پرویز ناتل خانلری ( ۱۲۹۲ ـ ۱۳۶۹)
ادیب، سیاست مدار،
زبانشناس، نویسنده و شاعر
تحلیلی از
ید الله سلطانپور
عقاب
ادامه
آن چه ز آن، زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بود اندر پس باغ
بوی بد ، رفته از آن ، تا ره دور
معدن پشه، مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل و جان
سوزش و کوری دو دیده از آن
آن دو همراه رسیدند از راه
زاغ بر سفره ی خود کرد، نگاه
گفت :
«خوانی که چنین الوان است
لایق محضر این مهمان است
می کنم شکر که درویش نی ام
خجل از ما حضر خویش نی ام»
گفت و بشنود و بخورد از آن گند
تا بیاموزد از او مهمان پند
****
عمر در اوج فلک، برده به سر
دم زده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پر خویش
حیوان را همه فرمانبر خویش
بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاق ظفر
سینه ی کبک و تذرو و تیهو
تازه و گرم شده طعمه ی او
اینک افتاده بر این لاشه و گند
باید از زاغ بیاموزد، پند
بوی گندش دل و جان تافته بود
حال بیماری دق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری، ریش
گیج شد، بست دمی دیده ی خویش
یادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر
فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است
دیده بگشود به هر سو نگریست
دید گردش اثری ز این ها نیست
آن چه بود از همه سو، خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال بر هم زد و بر جست از جا
گفت کی (که ای) یار ببخشای، مرا
سال ها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نی ام در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلکم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد.
****
شهپر شاه هوا اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و سپس هیچ نبود.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف
روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر