۱۳۹۹ مهر ۳۰, چهارشنبه

درنگی در شعری از معصومه موسی وند (۱)


 
معصومه موسی وند
(۲۸ مهر ۱۳۹۹)
ویرایش:
 
به خواجو کرمانی گفتم:
«معشوقت در غزل اندام ندارد!»
 
سیگاری درآورد و گفت: 
«آتیش داری؟»
 

 
هاینریش چارلز بوکوفسکی   
(۱۹۲۰ - ۱۹۹۴)
 شاعر و داستان‌نویس آمریکایی
 
گفتم: 
«اصلا می‌دانی، بوکوفسکی هم سیگار می‌کشید و گاهی معشوقه‌هایش جنده‌هایی بودند با کمی اضافه وزن!
گاهی هم زنانی که رگ‌هایشان را می‌زدند
و من می‌دانم زنی که رگش را می‌زند،
هنوز چیزی برای ماندن دارد
چیزی که در ابعاد تنش جا نمی‌شود.»
 
عارف ساز می‌زند و قصیده‌ی بلندی در دست دارد
می‌گویم: 
«قزوینی جان فراموشت نشود، این بار
معشوقه‌ات را از بین دختران دهه‌ی شصت انتخاب کن که بلدند با چادر مشکی عاشق شوند
آن‌وقت من در شعرهایت تب می‌کنم
و می‌توانم تمام بلوار پارک را پیاده بروم و کسی نفهمد که من
از تبار هیچ‌کس نبودم
مثل شاعره‌ای که با روسری مشکی‌اش 
حلق‌آویز کرد خودش را
و کسی گمان نبرد
که شاید انقلابی، حادثه‌ای، مینی، چه می‌دانم هر چیزی، 
معشوق را از او گرفته باشد
و من یک روز بتوانم
تمام جاده‌ی همدان را
در یک مینی بوس قرمز با صندلی‌های چرک، 
گریه کنم
لخته‌ی بغض، رگ‌های شهر را بسته.
 
به عطار که می‌رسم می‌گویم:
«دستم را بگیر
شاید با تو به سیمرغ برسم.»
 
می‌خندد و می‌گوید:
«نمی‌شود دیگر! 
من از روی پرچم هیچ کشوری رد نمی‌شوم.»
 
پایان 
 
ما طبق معمول این شعر معصومه موسی وند را نخست تجزیه و بعد حتی المقدور تحلیل می کنیم:

۱ 
خواجوی کرمانی
(۶۸۹ ه‍.ق  ـ ۷۵۲ ه‍. ق) 
  از شعرای عهد مغول  
 
به خواجو کرمانی گفتم:
«معشوقت در غزل اندام ندارد!»
 
منظور معصومه از مفهوم «بی اندامی معشوق» چیست؟
 
بی اندامی انسان
به
معنی
تخیلی و واهی بودن او ست.
 
انسان که سهل است،
هیچ میکرو ارگانیسم و نبات و جانوری نمی تواند بدون اندام وجود واقعی داشته باشد.
 
معصومه هم می داند.
معشوق خواجو فقط در غزل او
اندام ندارد 
و
نه
در عالم واقع.
 
این اما مانع تکرار پرسش نمی شود:
منظور از بی اندامی معشوق در غزل چیست؟
 
برای تحلیل اشعار و آثار افراد واقعیت ستیز و خردستیز
چاره ای جز توسل به تخیل نمی ماند.
 
چه کاری آسان تر از این.
چارستون وجود ما به تخیل محض استوارا شده است.
سگی که به استخوانی خرسند است،
  همه چیز مطلوب را در عالم رؤیا از آن خود می کند و کیف سگ می کند.
 
۲
به خواجو کرمانی گفتم:
«معشوقت در غزل اندام ندارد!»
 
سیگاری درآورد و گفت: 
«آتیش داری؟»
 
 ما گمان می بریم
که
منظور شاعر از بی اندامی معشوق،
بی اندامی او نیست.
بلکه مبهم بودن هویت جنسی (sexual identification) او ست.
 
مشکل شاعر این است که نمی داند که معشوق خواجو زن است و یا نر است. 
 
ما
متأسفانه 
از
آثار خواجوی کرمان
به همان اندازه خبر داریم که از اشعار معصومه موسی وند.
 
جالب اما جواب خواجوی خواجو به شاعر کنجکاو است:
 
۳
به خواجو کرمانی گفتم:
«معشوقت در غزل اندام ندارد!»
 
سیگاری درآورد و گفت: 
«آتیش داری؟»
 
خواجو سیگاری در می آورد و آتش می خواهد.
 
سیگار در عهد مغول؟
 
یادش به خیر 
پدر ما که چپق می کشید.
آنهم نه در عهد مغول، بلکه در عهد قاجار.
 
همسایه مان پیشرفته تر بود
و
تریاک می کشید.
 
اگر هویت معشوق او را کسی می پرسید، 
وافوری از جیب بیرون می کشید و آتیش می خواست.
 
خوب
خواننده مفلوک 
از این جمله پر جبروت شاعر جماران و جمکران
چه باید به نصیب ببرد؟
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر