۱۳۹۹ آبان ۷, چهارشنبه

قصه های کودکان از جینا روک پاکو (۲۰)

 
 
جینا روک پاکو  

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری 

 
قصه گربه ها
 

۱۸

قصه گربه گانه

 

 ·    «چه باید بپوشم؟»، میومین از مادرش پرسید که ملکه گربه ها بود.

 

·    ملکه گربه ها آه کشید.

·    «امروز شازده می آید، تا از تو خواستگاری کند»، ملکه گربه ها گفت.

·    «اگر خودت را آنطور که واقعا هستی به او نشان دهی، با تو ازدواج نمی کند.

·    تو هیچ شباهتی به شازده خانم نداری.»

 

·    میومین گریه سر داد.

 

·    «گریه نکن!»، ملکه گربه ها گفت.

·    «خز پارسی گربه گانه آبی رنگ بپوش، تا فوری دلباخته ات شود.»

 

·    میومین خز کلفت و تنگ و گرم پارسی را به زور در برکرد و عرق از سر و صورتش جاری شد.

 

·    روز به ویژه گرمی بود.

 

·    بالاخره درشکه سگباد از راه رسید و شازده چائوتین از درشکه پیاده شد.

·    او نقاب سیاه بر چهره داشت و چکمه پوشیده بود که تا شکمش می رسید.

 

·    نوازندگان دربار، گربه گانه به نواختن آغاز کردند و لقمه ماهی آورده شد.

 

·    چائوتین دست راست میومین را بوسید، دست چپش را هم به همین سان.

 

·    بدین طریق آندو اکنون ـ بنا بر رسوم قدیم ـ زن و شوهر شدند.

 

·    وقتی هوا گرگ و میش شد، میومین از مادرش خداحافظی کرد.

 

·    او موش اسباب بازی را برداشت و سوار درشکه سگ بادی چائوتین شد.

 

·    راه درازی در پیش بود.

 

·    چائوتین سکوت کرده بود و میومین آهسته ناله می کرد.

 

·    ماه گربه گانه گرد و بزرگ از سقف آسمان آویزان بود.

 

·    «میو!»، میومین گفت.

·    «من دیگر به تنگ آمده ام!»

 

·    حال او به هم خورده بود و می خواست بالا بیاورد.

 

·    فوری خز پارسی را از تن در آورد و چائوتین دید که او واقعا چگونه است:

·    او یک گربه ببری خط خطی قرمز رنگ ساده بود.

 

·     «تو حالا می توانی مرا از خود برانی!»، میومین گفت.

 

·    چائوتین ـ اما ـ خندید، آنسان که ریشش تکان خورد.

 

·    او ماسک سیاه را از چهره برداشت و چکمه ها را از پا در آورد.

 

·    آنگاه میومین دید که او هم یک گربه ببری ساده است.

 

·    آندو آنقدر از یکدیگر خوش شان آمد که همدیگر را در آغوش کشیدند و هرگز از هم جدا نشدند و یکدیگر را مین و تین نامیدند.

 

پایان

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر