فروغ فرخزاد
تحلیلی از
ربابه نون
ث
شرایط واقعی ـ عینی تشکیل عشق
از دید
فروغ فیلسوف
فروغ فرخزاد
دیگر کسی به
عشق
نیندیشید
در غارهای تنهائی
بیهودگی
به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون می داد
زنهای باردار
نوزادهای بی سر
زاییدند
و گاهواره ها
ـ از شرم ـ
به گورها پناه آور
۱
اگر کسی به دنبال بسط و تعمیم مفهوم فلسفی موسوم به «زنجیر علی» می گردد، فروغ فیلسوف (نماینده فلسفه مارکسیستی) در نهایت صفا و سادگی و بی کمترین هارت و پورت شاملوئیستی ـ خمینیستی ارزانی اش می دارد:
الف
در غارهای تنهائی
بیهودگی
به دنیا آمد
پناه بردن به غارهای تنهایی، زمینه ساز رسیدن به پوچی گرایی (نیهلیسم) می شود.
تئوری پوچی، معلول جامعه گریزی، عزلت گزینی و گوشه گیری است.
دیالک تیک علت و معلول (دیالک تیک غارهای تنهایی و تئوری پوچی)
ب
خون بوی بنگ و افیون می داد
تئوری پوچی (نیهلیسم، واقعیت عینی ستیزی، جامعه ستیزی، جهان ستیزی) زمینه ساز خودستیزی (تخدیر خود، جامعه و همبود) می شود.
معلول، در دیالک تیک اول به مقام علت در دیالک تیک دوم می رسد:
دیالک تیک علت و معلول (دیالک تیک تئوری پوچی و تخدیر)
دیالک تیک علت و معلول (دیالک تیک تئوری پوچی و تخدیر)
پ
زنهای باردار
نوزادهای بی سر
زاییدند
معلول، در دیالک تیک دوم به مقام علت در دیالک تیک سوم می رسد:
دیالک تیک علت و معلول (دیالک تیک تخدیر و خریت)
دیالک تیک علت و معلول (دیالک تیک تخدیر و خریت)
جامعه و همبود به طویله تبدیل می شود.
جای اندیشیدن را، عرعر می گیرد.
ت
و گاهواره ها
ـ از شرم ـ
به گورها پناه آور
نتیجه تولید مثل در جامعه ی طویله واره، نوزادان بی سر است.
منطقی هم همین است:
بی سران زایند بی سر بچگان
خانه ها گردند اسطبل خران
معلول در دیالک تیک سوم به مقام علت در دیالک تیک چهارم می رسد:
دیالک تیک علت و معلول (دیالک تیک خریت و کره خریت)
دیالک تیک علت و معلول (دیالک تیک خریت و کره خریت)
گهواره ها سلب فونکسیون می شوند.
فونکسیون گهواره ها بکلی عوض می شود.
گهواره ها فونکسیون مبتنی بر آدم پروری را از دست می دهند و فونکسیون خر پروری کسب می کنند.
آن سان که خود گهواره ها احساس عار و ننگ و شرم می کنند و ترجیح می دهند که گور باشند تا گهواره.
۲
زنهای باردار
نوزادهای بی سر
زاییدند
و گاهواره ها
ـ از شرم ـ
به گورها پناه آور
چنین گفت پیغمبر راستگوی
ز گهواره تا گور
دانش بجوی
ابوریحان بیرونی
گهواره ای که در آن نوزاد بی مغز پروش یابد، از فرط شرم به گور پناه می برد.
جامعه بس می کند، جامعه باشد.
برای اینکه انسان بس می کند، امثال خود را تولید کند و بدان وسیله جامعه را بازتولید کند.
پایان تولید مثل، عملا به معنی پایان بازتولید (ادامه حیات جامعه) است.
به معنی مقطوع النسل گشتن اعضای جامعه است.
۳
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان
نیروی شگفت رسالت
را
مغلوب کرده بود.
پیغمبران
ـ گرسنه و مفلوک ـ
از وعده گاه های الهی گریختند
و
بره های گمشده ی عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشت ها نشنیدند
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر