۱۴۰۴ مهر ۱۹, شنبه

درنگی در «انسان از دیدگاه مارکس» اثری از اریش فروم (۱۷)

    

 

اریش فروم 

 (Erich Fromm) 

( ۱۹۰۰ – ۱۹۸۰)

 

اریش فروم


مارکس می‌نویسد:

حال آنکه در جامعۀ کمونیستی که در آن هیچ‌کس دارای حوزۀ خاصی از فعالیت نیست و می‌تواند در هر رشته‌ای که بخواهد آموزش ببیند، جامعه تولید همگانی را تنظیم می‌کند 
معنی تحت اللفظی:
در جامعه کمونیستی
 تقسیم جامعتی کار وجود نخواهد داشت (؟).
همه اعضای جامعه همه فن حریف خواهند بود.
همه کاره هیچکاره خواهند بود.
در هر رشته و زمینه ای که دل شان بخواهد، کار آموزی خواهند کرد و کار خواهند کرد.
تعیین کننده تولید جامعتی اما نه اعضای جامعه، نه تک تک افراد، 
بلکه خود جامعه خواهد بود (؟).
 
این تصورات و تخیلات مارکس 
مملو از عیب و ایرادند و باید مورد تجزیه و تحلیل مارکسیستی قرار گیرند.
 
۱
در جامعه کمونیستی
 تقسیم جامعتی کار وجود نخواهد داشت.
 
معلوم نیست که مارکس چگونه به این ادعای خیالی و خرافی رسیده است.
 
مگر می شود،
جایی پیدا کرد که در آن تقسیم کار وجود نداشته باشد.
یعنی
هرج و مرج و خر تو خر حاکم باشد و ضمنا جامعه باشد، آنهم عالی ترین و تکامل یافته ترین و راسیونال ترین فرم جامعه؟
حتی در هیچ طویله ای چنین خر تو خری یافت نمی شود.

مگر می شود
کسی
هرچه دلش خواست انجام بدهد و اسمش را کار بگذارد؟
مگر
کسی می تواند در ورای دیالک تیک جبر و اختبار باشد و آدم باشد؟
چه رسد به اینکه جامعه، کمونیستی باشد و اعضایش آزاد باشند.
مگر بدون جبر، اختیار می تواند معنا و محتوا داشته باشد و وجود داشته باشد؟
 
۲
در جامعه کمونیستی
همه اعضای جامعه همه فن حریف خواهند بود.
 
کسی که به اصطلاح همه فن حریف و همه کاره باشد، عملا بی خبر از همه چیز و هیچکاره خواهد بود.
بدون تمرکز و تخصص در زمینه معینی تکاملی میسر نمی شود.
 
۳
در جامعه کمونیستی
همه اعضای جامعه
همه کاره هیچکاره خواهند بود.
در هر رشته و زمینه ای که دل شان بخواهد، کار آموزی خواهند کرد و کار خواهند کرد.
 
  چنین شرایطی  فقط می تواند در عالم حرف و خواب و خیال وجود داشته باشد
و
نه در هالم عمل و در عالم رئال.
نهایت این شرایط خیالی و خرافی مورد نظر مارکس
فقط می تواند خر تو خر باشد و علافی.


۴
در جامعه کمونیستی
تعیین کننده تولید جامعتی اما نه اعضای جامعه، نه تک تک افراد، 
بلکه خود جامعه خواهد بود.
 
اکنون سر و کله تناقض پیدا می شود.
وقتی می توان نقش تعیین کننده را در دیالک تیک  افراد و جامعه، از آن جامعه نامید که
افراد افسار گسیخته نباشند.
یعنی
 افسارشان در دست جامعه باشد.
در این صورت
هر کس در تولید جامعتی وظیفه و فونکسیون و تکلیفی تقبل می کند.
یعنی
فاتحه ای بر «هر کس هر چه دلش خواست»، خوانده می شود.
یعنی
همه اعضای جامعه به دیالک تیک جبر و اختیار تمکین می کنند.
 

مارکس

 بدینگونه برایم امکانپذیر می‌سازد که امروز کاری و فردا کاری دیگر انجام دهم: 

صبح شکار کنم، بعدازظهر به ماهیگیری بپردازم و عصر به دامداری و پس از شام نقد بنویسم، همانگونه که میل دارم و بدون‌اینکه هیچگاه شکارچی، ماهیگیر، چوبان یا نقاد بشوم».

تخیل توانگر کند فرد را
به زیر آورد چرخ ولگرد را.
 
چنین کسی 
که  
«صبح شکار 
 بعدازظهر ماهیگیری
عصر دامداری
 و 
پس از شام نقد نویسی
 کند»
و
ضمنا
«هیچگاه شکارچی، ماهیگیر، چوبان یا نقاد نباشد»
در بهترین حالت بدبخت است و نه خوشبخت
همه کاره ی هیچکاره ای است
و
ترحم انگیز است.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر