۱۳۹۹ مهر ۲۹, سه‌شنبه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۸۵)

Bild

میم حجری 

 
۴۱۶
 سنگ سخنگو
 
 سیاستمداران و پوشک بچه‌ها باید زود به زود عوض شوند هر دو به یک دلیل ...!

مارک توین
 
سگ سخن جو 
 
این فرمایش مارک تواین
مملو از ایراد است.
 
اولا
سیاستمدار انتزاعی وجود ندارد 
تا با پوشک توله ها یکسان قلمداد شود.
 
ثانیا
جامعه انتزاعی وجود ندارد 
که سیاستمدارش مرتب عوض شود.
 
ثالثا
منظور از سیاست و سیاستمدار چیست؟
 
۴۱۷
 سنگ سخنگو
 
بعضی آدما با چند درصد تخفیف به فروش میرسن .
 
سگ سخن جو
 
آدم نیستند.
سؤال این است که چیستند؟
 
چون آدم قابل خرید و فروش نیست.
 
۴۱۸
 سنگ سخنگو
 
طبیعتِ مردها چنین است
 که وقتی اشتهایشان برطرف شد 
گرسنگی را انکار می‌کنند!  
گابریل گارسیا مارکز
 
سگ سخن جو 
 
یا گروهبان گارسیا حرف زدن بلد نیست و یا مترجم فارسی نمی داند.
 
 این کردوکار
ربطی به جنسیت کسی ندارد.
هر موجودی سیر شود،
اعلام می دارد که گرسنه نیست.
چه گاو باشد و چه گروهبان
 
 ۴۱۹
 سنگ سخنگو
 
یکی به من بگه من ک اینهمه ماه م 
مامانم چرا دوسم نداره؟
 
سگ سخن جو
 
چنین چیزی محال است.
 
فرزند هر کس
بزرگ ترین عشق زندگی او ست.
به جرئت می توان گفت که اصیل ترین و قوی ترین عشق
عشق مولد به مولود 
مثلا مادر و پدر به فرزند و جوجه و جوانه و توله است.
فرق هم نمی کند که فرزند ماه باشد و یا سوسک سیاه باشد.
 
  ۴۲۰
 سنگ سخنگو
 
جان هر زنده دلی بسته به جانِ دگری است.
 
سگ سخن جو
 
هسته معنوی حقیقی این مصراع شعر خواجو 
این است که انسان موجودی اجتماعی است.
 
انسان فقط در همزیستی با انسان های دیگر
 انسان است و قادر به زندگی است.
 
حتی میمون ایزوله و تنها 
میمون نیست
چه رسد به انسان ایزوله و تنها.

به خواجو بگو
جان هر مرده دلی هم بسته به جان دگر است.
 ۴۲۱
ضمنا
وجود آدمی
بسته به محیط زیست او ست:
ابر و باد و مه و خورشید و بشر در کارند
تا تو نانی به کف آری و به ذلت بخوری
 
خواجوی کرمانی 
 

جان هر زنده دلی زنده بجانی دگر است

سخن اهل حقیقت ز زبانی دگر است

 

خیمه از دایرهٔ کون و مکان بیرون زن

زانکه بالاتر از این هر دو،

 مکانی دگر است

 

در چمن هست بسی لاله سیراب 

ولی

ترک مه روی من از خانهٔ خانی دگر است

 

راستی راز لطافت چو روان می‌گردی (می کردی؟)

گوئیا سرو روان تو روانی دگر است.

 

عاشقان را نبود نام و نشانی پیدا

زانکه این طایفه را نام و نشانی دگر است

 

یک زمانم به خدا بخش و ملامت کم گوی

کاین جگر سوخته موقوف زمانی دگر است

 

تو نه مرد قدح و درد مغانی خواجو

خون دل نوش که آن لعل ز کانی دگر است.

ادامه دارد.

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر