۱۳۹۹ اسفند ۱۳, چهارشنبه

درنگی در اخلاق الاشراف عبید زاکانی (۹)

  Bild
  

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
 (۷۰۱ ـ ۷۷۲ هجری قمری)
رساله اخلاق الاشراف
نهايت خساست
 
تحلیلی
از
یدالله سلطان پور
 
۱
بعد از آن به معرفت مطلوب حقیقی و غرض کلی که انتهای جمله موجودات است
 - تعالی و تقدس - 
مشرف می شود 
تا به دلالت آن معرفت به عالم توحید 
بل به مقام اتحاد رسد و دل او ساکن گردد 
که 
الا بذکر الله تطمئن القلوب
 و 
غبار شبهت و زنگ شک
 از چهره ضمیر (او) و آیینه خاطر او سترده گردد، 
چنانکه شاعر گفته است:
به هر کجا که در آید یقین کمان (گمان) برخاست

در قاموس فلاسفه و عبید
جهان شناسی
برای خداشناسی است 
و
خداشناسی
برای کسب یقین قلبی و رهایی از شک و تردید است.
عبید برای اثبات نظر دست به دامان عراقی عارف می شود:

به هر کجا که در آید یقین کمان (گمان) برخاست
 
معنی تحت اللفظی:
پیدا شدن سر و کله یقین، 
همان
و
پایان شک و تردید و گمان
همان.
 
می توان گفت که عراقی و عبید
دیالک تیک شک و یقین 
را
به
 شکل دوئالیسم شک و یقین تحریف می کنند و کسب یقین، پااین شک قلمداد می کنند.
بی خبر از اینکه هر یقینی زادگاه شک نوینی است و هر شکی، آغازگاه نیل به یقین.

این مصراع از غزل عاشقانه (عارفانه) عراقی است:


عراقی
 

ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست

خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست

چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟

که از نظارگیان ناله و فغان برخاست

به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز

که رستخیز به یکباره از جهان برخاست

بدین صفت که تو آغاز کرده‌ای خونریز

چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست!

بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار

طریق مردمی آخر نه از جهان برخاست؟

چنین که من ز فراق تو بر سر آمده‌ام

گرم تو دست نگیری کجا توان برخاست؟

تو در کنار من آ، تا من از میان بروم

که هر کجا که برآید یقین گمان برخاست

به بوی آنکه به دامان تو درآویزد

دل من از سر جان آستین‌فشان برخاست

عراقی از دل و جان آن زمان امید پرید

که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست

 

پایان

 

معشوق عراقی و عرفان
خدا ست
و
وصل در قاموس او و آن
وحدت با حق و یا خدا ست. 
 
چه کسی فکرش را می کرد که عبید، با حکت و حکما و با عرفان و عرفا میانه خوبی داشته باشد؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر