مهدی اخوان ثالث
(م. امید)
(۱۳۰۷ ـ ۱۳۶۹)
ویرایش و تحلیل از
ادامه
شین میم شین
ناگه غروب کدامین ستاره؟ (۱۳۴۱ ـ ۱۳۵۰)
او (سایه) دید،
من نیز دیدم،
دم لابه های سگی را
دم لابه های سگی را
ـ سگی زرد ـ
که جلد می رفت، می ایستاد و دوان بود،
دنبال مردی، که با یک بغل نان خوشبوی و تازه
چالاک و چابک روان بود
دنبال مردی، که با یک بغل نان خوشبوی و تازه
چالاک و چابک روان بود
و
ـ گاه ـ
یک لقمه می کند و می خورد
و
و
لقمه ای پیش آن سگ می افکند.
ناگه دهان دری باز
ناگه دهان دری باز
ـ چون لقمه ـ
او را فرو برد
ما هم شنیدیم، کآن بوی دلخواه، گم شد
ما هم شنیدیم، کآن بوی دلخواه، گم شد
و آمد به جایش، یکی بوی دشمن.
و آنگاه دیدیم از آن سگ
خشم و خروش و هجومی
ـ که گفتی ـ
بر تیره شب چیره شد، بامداد طلائی
اما نه،
و آنگاه دیدیم از آن سگ
خشم و خروش و هجومی
ـ که گفتی ـ
بر تیره شب چیره شد، بامداد طلائی
اما نه،
سگ خشمگین مانده پائین
و بر درخت است،
و بر درخت است،
آن گربه تیره گل باقلائی.
شب
*****
شب
خسته بود
از
درنگ سیاهش
من
من
سایه ام
را
به میخانه بردم
هی ریختم،
هی ریختم،
خورد.
هی ریخت،
هی ریخت،
خوردم.
خود را به آن لحظه ی خوب و خالی سپردم.
با هم شنیدیم و دیدیم
میخواره ها و سیه مست ها را
و
خود را به آن لحظه ی خوب و خالی سپردم.
با هم شنیدیم و دیدیم
میخواره ها و سیه مست ها را
و
جام هائی که می خورد بر هم
و
و
شیشه هائی که پر بود و می ماند، خالی
و
چشم ها را و حیرانی دست ها را.
دیدیم و با هم شنیدیم آن مست شوریده سر را،
و
چشم ها را و حیرانی دست ها را.
دیدیم و با هم شنیدیم آن مست شوریده سر را،
که
آواز می خواند
و آن را، که
و آن را، که
ـ چون کودکان ـ
گریه می کرد
یا آن، که
یا آن، که
یک بیت مشهور و بد را
می خواند و هی باز می خواند
و آن یک، که
می خواند و هی باز می خواند
و آن یک، که
ـ چون هق هق گریه ـ
قهقاه می زد
می گفت:
«ای دوست، ما را مترسان ز دشمن،
ترسی ندارد سری، که بریده است
آخر مگر نه، مگر نه
در کوچه عاشقان، گشته ام من؟»
و آنگاه، خاموش می ماند، یا آه می زد.
با جرعه و جام های پیاپی
من سایه ام را
«ای دوست، ما را مترسان ز دشمن،
ترسی ندارد سری، که بریده است
آخر مگر نه، مگر نه
در کوچه عاشقان، گشته ام من؟»
و آنگاه، خاموش می ماند، یا آه می زد.
با جرعه و جام های پیاپی
من سایه ام را
ـ چو خود ـ
مست کردم
همراه آن لحظه های گریزان
از کوچه پسکوچه ها باز گشتم،
با سایه ی خسته و مستم
همراه آن لحظه های گریزان
از کوچه پسکوچه ها باز گشتم،
با سایه ی خسته و مستم
ـ افتان و خیزان ـ
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر