درنگی در خرافه ای
از
هانا ارنت فیلسوف المانی- امریکایی:
«نظامهای توتالیتر در طول حیات خود سه فاز دارند:
۱-در فاز اول:
اکثریت مردم سرمست از ایدئولوژی به
دنبال رهبرانشان راه میافتند
گویی بهشت گمشده ی خود را یافتهاند.
ایدئولوژی را دربست میپذیرند و خواهان کوچکترین تغییری در آن نیستند.
۲-در فاز دوم:
واقعیات چهرهی خود را نشان داده و هیچکدام از وعدههای فریبندهی رهبران تحقق نیافته است.
مردم از نظام دلزده و مایوس میشوند و گروهی به فکر اصلاحات میافتند
اما بهدلایل بسیار ازجمله اینکه اصول ایدئولوژی را نمیتوان تغییر داد ،
اصلاحات راه به جایی نمیبرد.
۳-فاز سوم :
فاز نهایی نظامهای توتالیتر است.
در این فاز متولیان تمامیتخواه میکوشند از خشونت عریان استفاده کنند.
از بین همفکران سابق، هرکس را که با آنها کوچکترین زاویهای داشته باشد
از دایرهی خودیها میرانند.
تصفیههای گسترده آغاز میشود و دایرهی خودیها تنگتر و تنگتر، و ناکارآمدیها عمیقتر، و تعداد مخالفان بیشتر و بیشتر میشود و نهایتا سیل اعتراضات میآید و همهچیز را با خود میبرد. »
هانا ارنت
هانا آرنت
از طلاب و احباب فلاسفه فاشیسم از یاسپرس تا هایدگر
بوده است .
ولی به دلیل یهودی بودن،
از آلمان فاشیستی گریخته و در ایالات متحده امریکا تدریس کرده است
و
اجامر امپریالیستی
از او «آنتی فاشیستی» آنتی کمونیستی علم کرده اند و خرافاتش را به زر می فروشند.
حال در اینجا میخواهیم این خرافات فیلسوف امپریالیستی را مورد تفسیر و تامل قرار دهیم:
نظامات توتالیتر کذایی هانا ارنت ،نردبام سه پله ای اند:
پله اول با مستی توده از باده ایده ئولوژی انتزاعی شروع می شود.
در پله دوم بحران در می گیرد و نظام به بن بست می رسد
و
پله آخر با اعتراضات همان توده سابقا مست و نهایتا هشیار و عاجز از اصلاحات پایان می یابد.
وقتی از تحلیل غیر تاریخی، غیر علمی، ضد عقلی و ضد واقعی هانا آرنت سخن می رود،به همین دلایل است.
به نظر هانا ارنت ،نظامات تمامیت خواه (توتالیتر) یکشبه مثل قارچ از زمین می رویند
تا یکشبه از بین بروند و همه چیز را با خود از بین ببرند.
اظهر من الشمس است که هانا تنها چیزی را که در نظر نمی گیرد، جامعه بشری است.
نه
جامعه برده داری روم پس از قتل سزار نیست و نابود شد و نه جوامع فوق الذکر دیگر.
از دو حالت قصه خالی نیست،
جامعه
پس از سرنگونی نظام اقتصادی ـ اجتماعی معینی
یا تحت حاکمیت طبقه حاکمه سابق
(این و یا آن جناح طبقه حاکمه سابق)
و
یا
در صورت پیروزی انقلاب اجتماعی،
تحت حاکمیت طبقه حاکمه مترقی نوین
ادامه حیات می دهد.
مثال:
نظام توتالیتر کذایی سلاطین قاجار
فرو می پاشد و نظام توتالیتر کذایی سلاطین پهلوی تشکیل می یابد.
یعنی جامعه فئودالی و طبقه حاکمه متشکل از اشراف فئودال و روحانی
دست نخورده می ماند.
فقط روبنای ایده ئولوژیکی جامعه و نماینده سیاسی اشراف فئودال و روحانی
عوض می شود.
پس از سرنگونی نظام توتالیتر کذایی رضاشاه
هم نظام توتالیتر کذایی محمدرضاشاه
مستقر می شود
و
پس از پیروزی انقلاب بورژوایی سفید،
حتی نظام توتالیتر کذایی محمدرضاشاه
به جای خود می ماند.
فقط بخش بورژوایی، مترقی و مدرن طبقه حاکمه کلیه وسایل اساسی تولید را
تسخیر می کند
و
بخش فئودالی ـ روحانی طبقه حاکمه سابق را
خلع ید می کند
تا پس از عنگلاب اسلامی جای نظام توتالیتر کذایی محمدرضاشاهی را نظام توتالیتر کذایی حزب اللهی بگیرد.
جامعه در هر صورت به حیات و توسعه خود ادامه می دهد.
به قول هگل
نفی همیشه معین و مشخص است و نه نامعین و مجرد (انتزاعی).
توتالیتاریسم
یکی از مفاهیم مد روز امپریالیسم برای عوامفریبی است.
وقتی هانا آرنت از مفهوم «نظام های توتالیتر» دم می زند، عملا آلترناتیومفهومی برای مفهوم ماتریالیستی ـ تاریخی نظامات اجتماعی ـ اقتصادی سرهم بندی می کند.
بدین طریق،
درک ماتریالیستی تاریخ
(بزرگ ترین کشف کلاسیک های مارکسیسم که جامعه شناسی را به علمی از طراز علوم تجربی و طبیعی تبدیل کرده است)
با درک ایدئالیستی تاریخ جایگزین می شود
و در و دروازه به روی عوامفریبی چارطاق باز می شود.
بدین طریق
جامعه بشری نه براساس فرماسیون اقتصادی ،
نه بر اساس دیالک تیک زیربنای اقتصادی ـ روبنای ایده ئولوژیکی،
نه بر اساس دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی ،
بلکه
بر اساس فرم حکومت
درک می شود و توضیح داده می شود.
با توسل به این ترفند ایده ئولوژیکی هانا آرنت،
می توان میان نظامات اجتماعی ـ اقتصادی برده داری، فئودالی، سرمایه داری و سوسیالیستی
علامت تساوی گذاشت.
ما در این خرافه هانا ارنت با فرمی از فرمالیسم سر و کار پیدا می کنیم:
محتوای طبقاتی حکومت فراموش می شود
و
فرم حکومت مطلق می گردد.
مثال:
هم حکومت رضاشاه و محمد رضاشاه
توتالیتر بوده اند،
هم حکومت سزار در روم باستان،
هم حکومت تزار
هم حکومت هیتلر
هم حکومت استالین
و
هم حکومت مائو.
بدین طریق و با این ترفند،
ماهیت طبقاتی این جوامع
ماستمالی، پرده پوشی و فراموش می شود.
چنین درک هایی از تاریخ،
کم ترین ربطی به درک علمی تاریخ ندارند.
فقط به درد عوامفریبی می خورند.
برای هانا و دیگر عوامفریبان امپریالیستی فرق نمی کند که ماهیت طبقاتی پیشوا چه باشد:
برده داری باشد
(سزار)،
فئودالی باشد
(سلطان محمود غزنوی، رضا شاه پهلوی) ،
بورژوایی باشد
(محمدرضا شاه پهلوی، آدولف هیتلر، موسولینی، فرانکو)،
پرولتری باشد
(استالین) ،
پرولتری ـ دهقانی باشد
(مائو، کاسترو).
بدین طریق فرمالیسم معرفتی توسط هانا و امثالهم تدریس و تبلیغ می شود.
بدین طریق از عناصر فرمال و صوری
(حزب، پیشوا و ایده ئولوژی واحد انتزاعی، بی تمایز طبقاتی و بی تمایز فرماسیونی)
معیار ساخته می شود
تا حقیقت لگدمال شود و عوامفریبی بر تخت بنشیند.
در فیلمی راجع به دادگاه آدولف اتو آیشمان
( مسئول «اداره امور مربوط به یهودیان» در «اداره اصلی امنیت رایش»
وی که از افسران بلندپایه حزب نازی بود،
در جریان جنگ جهانی دوم،
دستور فرستادن بسیاری از یهودیان را به «کورههای آدمسوزی» صادر کردهبود.)
در اورشلیم،
هانا ارنت هم حضور داشت و به قول خودش با ۱۰۰۰ صفحه یادداشت از محاکمه جلاد یهودیان مظلوم به امریکا برگشت.
هانا در فیلم ادعا می کرد که آدولف آیشمان
همانطور که خودش در دادگاه اعلام کرده،
تقصیری نداشته است.
طرز تربیت او، ایده ئولوژی او، سیستم سلسله مراتبی دولت آلمان،
اجبار به اجرای فرامین اجامر دولتی مافوق
او را به رهبری شناسایی، دستگیری، حمل و نقل یهودیان کشورهای مختلف به اردوگاه های کشتار آوشویتس
مجبور ساخته است.
خودش معصوم تر از ۱۴ معصوم است.
در فیلم مربوطه
خردمندی نیست که بپرسد:
مقصر در امحای سیستماتیک ۶ میلیون یهودی در اردوگاه های بیگاری و آدمسوزی که بوده است.
چون مافوق آدولف اتو آیشمان هم مافوقی دارد
که به نوبه خود معصوم است.
اگر این هیرارشی دنبال شود،
آدم خواه و ناخواه به شخص شخیص هیتلر می رسد.
یعنی از صدها هزار جلاد رایش سوم
فقط و فقط یک نفر مقصر بوده است.
یک نفری که از هراس ارتش سرخ خودکشی کرده است.
بقیه سران فاشیسم آلمان در دادگاه نورنبرگ هم همین حرف هانا ارنت را زده اند:
گفته اند که خود تقصیری نداشته اند.
فقط مجری فرامین هیتلر پیشوا بوده اند.
هیتلری که اگر هم خودکشی نمی کرد، می توانست ترور شود تا بقیه جنایتکاران تبرئه شوند.
هانا ارنت اما در استدلال تئوریکی بندتنبانی خود
حتی پیگیر نیست.
چون از خود نمی پرسد و یا نمی خواهد بپرسد که مافوق پیشوا که بوده است.
هیتلر در جوانی گدایی می کرد.
هانا ارنت باید بداند که این گدا چگونه معتبر شده است؟
فلاکت درک ایدئالیستی تاریخ همین جور جاها آشکار می گردد.
اکنون ایراد بینشی دیگر هانا آشکار می گردد:
هانا ارنت فرد را می بیند ولی جامعه ای را که فرد متعلق بدان است، نمی بیند و نمی خواهد ببیند.
دیدن عضو و نادیده گرفتن طبقه
دیدن فرد و نادیده گرفتن جامعه
دیدن جزء و نادیده گرفتن کل
مهم ترین مانع در راه کشف حقیقت عینی است.
برای اینکه حقیقت
در کل است و نه در جزء.
فرد
فقط در دیالک تیک فرد و جامعه ،
عضو
فقط در دیالک تیک عضو و طبقه ،
وجود دارد
و
قابل درک و توضیح است و نه در خارج از آن.
همین استدلال هانا و آدولف اتو آیشمان را
هر جلاد و جانی و تبهکاری کرده است و می کند.
میر حسین موسوی
هم
همین حرف هانا و آدولف آیشمان را می زند:
«من در قتل های زنجیره ای مقصر نبوده ام.
من به عنوان نخست وزیر مجبور به دفاع از کلیت نظام بوده ام.»
پس مقصر که بوده است؟
اگر مته به خشخاش نهاده شود،
مقصر امام جماران بوده است که مرده است.
خردمندی نیست تا از موسوی بپرسد:
چرا استعفا نداده ای؟
هانا ارنت میگوید:«در فاز اول،
اکثریت مردم
سرمست از ایدئولوژی
به
دنبال رهبرانشان
راه میافتند
گویی بهشت گمشده ی خود
را یافتهاند.
ایدئولوژی را دربست میپذیرند و خواهان کوچکترین تغییری در آن نیستند.»
همه این عناصر نظامات توتالیتر مورد نظر هانا آرنت
غیر تاریخی و انتزاعی اند.
برای اثبات بطلان این ادعای هانا باید تحلیل غیر تاریخی - انتزاعی (مجرد) او را با تحلیلی تاریخی ـ مشخص
جایگزین ساخت.
یعنی توده و ایده ئولوژی و رهبران را به نام نامید.
توده
(اکثریت مردم)
در آن صورت دیگر نه گله همگونی از جنس گاو و خر
بلکه ترکیبی از طبقات و اقشار اجتماعی معین با منافع متفاوت و حتی متضاد
نمودار می گردد.
ایده ئولوژی در آن صورت ترک انتزاعیت و کلیت می کند و با ماهیت طبقاتی معینی از ایده ئولوژی های دیگر متمایز می گردد.
آنگاه دیگر نمی توان ایده ئولوژی ضد علمی، خرافی و ایراسیونالیستی (خردستیز) بورژوازی امپریالیستی
را
با ایده ئولوژی علمی و راسیونالیستی طبقه کارگر
(مارکسیسم لنینیسم)
یکسان جا زد و دست به عوامفریبی زد.
آنگاه دیگر نمی توان رهبران را به مثابه شخصیت های انتزاعی و ماورای اجتماعی و ماورای طبقاتی جا زد و آرمان و ایدئال طبقاتی مطروحه را به مثابه بهشت گمشده کلی و انتزاعی و ماورای طبقاتی (اوتوپی، مدینه فاضله)
به خلایق قالب کرد.
آنگاه دیگر نمی توان حفظ وضع موجود توسط فاشیسم را با انقلاب سوسیالیستی یعنی با نفی دیالک تیکی وضع موجود و گذار به پله متعالی توسعه جامعتی
یکسان قلمداد کرد.
آنچه که هانا آرنت نمی داند و یا می داند و بدان سرپوش می نهد،
این حقیقت امر است
که
هر طبقه اجتماعی
ایده ئولوژی طبقاتی خاص خود را با شیر مادر اندر می کند و با کفن و دفن از خود به در می راند.
ایده ئولوژی
طبقاتی ترین چیز در هر جامعه بشری است.
ایده ئولوژی را توده چه در بست و چه نیم بند نمی پذیرد.
ایده ئولوژی را هر طبقه اجتماعی دارد و حمل می کند و اثبات می کند.
هر بیت شعری، هر شعاری، هر قصه ای، هر تابلوی نقاشی ئی، هر تندیسی، هر تصنیف و مرثیه و نوحه و ترانه و آواز و سرودی
مهر ایده ئولوژیکی ـ طبقاتی معینی را بر پیشانی خویش دارد.
ادعای دوم هانا آرنت
هم
به لحاظ تاریخی
یعنی در همه نظامات توتالیتر از دید او
و هم به لحاظ تجربی و واقعی
ادعایی توخالی است.
وی ادعا میکند در فاز دوم حکومت های توتالیتر ، واقعیات چهرهی خود را نشان داده
و هیچکدام از وعدههای فریبندهی رهبران
تحقق نیافته است.
نه
در نظام توتالیتر سزار روم باستان،
نه
در نظام توتالیتر فاشیسم ایتالیا (روم جدید تحت پیشوایی موسولینی)
نه
در فاشیسم (نازیسم) آلمان،
نه درفاشیسم اسپانیا، نه
در
نظام توتالیتر کذایی اتحاد جماهیر شوروی و جمهروی خلق چین،
نه
حتی
در
نظام توتالیتر رضاشاه و محمدرضاشاه و خمینی
چنین که هانا ادعا می کند، نبوده است.
وعده هایی که داده شده بود،
عمدتا جامه عمل می پوشند.
اینجا
بحث بر سر محتوای وعده های داده شده و نحوه جامه عمل پوشی آنها نیست.
اینجا بحث بر این است که تئوری جامه عمل پوشیده است.
مثال:
فاشیسم آلمان
وعده جنگ افروزی و بازتقسیم جهان و امحای بلشویسم و خلق یهود را به طرز تراژیکی
جامه عمل پوشانده است .
بیش از ۶۰ میلیون نفر کشته شده اند .
بخش اعظم جهان پیشرفته به ویژه اتحاد شوروی
با خاک یکسان شده است.
در المان
۶ میلیون یهودی مظلوم و معصوم
تحقیر و بازداشت، استثمار و اعدام شده اند.
حزب کمونیست بزرگ آلمان و همه سندیکاهای کارگری و انجمن های فکری و فرهنگی و هنری
تار و مار شده اند.
هانا ارنت ادعا میکند در فاز دوم حکومت های توتالیتر مردم از حکومت دلزده ومایوس میشوند و گروهی به فکر اصلاحات می افتند.
حال سوال از هانا ارنت:
در کدام یک از نظامات توتالیتر کذایی مورد نظر هانا، مردم دلزده و مأیوس شده اند و کی و کجا دست به اصلاحات زده اند؟
در آلمان فاشیستی،
مردم تا لحظه آخر به پیروزی عنقریب فاشیسم و تشکیل رایش هزارساله آن امید بسته بودند و حتی در خرابات مداین آلمان شعار می دادند
که
«شهرهای ما را می توانید تخریب کنید، ولی نه قلب های ما را»
هر خانه ای برای جوانان و حتی کودکان سازمان های فاشیستی سنگری شده بود و تانک ها و جوانان شوروی را نابود و ترور می کردند.
فقط گروهی از افسران ارتش فاشیستی
در اواخر جنگ که دیگر امیدی به پیروزی فاشیسم نداشتند، به تئوری ترور پیشوا جامه عمل می پوشانند که هیتلر تصادفا جان سالم به در می برد و گوبلز کلاش، معجزه الهی قلمداد می کند.
کدام اصلاحات توسط مردم در آلمان فاشیستی
مطرح شده است؟
اقدام به آن پیشکش عوامفریبان.
هانا ارنت در ادامه ادعا میکند:
«اما بهدلایل بسیار ازجمله اینکه اصول ایدئولوژی را نمیتوان تغییر داد ، اصلاحات راه به جایی نمیبرد.»
اولا:
عملی شدن اصلاحات،چه ربطی به ایده ئولوژی دارد؟
ثانیا:
من ـ زور از اصول تغییرناپذیر ایده ئولوژی چیست؟
جامعه و تاریخ را باید با توسل به ماتریالیسم تاریخی درک کرد و توضیح داد و نه با توسل به تئوری های بند تنبانی توتالیتاریسم و مزخرفات دیگر.
تعیین کننده در زمینه اصلاحات، در هر جامعه
منافع طبقه حاکمه است
و تجدید نظر و تصحیح و حتی عدول از اصول ایده ئولوژیکی هم امکان پذیر بوده است و هم
جامه عمل پوشیده است.
در آلمان شرقی از خرابات به میراث مانده از فاشیسم ،
جمهوری دموکراتیکی خلق
تحت رهبری طبقه کارگر آلمان روییده است.
یعنی هم طبقه حاکمه بورژوا و هم ایده ئولوژی بورژوایی مغلوب گشته است.
در آلمان غربی و ایتالیا طبقه حاکمه دست نخورده مانده است و دست به اصلاحات زده است.
آلمان غربی و ایتالیا کنونی کجا و آلمان و ایتالیای فاشیستی کجا؟
در روم باستان سزار ترور شده است.
طبقه حاکمه یگانه دو گانه شده است و
جنگ داخلی خونینی میان دو جناح طبقه حاکمه برده درا واحد شعله ور شده است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر