۱۳۹۹ آبان ۶, سه‌شنبه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۹۷)

 

Bild  
 

میم حجری
 

۴۷۶
 سنگ سخنگو
 
چطور میشه 
 یکی رو دوست داشت و دوست داشت و دوست داشت 
بعد دیگه دوست نداشت؟!
 
سگ سخن جو 
  
بزرگ ترین دیالک تیکی اندیش جهان
اهل ایران (شیراز) بوده است.
دریغا دریغ که اهالی ایران کمترین خبری از دیالک تیک ندارند.

عشق به تنهایی وجود ندارد.

هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد.

عشق در دیالک تیک عشق و نفرت وجود دارد.
به همین دلیل عشق می تواند به نفرت یعنی به ضد خود تبدیل شود.
 
۴۷۷
 سنگ سخنگو
 
نامردیه اگه دل ببری ولی دل ندی!
 
سگ سخن جو
 
دل ربایی کسب و کار جنده های مذکر و مؤنث است.
عشق رابطه نیست.
عشق وابستگی است.
یکطرفه است.
به همین دلیل محکوم به شکست است.
 
عاشق
دل از دست می دهد
بدون اینکه معشوق از او دل ببرد.
دلبری، دلربایی توسط معشوق
توهمی بیش نیست.

جنده نمی تواند معشوق باشد.
جاکش هم نمی تواندعاشق  باشد.

دل می رود ز دستش
صاحبدلان خدا را

۴۷۸
 سنگ سخنگو
 
همه خاموش نشستیم و تماشا کردیم،
 آن صدا اما، خاموش نشد. 
"...آی آدم‌ها..."
 "...آی آدم‌ها..." 
 آن صدا هرگز خاموش نخواهد شد، 
 آن صدا، در همه جا دائم در پرواز است!
 تا به دنیا دلی از هولِ ستم می‌لرزد، 
 خاطری آشفته‌ست، 
 دیده‌ای گریان است،
 هر کجا دستِ نیازِ بشری هست دراز.
 
سگ سخن جو 
 
بدبختی درست همین جا ست
ملکه اجنه

هشدار انتزاعی (نیما) که یک نفر دارد دست و پا می زند
بیانگر درد است و نه درمان.
نیما از درمان بی خبر است.
درمان درد در تعویض طبقه حاکمه است 
و
 نه در حمایت مذهبی واره از این فرد و آن فرد.
 
درمان درد در وارونه سازی مناسبات تولیدی وارونه است.
 
۴۷۹
 سنگ سخنگو
 
بيا در لابلای ورقه های اين كتاب همديگر را درآغوش بگیریم. 
 نگران آبرو هم نباش
 اينجا هيچ كس كتاب نميخواند..
 
سگ سخن جو
 
امروز در اروپا نیوز  توصیه  کردند که  سیر باید خورد تا کسی به کسی نزدیک نشود.
چه در لابلای اوراق کتب
چه در کوچه پسکوچه های جماران 
و
چه در چاه فاضلاب جمکران
و 
من از بقال پرسیدیم:
سیر
سیری چند؟
 
۴۸۰
 سنگ سخنگو
 
بعضی از شبها به سادگی صبح نمیشن
 
سگ سخن جو 
   
در این سرای بی كسی كسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند


یكی زشب گرفتگان چراغ بر نمی كند
كسی به كوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ كز شبی چنین سپیده سر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
كه خنجر غمت از این خراب تر نمی زند

گذر گهی است پر ستم كه اندرو به غیر غم
یكی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم ار سزا ست
وگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند.


ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر