظامی در این بیت، قبل از هر کاری،
دیالک تیک استاد و شاگرد را توسعه می دهد و میان کار استاد و کار شاگرد تفاوت کیفی
قایل می شود.
ب
·
او (از قول شیرین) ضمنا
به احترام فرهاد کلاه از سر برمی دارد و از کرد و کار او قدر دانی به عمل
می آورد.
ت
·
او علاوه بر این، هندوانه بزرگ پوکی
زیر بغل فرهاد می چپانند.
·
اکنون می توان به دانش پسیکولوژیکی
ـ طبقاتی نظامی پی برد:
·
پسیکولوژی اشرافیت بنده دار و
فئودال واقعا هم از همین قرار است:
·
آنها دارائی غصب شده عظیمی در فرم
های متنوع از املاک و مستغلات و جواهرات و نقدیات و غیره در اختیار دارند، ولی به
هنگام دادن دستمزد زحمتکشی به ناله و زاری می پردازند و از تنگدستی خود می نالند:
که
ما خود مزد شاگردان نداریم
پ
·
یکی از اخلاقیات اشرافیت بنده دار
و فئودال و بورژوا همین است.
·
این فوت و فن و ترفند آنها به
هنگام پرداخت دستمزد اعضای توده های مولد و زحمتکش است:
·
چپاندن هندوانه زیر بغل آنها به
عوض دادن دستمزد در خور به دست آنها.
·
وقتی از عظمت فکری و فرهنگی نظامی
سخن می رود، به همین دلایل است.
·
حالا شاید دهها هزار شاعر در کشور
عه هورا باشد.
·
ولی کسی با فهم و فراست امثال
نظامی یافت نمی شود.
·
دیری است که کشور عه هورا قحطستان
اهل فکر و فهم و فرهنگ شده است.
3
ز گوهر شب چراغی چند بودش
که عقد گوش گوهر بند بودش
شبچراغ
به گوهر آبدار و درخشنده ای اطلاق می شد
که شباهنگام، چون چراغ می درخشد.
ز نغزی هر دری مانند تاجی
وز او هر دانه، شهری را خراجی
·
معنی تحت اللفظی:
·
شیرین چند گوهر شبچراغ داشت که به
گوشواره های گوشش وصل بودند.
·
هر کدام از این درها بلحاظ کیفی
شباهت به تاجی داشت و ارزش هر دانه این درها همتراز با خراج شهری بود.
·
اکنون پسیکولوژی فوق الذکر طبقه
حاکمه آشکار می گردد:
·
کسی که توان پرداخت دستمزد شاگردی
را ندارد، از قضا همان کسی است که ارزش هر در دانه ی گوشواره اش همتراز با خراج
شهری است.
4
گشاد از گوش با صد عذر چون نوش
شفاعت کرد کاین، بستان و بفروش
چو وقت آید کز این به دست یابیم
ز حق خدمتت سر بر نتابیم
گشاد از گوش با صد عذر چون نوش
شفاعت کرد کاین، بستان و بفروش
چو وقت آید کز این به دست یابیم
ز حق خدمتت سر بر نتابیم
·
معنی تحت اللفظی:
·
شیرین ضمن عذرخواهی دلنشین،
گوشواره از گوش باز کرد و داد به فرهاد و گفت:
·
«این را بردار و بفروش.»
·
وقتی که چیز بهتری بدست آوریم، دین
تو را بهتر ادا خواهیم کرد.
·
این همان ترفندی است که از آن سخن
رفت.
·
فرهاد شیفته ی شیرین که سهل است، شمر ذی الجوشن لعین هم حتی گوشواره
شاهزاده ای را به ازای دستمزد خویش نمی گیرد.
·
آنهم پس از ناله و زاری شاهزاده از
فقر و تنگدستی و درماندگی.
·
چنین هم می شود.
·
نظامی هم همین واکنش منطقی ـ طبیعی
فرهاد را آگاهانه و پیشاپیش تدارک دیده است:
5
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بستد و در پایش افشاند
وز آنجا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحرا ریز برداشت
ز بیم آنکه کار از نور می شد
به صد مردی ز مردم دور می شد
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بستد و در پایش افشاند
وز آنجا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحرا ریز برداشت
ز بیم آنکه کار از نور می شد
به صد مردی ز مردم دور می شد
·
معنی تحت اللفظی:
·
فرهاد به ستایش از ارزش خارق
العاده گوشواره پرداخت و از دست شیرین گرفت و در پایش انداخت.
·
بعد به تندی راه صحرا در پیش گرفت و
بشدت گریست.
·
از بیم آن که معلوم مردم گردد، با
مردی از مردم دور شد.
·
·
نظامی در استه تیک این دو بیت نیز
سنگ تمام می گذارد:
الف
وز
آنجا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحرا ریز برداشت
چو دریا اشک صحرا ریز برداشت
·
او اصطلاح تخلیل آمیز «اشک صحرا
ریز» را همقافیه با مجموعه واژگانی «راه صحرا، تیز» توسعه می دهد.
·
منظور او از «اشک صحرا ریز» دریا
وار، بارش باران بر برهوت است که ناگهانی، ولی به شدت و حدت غیرقابل تصوری شروع می
شود و در مدتی کوتاه هزاران تن باران بر برهوت فرو می بارد.
·
آن سان که در عرض چند روز، برهوت به
مرغزار خرمی استحاله می یابد.
ب
ز بیم آنکه کار از نور می شد
به صد مردی ز مردم دور می شد
ز بیم آنکه کار از نور می شد
به صد مردی ز مردم دور می شد
·
نظامی ضمنا با استفاده از واژه های
«مردی» و «مردم»، استه تیک شعر را توسعه می دهد و بر دلنشینی و شیوائی آن می
افزاید.
6
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بستد و در پایش افشاند
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بستد و در پایش افشاند
·
نظامی در این بیت، از شعور و شناخت
فرهاد پرده برمی دارد:
·
فرهاد خر نیست.
·
فرهاد مولد هنرمند هنر ورزی است که
قدر گوشواره را از زحمات گران بها ی چه
بسا جان بهای مصروفه برای تهیه و تولیدش می داند.
·
به همین دلیل بر آن گنجینه شیرین،
که آفریده فرهادان توده ای دیگر است، آفرین می گوید.
·
ولی فرهاد بهتر از هر کس می داند
که گوشواره ی عالی ترین نماینده طبقه حاکمه، فقط گوشواره نیست.
·
بلکه ضمنا ساز و برگ هویتی ـ اوتوریته
ای ـ سلطنتی ـ طبقاتی او ست.
·
به همین دلیل، دستمزد خود را می
ستاند، بی آنکه بستاند و با دست خالی راهی برهوت می شود.
7
وز آنجا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحرا ریز برداشت
ز بیم آنکه کار از نور می شد
به صد مردی ز مردم دور می شد
وز آنجا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحرا ریز برداشت
ز بیم آنکه کار از نور می شد
به صد مردی ز مردم دور می شد
·
در این دو بیت، بی اعتنا به اینکه
نظامی بداند و یا نداند، از فلاکت معرفتی فرهادها به مثابه نمایندگان متعالی توده
های مولد و زحمتکش پرده برمی افتد:
الف
·
مولد فرزانه ی تمام عیاری بودن و
عاشق انگلی خوش سیما و خوش آوا شدن
ب
·
فرهاد فرزانه توده بودن و عاشق
عالی ترین عضو اشرافیت بنده دار و فئودال به مثابه طبقه حاکمه شدن.
8
·
بزرگ ترین خطا و خریت فرهاد همین بوده
است.
·
چنین کرد و کاری ـ در تحلیل نهائی
ـ به معنی خیانت به توده و طبقات مولد و زحمتکش است.
·
زادگاه تراژدی شیرین و فرهاد هم همین جا ست.
·
خواهیم دید.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر