میم نون
علل و دلایل تشکیل دیالک تیک تجلیل و تحقیر
در جامعه بشری
حافظ
( 727ـ 792)
هر دم اش
(هر دم او را)
با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد.
علل و دلایل تشکیل دیالک تیک تجلیل و تحقیر
در جامعه بشری
حافظ
( 727ـ 792)
هر دم اش
(هر دم او را)
با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد.
·
معنی تحت اللفظی:
·
هر لحظه لطف دیگری به من ارزانی می
دارد.
·
من گدا را ببین، که لیاقت دریافت
چه نعماتی را پیدا کرده ام.
1
هر دم اش
(هر دم او را)
با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد.
هر دم اش
(هر دم او را)
با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد.
·
برای درک محتوای این بیت شعر خواجه
باید کل غزل را در نظر گرفت.
·
بویژه بیت قبلی غزل برای درک
محتوای این بیت، رهگشا ست:
زیر
شمشیر غمش
ـ رقص کنان ـ
باید رفت
کان که شد کشته ی او، نیک سرانجام افتاد
ـ رقص کنان ـ
باید رفت
کان که شد کشته ی او، نیک سرانجام افتاد
·
معنی تحت اللفظی:
·
باید در نهایت شعف و شادی زیر
شمشیر غم او رفت.
·
برای اینکه هر کس فدای او شود،
عاقبت به خیر خواهد شد.
·
حالا می توان منظور خواجه را از
بیت قبلی شعر، دریافت:
2
هر دم اش
(هر دم او را)
با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد.
هر دم اش
(هر دم او را)
با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد.
·
این بیت شعر خواجه سرشته به طنز
است.
·
جانان (چه چنگیز نهنگ و چه تیمور
لنگ) همان رفتاری را با خواجه دارد که توانگر با گدا دارد.
·
گدا از دید توانگر، زباله است و نه
آدم.
·
گدا برای توانگر، بازیچه است و نه
سوبژکت.
·
توانگر با گدا بسته به میل مومنتان
(لحظه ای) خود رفتار می کند.
·
توانگر به گدا، گاهی «خلعت» می
بخشد و گه با تف و توهین، از در می راند.
·
وابستگی همین است:
·
سقوط تا درجات زباله.
3
·
اکنون می توان به دلیل دیگر لومپن
پرولتریزاسیون اعضای جامعه و جهان توسط طبقه حاکمه امپریالیستی و فوندامنتالیستی
پی برد.
·
گدا واره سازی اعضای جامعه، به
معنی سیر کردن شکم و زیر شکم آنها و به گرسنگی کشیدن روح آنها ست.
·
صورت خلایق استه تیزه و زیبا می شود
و به قیمت آن، سیرت آنها ـ بی رحمانه و بی شرمانه ـ مورد چپاول قرار می گیرد.
·
اعضای جامعه بدین طریق، سلب آدمیت
می شوند.
·
سلب سوبژکتیویته می شوند و لیاقت اعتراض،
مقاومت، پیکار و انقلاب را و در افکندن طرح نو را از دست می دهند.
·
فقط می توانند به نیازهای حسی ـ ویتال
خود بیندیشند.
·
آیینه ای، بزک لحظه به لحظه ای، در
انتظار مشتری نشستنی و قحط اندیشه ای.
4
زیر شمشیر غمش
ـ رقص کنان ـ
باید رفت
کان که شد کشته ی او، نیک سرانجام افتاد
زیر شمشیر غمش
ـ رقص کنان ـ
باید رفت
کان که شد کشته ی او، نیک سرانجام افتاد
·
خواجه این روند و روال آنتی
هومانیستی و آسوسیال را ایدئالیزه می کند و از آن با هارت و پورت عنگلابی، ایدئال
و آرمان سرهم بندی می کند و در کام روح علیل و ذلیل خواننده و شنونده می ریزد.
·
بدین طریق رفته رفته جامعه به گدا
خانه و جنده خانه تبدیل می شود.
·
چون بدون خرد و خود اندیشی، شخصیتی
تشکیل نمی شود و بدون تشکیل شخصیت، سوبژکتیویته ای شکل نمی گیرد.
·
آنگاه طبقه حاکمه (اشرافیت بنده
دار و فئودال و روحانی و بورژوازی) می تواند قرن های متمادی با خیال راحت بر اریکه
قدرت نشنید و خوش باشد.
5
گنج زر گر نبود
کنج قناعت باقی است
آن که
گنج زر گر نبود
کنج قناعت باقی است
آن که
آن
(گنج زر)
داد به شاهان
به گدایان
این
(کنج قناعت)
داد
(گنج زر)
داد به شاهان
به گدایان
این
(کنج قناعت)
داد
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگر گنج زر نداری، غمی نیست.
·
برو و در کنج قناعت که برایت باقی
مانده، بنشین و خوش باش.
·
خدائی که گنج زر به شاهان داده، تو
را فراموش نکرده است.
·
به تو هم کنج قناعت را ارزانی
داشته است.
·
در این بیت غزل خواجه، فلسفه تاریخ
(تئوری اجتماعی) او نمایندگی، استدلال و اثبات می شود:
6
گنج زر گر نبود
کنج قناعت باقی است
آن که
آن
(گنج زر)
داد به شاهان
به گدایان
این
(کنج قناعت)
داد
گنج زر گر نبود
کنج قناعت باقی است
آن که
آن
(گنج زر)
داد به شاهان
به گدایان
این
(کنج قناعت)
داد
·
خواجه دیالک تیک توانگر و گدا را
به شکل دوئالیسم گنج زر و کنج قناعت بسط و تعمیم می دهد و در ضمیر توده به عنوان
دوئالیسمی ازلی، ابدی، الهی نشا می زند:
·
در فلسفه تاریخ خواجه، گنج مندی
شاهان و کنج مندی گدایان، همانقدر طبیعی و عادی و قانونمند است که بارش باران، وزش
باد، غرش رعد و درخشش آذرخش طبیعی و عادی اند.
·
خدای کذائی به اعضای انگل طبقه
حاکمه فئودالی گنج زر داده است و به گدایان کنج قناعت.
·
عدالت الهی همین است:
·
به هر کس به اندازه ی نیازش.
·
ساز و برگ ایده ئولوژیکی خواجه در این
بیت غزل اما از چه قرار است؟
7
گنج زر گر نبود
کنج قناعت باقی است
آن که
آن
(گنج زر)
داد به شاهان
به گدایان
این
(کنج قناعت)
داد
گنج زر گر نبود
کنج قناعت باقی است
آن که
آن
(گنج زر)
داد به شاهان
به گدایان
این
(کنج قناعت)
داد
·
تحقیر و تخریب و تبعید شناخت فلسفی
و تأیید و تجلیل و تقدیس شناخت استه تیکی ـ هنری به عنوان
ساز و برگ ایده ئولوژیکی
روشنفکریت طبقه حاکمه، در این بیت غزل خواجه به بهترین نحوی چشمگیر است:
·
خواجه انرژی استه تیکی فریبای
مفاهیم (واژه ها) را بسان شیاد تردستی به خدمت می گیرد و از آن، حربه ایده ئولوژیکی
برائی تهیه می کند و برای تئوریزه کردن ایده ئولوژی طبقه حاکمه مورد استفاده قرار
می دهد.
·
کدام مفاهیم (واژه ها) در این بیت غزل فونکسیون
عوامفریبی به عهده دارند؟
8
گنج زر گر نبود
کنج قناعت باقی است
گنج زر گر نبود
کنج قناعت باقی است
·
مفاهیم (واژه های) گنج و کنج به دلیل ساختار شان
(فرم و ترکیب شان)، به دلیل اشتراک شان در حروف «نون» و «جیم» از انرژی اغوا لبریز اند.
·
خواجه با سوء استفاده فرمالیستی از
این انرژی فرمال و ساختاری کلمات، خواننده و شنونده شعر را مست و بیهوش می کند.
·
خواجه خواننده و شنونده شعر را می
فریبد و به دام می اندازند تا سم ایده ئولوژیکی طبقه حاکمه را در حالت مستی و
بیهوشی به کامش بریزد:
آن
که
آن
(گنج زر)
داد به شاهان
به گدایان
این
(کنج قناعت)
داد
آن
(گنج زر)
داد به شاهان
به گدایان
این
(کنج قناعت)
داد
·
خواجه بدین طریق، برای ثروت، منشاء
ماورای طبیعی، الهی ماورای انسانی و ماورای اجتماعی سرهم بندی می کند.
·
زر (نعمات مادی و فکری و هنری) در
فلسفه تاریخ خواجه تولید نمی شود.
·
زر ـ بسان مائده ای ـ از آسمان
نازل می شود.
·
این
ساز و برگ ایده ئولوژیکی خواجه را می توان استه
تیزاسیون مسائل نامید که دام ایده ئولوژیکی فریبایی است و همه ایدئولوگ های
امپریالیسم و فوندامنتالیسم از شوپنهاور تا نیچه، از هیتلر تا هایدگر، از شریعتی
تا شاملو و غیره به خدمت گرفته اند و به خدمت می گیرند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر