۱۳۹۹ آبان ۲, جمعه

پیکاسو سیم هاش قاطی اند. (۱۹)

 


ریتا تورن کویست ـ فرشور 

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

 برگردان

میم حجری

 

·    اخیرا با دو تا از دخترهای مدرسه پشت سر ولترز حرف می زدم که یکی از معلمه ها شنید.

 

·    او در اتاق سرایدار مدرسه بود و در این اتاق همیشه اندکی باز می ماند.

 

·    بیرون که آمد، سرش را تکان داد و رفت.

 

·    ما در باره چشم های ماهی وار ولترز صحبت می کردیم و می گفتیم که انگار هر آن می خواهند از کاسه سر بیرون پرند و مثل تیله روی زمین بغلتند.

 

·    می گفتیم که آنگاه ما دنبال تیله ها می دویم.

·    از روی زمین برمی داریم.

·    به تنگ آبی در روی میزی می اندازیم.

 

·    آنگاه تاب بازی آنها را بر طناب موج ها تماشا می کنیم.

 

·    حالا، اگر معلمه ای بشنود که کسی در باره چشمان مدیر مدرسه چنین چیزهائی بر زبان می راند، شکی نیست که او نمی تواند برنده جایزه باشد.

 

*****

 

·    سال قبل، وقتی که ولترز نقش بابا نوئل بازی می کرد و ریجما می بایستی به او خوشامد بگوید، اشتباها به جای «سلام بابا نوئل» گفت:

·    «سلام، آقای ولترز!»

 

·    بعد، از فرط خجالت صورتش سرخ شد و ولترز شروع کرد به سرفه کردن.

·    همه بچه های بزرگ سوت زدند.

 

·    ریجما به تته پته افتاد و گفت:

·    «آخ!

·    مرا ببخش بابا نوئل!

·    چشمان من دیگر خوب نمی بینند!»

 

·    اگر کسی چشمانش خوب نمی بینند، بهتر است که او جزو هیئت داوری نباشد.

 

·    چون حتما موقع اظهار نظر راجع به نقاشی ئی باز دست پاچه می شود و وقتی که ولترز ئه ما ویسر را برنده جایزه اعلام می کند، می گوید:

·    «باشد، بابا نوئل!»

 

*****

 

·    آقای کوتسیر، معلم کلاس ششم، نعمتی است.

 

·    از دیدن فقط کله اش می توان فهمید که او نعمتی است.

 

·    کله او نه با کلمات، بلکه با فرم و شکلش بدان دلالت می کند.

 

·    او تیغ ریشتراشی لازم ندارد.

 

·    بر گونه های سپیدش جز مشتی ریش تازه روئیده چیزی نیست.

 

·    او موهایش را از وسط سر به دو طرف شانه می کند و قد بلندترین معلم مدرسه است.

 

·    هر روز ظهر با خانم بویز در حیاط مدرسه قدم می زند.

 

·    خانم بویز قدش حتی به شانه آقای کوتسیر نمی رسد.

 

·    قد و قامت اما ربطی به توانائی ندارد.

 

·    برای اینکه اگر بچه ای کار احمقانه ای انجام دهد، خانم بویز اولین کسی است که واکنش نشان می دهد و عصبانی می شود.

 

·    وقتی که خانم بویز از منبر فحاشی مفصل پائین می آید، آقای کوتسیر کلمات واپسین او را تکرار می کند.

 

·    مثل پژواک از چاه های شهر اپلدورن هلند.

  

·    حالا من می دانم که در هیئت داوری کار از چه قرار خواهد بود.

 

·    آقای کوتسیر راجع به نقاشی ها اظهار نظر نخواهد کرد  وصبر خواهد کرد تا اینکه خانم بویز اظهار نظر کند.

 

·    و بعد از اتمام سخنان خانم بویز، نقش پژواک را بازی خواهد کرد.

 

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر