اریش فروم
(Erich Fromm)
( ۱۹۰۰ – ۱۹۸۰)
اریش فروم
مارکس مینویسد:
حال
آنکه در جامعۀ کمونیستی که در آن هیچکس دارای حوزۀ خاصی از فعالیت نیست و
میتواند در هر رشتهای که بخواهد آموزش ببیند، جامعه تولید همگانی را
تنظیم میکند
معنی تحت اللفظی:
در جامعه کمونیستی
تقسیم جامعتی کار وجود نخواهد داشت (؟).
همه اعضای جامعه همه فن حریف خواهند بود.
همه کاره هیچکاره خواهند بود.
در هر رشته و زمینه ای که دل شان بخواهد، کار آموزی خواهند کرد و کار خواهند کرد.
تعیین کننده تولید جامعتی اما نه اعضای جامعه، نه تک تک افراد،
بلکه خود جامعه خواهد بود (؟).
این تصورات و تخیلات مارکس
مملو از عیب و ایرادند و باید مورد تجزیه و تحلیل مارکسیستی قرار گیرند.
۱
در جامعه کمونیستی
تقسیم جامعتی کار وجود نخواهد داشت.
معلوم نیست که مارکس چگونه به این ادعای خیالی و خرافی رسیده است.
مگر می شود،
جایی پیدا کرد که در آن تقسیم کار وجود نداشته باشد.
یعنی
هرج و مرج و خر تو خر حاکم باشد و ضمنا جامعه باشد، آنهم عالی ترین و تکامل یافته ترین و راسیونال ترین فرم جامعه؟
حتی در هیچ طویله ای چنین خر تو خری یافت نمی شود.
مگر می شود
کسی
هرچه دلش خواست انجام بدهد و اسمش را کار بگذارد؟
مگر
کسی می تواند در ورای دیالک تیک جبر و اختبار باشد و آدم باشد؟
چه رسد به اینکه جامعه، کمونیستی باشد و اعضایش آزاد باشند.
مگر بدون جبر، اختیار می تواند معنا و محتوا داشته باشد و وجود داشته باشد؟
۲
در جامعه کمونیستی
همه اعضای جامعه همه فن حریف خواهند بود.
کسی که به اصطلاح همه فن حریف و همه کاره باشد، عملا بی خبر از همه چیز و هیچکاره خواهد بود.
بدون تمرکز و تخصص در زمینه معینی تکاملی میسر نمی شود.
۳
در جامعه کمونیستی
همه اعضای جامعه
همه کاره هیچکاره خواهند بود.
در هر رشته و زمینه ای که دل شان بخواهد، کار آموزی خواهند کرد و کار خواهند کرد.
چنین شرایطی فقط می تواند در عالم حرف و خواب و خیال وجود داشته باشد
و
نه در هالم عمل و در عالم رئال.
نهایت این شرایط خیالی و خرافی مورد نظر مارکس
فقط می تواند خر تو خر باشد و علافی.
۴
در جامعه کمونیستی
تعیین کننده تولید جامعتی اما نه اعضای جامعه، نه تک تک افراد،
بلکه خود جامعه خواهد بود.اکنون سر و کله تناقض پیدا می شود.
وقتی می توان نقش تعیین کننده را در دیالک تیک افراد و جامعه، از آن جامعه نامید که
افراد افسار گسیخته نباشند.
یعنی
افسارشان در دست جامعه باشد.
در این صورت
هر کس در تولید جامعتی وظیفه و فونکسیون و تکلیفی تقبل می کند.
یعنی
فاتحه ای بر «هر کس هر چه دلش خواست»، خوانده می شود.
یعنی
همه اعضای جامعه به دیالک تیک جبر و اختیار تمکین می کنند.
مارکس
بدینگونه برایم امکانپذیر میسازد که امروز کاری و فردا کاری دیگر انجام دهم:
صبح شکار کنم، بعدازظهر به ماهیگیری بپردازم و عصر به دامداری و پس از شام نقد بنویسم، همانگونه که میل دارم و بدوناینکه هیچگاه شکارچی، ماهیگیر، چوبان یا نقاد بشوم».
تخیل توانگر کند فرد رابه زیر آورد چرخ ولگرد را.
چنین کسی
که
«صبح
شکار
بعدازظهر ماهیگیری
عصر دامداری
و
پس از شام نقد نویسی
کند»
و
ضمنا
«هیچگاه شکارچی، ماهیگیر، چوبان
یا نقاد نباشد»
در بهترین حالت بدبخت است و نه خوشبخت
همه کاره ی هیچکاره ای است
و
ترحم انگیز است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر