۱۴۰۴ مهر ۲۰, یکشنبه

درنگی در شعری از سیاوش کسرایی تحت عنوان «باور»

 
 
درنگی
 از
شین میم شین
 
سیاوش کسرایی
 باور
 
باور نمی کند دل من مرگ خویش را
باور نمی کنم

سیاوش
احتمالا
این شعر را در سوگ عزیزی سروده است
چون مرگ او را
مرگ خویشتن احساس کرده است و به حکم غریزه حفظ نفس
حاضر به پذیرش مرگ خویش  و لاجرم او نبوده است.
 

تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم

 سیاوش در ای نبند شعر
لجاجت خود در برابر مرگ را تبیین می دارد.
مرگ
اما
 به همان اندازه فانونمند است که تولد و رشد.
تریاد زایش و رشد و زوال
تریاد لایزالی است.

آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود

این حیرت سیاوش هم نشانه بی خبری  او از  اصل تغییر در هستی است:
همه چیز در حال تغییر است
لایتغیر فقط اصل تغییر است (مارکس)
گل باید هم پژمرده شود و خس و خاشاک شود تا از نو بروید.
تریاد پیدایش و رشد و زوال
اصل لایزال هستی است.

آخر چگونه این همه رویای نو نهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و خاک می شود

سیاوش در این بند شعر
از جوانمرگی جوانان عاصی تأسف می خورد که  در مبارزه بر ضد انقلاب ضد فئودالی سفید
از روی جنازه خود می گذشتند.

در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دست ها به دعا مانده روز و شب
اینها چه می شود ؟
باور کنم که آن همه عشاق بی شمار
آواره از دیار
در کوره راه ها همه خاموش می شوند
باور کنم که دخترکان سفید بخت
بالای بام ها و کنار دریچه ها
بی وصل و نامراد
چشم انتظار یار، سیه پوش می شوند
باور کنم که دل
روزی نمی تپد
بی آن که سر کشد گل عصیانی اش ز خاک
نفرین بر این دروغ
دروغ هراسناک

اکنون ادعای ما اثبات می شود.
تأسف سیاوش از جوانمرگی جوانان عاضی است
جوانان عاصی نادان و گمراه (در کوره راه های آوانتوریسم)


پل می کشد به ساحل اینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسه لب ها و دست ها
پرواز می کند
باشد که عاشقان به چنین پیک دوستی
یک ره نظر کنند

سیاوش
شعر خود را شعر آینده گرا می داند و امیدوار است که جوانان از پل شعر او بگذرند تا تلف نشوند و در بنای آینده بهتر سهیم باشند .

در کاوش پیاپی لب ها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحه زمان
جاوید می شود
وین ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یک روز بی گمان
سر می زند ز جایی و خورشید می شود

سیاوش در این بند شعر
دیالک تیک عمل و اندیشه
را
به صورت دیالک تیک دست و زبان  بسط و تعمیم می دهد و این دیالک تیک را ضامن ماندگاری نقش بشر بر لوجه زمان می داند.
سیاوش ضمنا دیالک تیک کمیت و کیفیت را به شکل دیالک تیک تجمع   تدریجی گرما  و تشکیل خورشید بسط و تعمیم می بخشد

تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار

سیاوش
مهر  متقابل میان انسان ها را تنها راه غلبه بر مرگ می داند.
 و نه شعور طبقاتی را
و
نه وحدت تشکیلاتی را
و
نه منافع مادی مشترک را
و
نه ارمان و ایدئال مشترک را

بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین ،گلهای یاد کس را پر پر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم

سیاوش
یاد  شهدا را پاس می دارد و بدان مفتخر است.

می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است

سیاوش در این بند آخر شعر
ادعای خود در آغاز این شعر را انکار می کند و به مطلقیت  تغییر  
ایمان می آورد.
 
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر