مهدی اخوان ثالث
(م. امید)
(۱۳۰۷ ـ ۱۳۶۹)
ویرایش و تحلیل از
ادامه
شین میم شین
ناگه غروب کدامین ستاره؟ (۱۳۴۱ ـ ۱۳۵۰)
در چار چار زمستان
من دیدم،
او نیز می دید،
آن ژنده پوش جوان را که ناگاه
صرع دروغینش از پا در افکند
یکچند نقش زمین بود
آنگاه
آن ژنده پوش جوان را که ناگاه
صرع دروغینش از پا در افکند
یکچند نقش زمین بود
آنگاه
غلت دروغینش
افکند در جوی، جویی که لای و لجن های آن
راستین
بود
و آنگاه دیدیم:
ـ با شرم و وحشت ـخون،
و آنگاه دیدیم:
ـ با شرم و وحشت ـخون،
ـ راستی ـ
خون گلگون،
خونی که از گوشه ابروی مرد
لای و لجن را
خونی که از گوشه ابروی مرد
لای و لجن را
ـ به جای خدا و خداوند ـ
آلوده وحشت و شرم می کرد
در جوی
آلوده وحشت و شرم می کرد
در جوی
ـ چون کفچه مار مهیبی ـ نفت غلیظ و سیاهی روان بود
می برد و می برد و می برد
آن پاره های جگر را،
آن پاره های جگر را،
تکه های دلم را و ز چشم من دور می کرد و می خورد
مانند زنجیره کاروان های کشتی
کاندر شفق ها، فلق ها
ـ در آب های جنوبی ـ از شط به دریا خرامند و از دیدگه دور گردند
دریا خورد شان و مستور گردند.
و
ـ در آب های جنوبی ـ از شط به دریا خرامند و از دیدگه دور گردند
دریا خورد شان و مستور گردند.
و
نیز دیدیم با هم،
چگونه
جن از تن مرد
جن از تن مرد
ـ آهسته ـ
بیرون می آمد
و آن رهروان را که یک لحظه می ایستادند
و آن رهروان را که یک لحظه می ایستادند
یا
ـ با نگاهی بر او ـ
می گذشتند
یا
یا
سکه ای بر زمین می نهادند.
دیدیم و با هم شنیدیم
آن مردکی را که می گفت و می رفت:
«این بازی او ست.»
و آن دیگری را که می رفت و می گفت:
«این کار هر روزی او ست.»
دیدیم و با هم شنیدیم
آن مردکی را که می گفت و می رفت:
«این بازی او ست.»
و آن دیگری را که می رفت و می گفت:
«این کار هر روزی او ست.»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر