جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
۶
گربه بندر
· گربه نره در منطقه بندر شهر بزرگ زندگی می کرد.
· گربه نره اسم نداشت و یکه و تنها بود.
· سالها قبل، اما وضع او از قراری دیگر بود.
· او به آدم ها تعلق داشت.
· آدم ها به او غذا می دادند و نوازشش می کردند.
· اما بعد او را از خود رانده بودند.
· گربه نره گلدانی را شکسته بود.
· آن زمان، گربه نره کوچولو بود.
· او بازی کرده بود و گلدان افتاده بود و شکسته بود.
· بعد مدت ها جلوی خانه نشسته بود و نالیده بود.
· او نتوانسته بود بفهمد، ولی آدم ها دیگر در به روی او باز نکرده بودند.
*****
· گربه نره پرید روی جعبه ای و خمیازه کشید.
· در این زمان در بندر خبری نبود.
· ماه لاغر و باریک در آسمان ایستاده بود.
· خفاش ها می خواستند، شکارش کنند.
· در آن پشت پشت ها سگی زمین را بو می کرد و ول می گشت.
· سگ به حوادث دور و برش بی اعتنا بود.
· گربه نره هنوز کوچولو بود.
· لاغر بود، اما ماهیچه هایش در زیر موهای سیاه ـ سپیدش قوی بودند.
· کور بودن یکی از دو چشمش برایش مسئله ای نبود.
· علاوه بر این، برای او مسئله ای نبود، که نصف گوش راستش و تکه ای از دمش کنده شده بود.
· مگر چی می شود؟
· قدیم ها، وقتی که این حادثه اتفاق افتاد، برایش دردناک بود.
· مدت ها طول کشید، تا اینکه او درس مقاومت آموخت.
· در بندر گربه نره های مسن تری بودند و می کوشیدند تا او را از پا در آورند.
· قدیم ها ـ گاهی اوقات ـ خواب انسان ها را هم می دید.
· اما اکنون دیگر از این خبرها نیست.
· آره.
· بعضی اوقات وقتی آدم ها غذائی به او می دهند، قبول می کند.
· اما وقتی دست به سوی او دراز می کند، امتناع به خرج می دهد.
*****
· گربه نره دهندره کرد.
· دندان های شکارش تیز و سپید بودند.
· بعد خود را نظافت و تر و تمیز کرد.
· تصمیم داشت سری به رستوران ها بزند و ببیند که آشغال ها در چه حالند.
· بعد می خواست به دیدن گربه کوچولوئی برود که دوستش داشت.
· خمیازه ای بلند کشید و نرمشی غول آسا کرد.
· خوشدل و خشنود بود.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر