۱۳۹۹ آبان ۳, شنبه

پیکاسو سیم هاش قاطی اند. (۲۰)

 


ریتا تورن کویست ـ فرشور 

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

 برگردان

میم حجری

 

·    ریتا اخیرا گفت:

·    «بعضی از بچه ها تابع باد هستند، ولی چنین کسانی به درد نمی خوردند.»

 

·    منظورش را نخست نفهمیدم.

 

·    بعد توضیح داد، که منظور این است که بعضی از بچه ها به دیگران همیشه حق می دهند و گفته های شان را مثل طوطی تکرار می کنند.

 

·    از شنیدن نظرات ریتا، احساس عجیبی به من دست داد.

 

·    به یکباره متوجه شدم که ریتا چقدر آهسته راه می رود و چه گام های کوتاهی به پیش برمی دارد.

 

·    آنگاه فوری شروع کردم، با گام های بلند پیشاپیش او راه بروم.

 

·    بعد صدای گام هایش به گوشم رسید.

 

·    دیدم که بر سرعت خود افزود و از من سبقت گرفت.

 

·    بعد رو برگرداند و پرسید:

·    «چرا اینقدر تند می دوی؟»

 

·    «من به شیوه خود راه می روم»، گفتم.

 

·    «تو مثل مردها راه می روی»، ریتا گفت.

 

·    «بدین طریق آدم حداقل پیش می رود»، گفتم و به شیوه خود به راه افتادم.

 

·    ریتا دوباره به دنبالم آمد، ولی من برنگشتم.

 

·    دم نرده خانه مان منتظرش ماندم.

 

·    وقتی بالاخره آمد، گفتم:

·    «فقط بچه ها نیستند که تابع باد هستند.

·    بزرگسالانی هم هستند که چنین اند.»

 

*****

 

·    مادر تابع هیچ بادی نیست.

·    بلکه برعکس، اغلب بر خلاف جهت باد می وزد.

 

·    منظورم این است که او تقریبا با هرکس به مخالفت برمی خیزد.

·    با افراد در مغازه ها و خیابان و دم در خانه.

·    با مادر بزرگ و بابا بزرگ استوت هم به همچنین.

·    او گاهی حتی با بابا به مخالفت برمی خیزد.

 

·    آنگاه بابا در جهت باد او می وزد.

 

·    البته افرادی وجود دارند که مادر با آنها به مخالفت برنمی خیزد.

 

·    این افراد را مادر از قبل می شناسد.

 

·    از آن هنگام که هنوز با ما زندگی نمی کرد.

·    هنگامی که آنتون، همسر قبلی او هنوز زنده بود.

 

·    وقتی که این افراد به خانه ما می آیند، مادر نظر آنها را تأیید می کند.

·    همه نظرات آنها را.

 

·    آدم وقتی می شنود، اصلا باورش نمی شود.

 

·    مادر در این جور مواقع به بره ای بدل می شود.

 

·    و به بره ای مطلق بدل می شود، وقتی که در باره پیکاسو صحبت می کند.

 

·    هرکاری که پیکاسو می کند، به نظر مادر درست است.

 

·    آنگاه منم که به مخالفت برمی خیزم.

·    و من جسورانه به اظهار نظر می پردازم.

 

*****

 

·    به مادر می گویم

·    که موقع نقاشی به کارلا کمک کرده ام،

·    که موضوع نقاشی اش را من تعیین کرده ام،

·    که عمدا موضوع ساده ای برایش اندیشیده ام.

·    برای اینکه کارلا نقاشی بلد نیست.

 

·    همه عناصر نقاشی او را من پیشنهاد کرده ام:

·    صلیب بر گورستان شهدا را،

·    پرچم بر تپه ها را،

·    آسمان با پرنده هائی را که علامت پیروزی را تشکیل می دهند.

 

·    می گویم که کارلا در عرض چند ثانیه نقاشی اش را تمام کرده و نقاشی اش تا حدی به پورتره او بر دیوار اتاق شباهت دارد.

·    پورتره ای با منظره ای بی دار و درخت و با خانه دهقانی تک افتاده.

·    و همانقدر کسالت آور است که پورتره مادر.

 

·    «فکر می کنی نقاشی چنین چیزی امر ساده ای است؟»، مادر می پرسد.

 

·    «آره»، در جوابش می گویم.

·    «کشیدن این جور نقاشی ها کار آسانی است.

·    کارلا هم نقاشی اش را در عرض چند ثانیه تمام کرد.»

 

·    «در این جور نقاشی ها مهم نحوه کشیدن عناصر آن است»، مادر می گوید.

·    «آسمان، تپه ها، رنگ ها.

·    هرکس نمی تواند به آسانی چنین نقاشی کند.

·    برای کشیدن آن به احساس نیاز هست.»

 

·    «پس به نظر تو عیبی ندارد، اگر کسی موضوع نقاشی اش را خودش پیدا نکرده باشد؟»، می پرسم.

 

·    «من چیزی بدتر از این سراغ دارم»، مادر می گوید و داستان عوامفریبی را نقل می کند.

·    نه داستان عوامفریبی معمولی و عادی را، بلکه عوامفریبی کارکشته را.

 

·    «عوامفریبی که نقاشی های خود را با امضای نقاشان مشهور به عنوان آثار آنان به موزه ها فروخته و ادعا کرده که پیدای شان کرده است.

·    و همه، ادعای او را باور کرده اند»، مادر می گوید.

·    «حتی علمای بزرگ باور کرده اند.

·    حتی رئیس موزه کشور باور کرده است و انبوهی از آدم ها آمده اند، تا آثار جدید هنرمندان قدیم را تماشا کنند.

·    اما اکنون معلوم شده که همه آنها جعلی بوده اند.

·    عوامفریب اکنون در زندان است و عکس هایش را از دیوار موزه ها برداشته اند.»

 

·    «عکس ها اکنون دیگر زیبا نیستند؟»، می پرسم.

 

·    «آنها جعلی اند»، مادر می گوید.

 

·    «آیا او آثار نقاشان مشهور را کپی کرده بود؟»، می پرسم.

 

·    «نه، او آنها را به سبک نقاشان سابق نقاشی کرده بود»، مادر می گوید.

 

·    «پس او خیلی بهتر از کارلا ست»، می گویم.

·    «برای اینکه کارلا فقط هر چه من گفته ام، نقاشی کرده است.

·    ولی عوامفریب تو همه چیز را خودش اندیشیده و نقاشی کرده است.

·    علاوه بر این به سبک هنرمندان قدیم نقاشی کرده است.

·    این به نظر من مشکلترین کاری است که می توان کرد.

·    منظورم این است که به سبک هنرمندان مشهور قدیمی نقاشی کردن و چیز زیبائی از کار در آوردن، کار بسیار مشکلی است.

·    آنسان که مردم دسته دسته برای تماشای شان می آیند و فکر می کنند که اصیل اند.»

 

·    «مردم فکر می کنند که نقاشی ها زیبا هستند، برای اینکه امضای هنرمندان قدیم در زیر آنها ست»، مادر می گوید.

 

·    «اگر او امضای خودش را در زیر آنها می نوشت، مردم از دیدن آنها لذت نمی بردند؟»، می پرسم.

 

·    «البته که نه»، مادر می گوید.

 

·    «پس مردم چه چیزی را تماشا می کنند، نقاشی را و یا امضاء را؟»، می پرسم.

 

·    «نقاشی ئی با امضای جعلی در زیر آن را.

·    چنین کاری نباید صورت گیرد.

·    چنین کاری ننگ آور است.

·    نمی توانی بفهمی اش؟» مادر به طعنه می گوید.

 

·    «اگر نقاشی های او زیبا بوده اند، پس چرا از دیوار موزه برمی دارند؟

·    آیا نمی شود، عوامفریب را به زندان انداخت، اما نقاشی های او را با امضای خودش به دیوار موزه ها آویخت؟»، می پرسم.

 

·    «نقاشی های جعلی را که نمی توان در محل اختصاصی نقاشان بزرگ قدیم در موزه به دیوار آویخت»، مادر می گوید.

·    «تصور اثری از فان میگرن میان آثار فرمیر (نقاش معروف هلند (۱۶۳۲ ـ ۱۶۷۵ )) را بکن!»

 

·    «اسمش فان میگرن بوده؟»، می پرسم.

 

·    «آره»، مادر می گوید.

 

·    «پس بهتر است که نقاشی های او را در جای دیگر به دیوار موزه آویزان کنند.

 

·    آنچه که به کله من نمی رود، این است که حضرات از نقاشی های او اول خوش شان آمده، بعد یکهو  تغییر نظر داده اند، بی آنکه در خود نقاشی ها تغییری صورت گرفته باشد.

·    بی انکه کسی نقاشی ها را خراش داده باشد و زشت شان کرده باشد.»

 

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر