۱۳۹۹ آبان ۷, چهارشنبه

قصه های کودکان از جینا روک پاکو (۱۹)

 
 
جینا روک پاکو  

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری 

 
قصه گربه ها
 

۱۷

رؤیای گربه گانه

 

·    آنتون باورش نمی شد.

 

·    او دست و پایش را مثل بال هائی گشوده بود و پرواز می کرد.

 

·    اولش مستقیم پرواز می کرد.

 

·    بعد یاد گرفت که با خم و راست شدن، منحنی و دایره وار پرواز کند.

 

·    آنتون همیشه یک زندگی خوشایند گربه گانه داشته بود.

 

·    اما این پیشامد روی دست همه پیشامدهای خوشایند پیشین می زد.

 

·    پشت درخت آلش، ناگهان چشمش به دوستش افتاد که در حال پرواز بود.

 

·    اسم دوستش میتس بود.

 

·    او خیلی منظم می پرید و هر از گاهی در فضا معلق می زد.

 

·    پرنده ها در پائین روی چمنزار ایستاده بودند، کفش بنددار پوشیده بودند و آلات موسیقی در دست داشتند.

 

·    «هوررش»، میتس گفت و دست آنتون را در دست گرفت.

 

·    پرنده ها موسیقی جاز می زدند.

 

·    آنتون همیشه به این موسیقی گوش می داد.

 

·    خیلی خوب می شد، اگر آنتون ناگهان احساس گرسنگی نمی کرد.

 

·    شکم آنتون قار و قور راه انداخته بود و صفای موسیقی پرنده ها را به هم می زد.

 

·    آنگاه چشمش به چیزی افتاد که از میان چمنزار می گذشت.

·    «موش!»، آنتون گفت.

·    «آن باید یک موش باشد!»

 

·    و فوری قصد فرود آمدن کرد.

 

·    آنگاه هر دو همزمان به خطای خود پی بردند.

 

·    «صبر کن!»، میتس داد زد.

·    «این نه موش، بلکه آدم است!»

 

·    «آخ، حق با تو ست!»، آنتون گفت.

·    «این موش، در واقع زنی است که من در خانه اش زندگی می کنم.»

 

·    «بیا بالاتر!»، میتس داد زد.

 

·    اما از فرط گرسنگی، کله آنتون کار نمی کرد.

 

·    «موش همواره موش است!»، آنتون اندیشید و پائین و پائین تر پرید.

 

·    «آنتون!»، میتس صدا می زد.

 

·    بعد دست دراز کرد و او را گرفت.

 

·    «آنتون!»، صدای زن به گوشش رسید.

 

·    «خواب چی می بینی؟»

 

·    آنتون روی مبل خوابیده بود.

 

·    زن او را از خواب بیدار کرده بود.

 

·    «نمی خواهی سر سفره بیائی؟»

 

پایان 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر