۱۳۹۹ مهر ۱۸, جمعه

په پینو و پیپ (۱)


 

په پینو و پیپ 

(۱۹۹۸)

برژیت مین

نویسنده بلژیکی

برگردان

میم حجری

 

 

·    په پینو ـ خرگوش کوچولو ـ آدمبرفی زیبائی درست کرده است.

 

·    آدمبرفی دماغی از هویج سرخ دارد و به بزرگی خود په پینو است.

 

·    «اما آدمبرفی چیزی کم دارد»، په پینو با خود می گوید.

 

·    «چیزی کم دارد.»

 

·    په پینو ناگهان صدای آهسته ای می شنود:

·    «او دارد یخ می زند!

·    آدمبرفی تو دارد یخ می زند.

·    پالتوئی به او بپوشان و یا شالی به گردنش ببند!»

 

·    په پینو از تپه بالا می رود تا ببیند آیا کسی آنجا لای بوته ها نشسته است.

 

·    صدای آهسته ای از این دست، فقط می تواند صدای حیوان بسیار کوچکی باشد.

·    مثلا، صدای موشی می تواند باشد.

 

·    و همه می دانند که خرگوش ها از موش ها نمی ترسند.

 

·    «هی!»، په پینو می گوید.

·    «از توصیه ات ممنونم.

·    اما می دانی، آدمبرفی ها هرگز سردشان نمی شود!

·    تو لازم نیست از این بابت، نگران باشی.»

 

·    «که اینطور»، موش می گوید.

·    «من فکر کردم که....

·    وقتی من آدمبرفی تو را در این وضع و حال می بینم، حتی از دیدنش سردم می شود!»

 

·    «تو نباید اینجا بنشینی و گرنه مریض خواهی شد!»، په پینو می گوید و لحظه ای به فکر فرو می رود

·    «چرا نمی روی به خانه؟»، په پینو از موش می پرسد.

 

·    «من خانه ندارم»، موش آهسته می گوید.

 

·    «آه!»، په پینو با دلهره می گوید.

 

·    اما بعد ایده ای به نظرش می رسد.

 

·    «می دانی؟

·    بهتر است که تو به خانه ما بیائی.

·    علاوه بر این، اسم من په پینو ست، اسم تو چیه؟»

 

·    «اسم من پیپ است»، موش می گوید.

·    «په پینو، فکر می کنی می شود که من به خانه شما بیایم؟

·    چنین چیزی بسیار عالی است.

·    برای اینکه من خیلی گرسنه ام.

·    من بیشتر از هرچیز شیر و نان قندی دوست دارم.»

 

·    «شیر و نان قندی داریم»، په پینو می گوید و موش را روی شانه اش می گذارد.

·    «پیپ، محکم از گوش هایم بگیر تا نیفتی!

·    علاوه بر این، ورجه وورجه نخور!

·    وگرنه هر دوتای مان می خوریم زمین!»

 

·    «من دوستی با خود آوردم!»، په پینو می گوید، وقتی که او با پیپ وارد غار خرگوشان می شود.

 

·    پدر په پینو به مخالفت برمی خیزد.

 

·    «آه، په پینو، لطفا موش به خانه نیاور!»، پدر په پینو می گوید.

 

·    «موش ها خانه را به کثافت می کشند و هویج های ما را گاز می زنند.»

 

·    «من هویج دوست ندارم»، پیپ آهسته می گوید.

 

·    «من دلم بیشتر از همه نان قندی می خواهد.»

 

·    پدر په پینو نگاهی دوستانه تر به پیپ می اندازد.

 

·    «خیلی خوب!

·    تو می توانی چند تا نان قندی برداری و بخوری.

·    اما، په پینو باید به تو بگویم که موش فردا باید از این خانه برود.»

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر