تحلیلی
از شین میم شین
صبر
بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
عاشقان
را نبود چاره بجز مسکینی
(مسکین یعنی بینوا، درویش، بیچیز)
·
معنی تحت اللفظی:
·
جز صبر بر جور رقیب تو، چه می توانم بکنم.
·
عشاق چاره ای جز بی نوائی ندارند.
·
این واپسین بیت خواجه راجع به رقیب است.
·
با تحلیل این غزل خواجه، تحلیل مقوله «رقیب» در فاموس
خواجه به پایان می رسد.
·
بقیه مفاهیم و
مقولات خواجه نیز بهتر است که تحلیل دیالک تیکی شوند.
صبر
بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
عاشقان
را نبود چاره بجز مسکینی
·
خواجه در این بیت نیز دیالک تیک عاشق ـ رقیب ـ معشوق را
برای تبلیغ ایدئولوژی بنده داری ـ فئودالی خود به خدمت می گیرد:
1
·
رقیب (محتسب، پلیس، ژاندارم، ارتش،
ساواک، ساواما، چماقکش، شعبان بی مخ و غیره) به مثابه ستمگر تصور و تصویر می
شود.
2
·
معشوق بی طرف و خنثی و ایدئال و مطهر و مطلق و محض می
ماند.
·
نه از جور ستمگر خودگمارده (رقیب
خویش) ممانعت به عمل می آورد و نه از عاشق ستمکش خویش حمایت می کند.
·
این موضع گیری بظاهر خنثای معشوق
اما به چه معنی است؟
3
·
این همان موضع گیری همیشگی و سنتی طبقه حاکمه در همه
فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی ـ طبقاتی است:
·
این بدان معنی است که طبقه حاکمه دیالک تیک ستمگری و
ستمکشی را امری طبیعی و عادی و نتیجتا جبری و بایدی تصور می کند.
·
در قاموس معشوق (طبقه حاکمه) رقیب (پاسبان
و یا پاسدار) نظام حاکم باید ستم کند و
زور گوید و عشاق (توده های مولد و زحمتکش) باید ستم بینند و تحمل کنند و خوش باشند.
چنین است رسم نظام زمین:
یکی زین به پشت و یکی پشت زین
یکی زیر بار و یکی سرنشین
4
·
خواجه هم همین موضعگیری سنتی طبقه حاکمه را تأیید و
تبلیغ می کند:
عاشقان
را نبود چاره بجز مسکینی
·
خواجه در این مصراع به عنوان دلیلی
بر صحت و ضرورت «صبر بر جور رقیب»، مسکینی عشاق را به درجه امری مقدر و اجتناب
ناپذیر و نفی ناپذیر ارتقا می دهد:
·
مسکینی برای عشاق درد بی درمان و
مرض لاعلاج تلقی می شود.
·
بزعم خواجه بیچارگی در روز الست، به
قلم قضا بر پیشانی عشاق نوشته شده است.
5
·
بنظر خواجه عشاق برای ستمکشی و
بردباری خلق شده اند.
·
تئوری تثلیثی تسلیم و تحمل و رضا ستون
فقرات ایدئولوژی بنده داری و فئودالی را تشکیل می دهد.
6
صبر
بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
عاشقان
را نبود چاره بجز مسکینی
·
بدین طریق در لفافه عشق، زهر تئوری تسلیم و تحمل و رضا
به کام خلق ریخته می شود:
·
فقط باید واژه انتزاعی و مجرد معشوق
را جامه مشخص پوشاند و به جور رقیبش تن در داد:
·
معشوق می تواند خانی، سلطانی، شیخی،
مرادی، امامی، پیشوائی، رهبری و یا حتی قلدر گردنه گیری باشد.
·
عاشق اما همیشه همان می ماند:
·
مسکین و بینوائی صبور بر جور رقیب
در هر صورت و در هر کسوت.
·
تئوری اجتماعی (فلسفه تاریخ) خواجه
همین است.
·
اکنون نظری به کل غزل خواجه می اندازیم تا این بیت در
پیوند کلی با غزل نیز به دیده بگذرد:
تو
مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور
نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
به
خدایی که تویی بنده ی بگزیده ی او
که
بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
گر
امانت به سلامت ببرم باکی نیست
بی
دلی سهل بود گر نبود بی دینی
ادب
و شرم، تو را خسرو مه رویان کرد
آفرین
بر تو که شایسته صد چندینی
عجب
از لطف تو ای گل که نشستی با خار
ظاهرا
مصلحت وقت در آن می بینی
صبر
بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
عاشقان
را نبود چاره بجز مسکینی
باد
صبحی به هوایت ز گلستان برخاست
که
تو خوشتر ز گل و تازه تر از نسرینی
شیشه
بازی سرشکم نگری از چپ و راست
گر
بر این منظر بینش، نفسی بنشینی
سخنی
بی غرض از بنده مخلص بشنو
ای
که منظور بزرگان حقیقت بینی:
«نازنینی
چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد
بهتر
آن است که با مردم بد ننشینی!»
سیل
این اشک روان صبر و دل حافظ برد
بلغ
الطاقه یا مقله عینی بینی
تو
بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق
بندگی خواجه جلال الدینی
پایان
ادامه
دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر