• چون چشمه ای٬
• در کویری٬
• با آسمان آبی بی ابری٬
• و دهکده ای٬
• با دخترکانی کوزه بدوش.
• تا تلأ لو انوار بلورین خورشید را٬
• در هم آغوشی چشمه و نور٬
• تا عمق شن زار رقصنده روحم بنوشم.
• می خواهم زلال باشم تا بنوشندم.
*****
• چون پیر قصه گوئی٬
• با قصه هایی چون تراوش مهتاب در سیاهی شب٬
• و با نجابت شعله هایی رقصان و
• کودکانی به گرد آن.
• تا حس بی تنش زیستن را بیازمایم٬
اگر چه اندرونم به آتش فشان گر گرفته ای ماند.
*****
• چون بید مجنونی٬
• ایستاده در کنار رودی٬
• با فروتنانه شاخه هایی٬
• آویخته بر بستر آب.
• تا طغیان شور انگیز زندگی را٬
• نا نجیبانه ننگرم.
• اگر چه دشنه دشخوار زندگی٬
• بر ساقه نجابتم٬
• زخمی بر جای نهاده باشد٬
• نازدودنی.
• می خواهم زلال باشم٬
• آرام باشم٬
• نجیب باشم٬
• تا به رزم باشم.
• چون قطره ای از هزاران قطره
• چون موجی از هزاران موج،
• که می روند٬
• تا از پیکر کشتزار بزرگ٬
• علف های هرز خودخواهی را درو کنند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر