سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
(1345)
·
خستگی های روزش در تن
·
خوف تنهایی هایش در سر
·
خواب بد می بیند
·
خفته در زیر جلوخان گذر
·
کاش بتوانی و بیدار کنی
·
این بد افتاده ی پیچان در خویش
·
که در آغوش گرفته است زمین را و رخ آلوده به خاک
·
تا جدا گردد شاید از این
·
تارهایی که تنیده است به تن، وحشتناک ،
·
مثل آن است که زیر لگد افتاده و درد
·
می درد پوست، او را از هم
·
یا که دستی وحشی، مویش را
·
می کشد تا که برون آرد از بن کم کم
·
به درنگی، کمکی کن، عابر
·
کز هراسش برهانی شاید
·
چشم او گرچه فرورفته به خواب
·
پای تا سر همه، چشمی است که ره می پاید
·
می گریزد دستش
·
می پرد پاهایش
·
و چو می غلتد بر سینه، سر او سنگین
·
می دود ناله ای از بیخ گلویش: «مادر»
·
تنگتر می فشرد باز تنش را به زمین
·
در چنین شب که گرفته است همه راه نظر
·
آی عابر، که به آواز خودت داری گوش،
·
خواب بد می بینم
·
این طرف، زیر جلوخان گذر
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر