۱۳۹۴ شهریور ۲۵, چهارشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (164)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

چه خويشي با چنين درويش ناخويشي
در اين هنگامه ی هنگامه ‌ها؟

ميان ما نه جاي آشتي، نه جاي زنهار است
براي آخرين بار، از ميان ما دوتا، تنها يكي بايد بجا ماند
من معصوم، يا آن «خويش» نادرويش
كدامين را خدا داند
.

·        معنی تحت اللفظی:
·        در این واویلای واویلاها چه خویشی با چنین «خویش» نادرویش است؟
·        میان من معصوم و «خویش» نادرویش نامعصوم، نه امکان سازش وجود دارد و نه امکان پرهیز.
·        نهایتا یکی از ما دوتا باید نفی شود.
·        معلوم نیست که کدامیک از ما دوتا.

·        محمد زهری در این بند واپسین شعر دست به استنتاج می زند:
·        بزعم شاعر تضاد من معصوم و «خویش» نادرویش نامعصوم باید حل شود.

·        سؤال این است که این دیالک تیک من معصوم و «خویش» نادرویش نامعصوم بسط و تعمیم کدام دیالک تیک است؟  

·        پاسخ به این پرسش را شاعر قبلا داده است:

1
مرا ياري نخواهد كرد، آيا عقل دور انديش
در اين هنگامه تشويش؟

·        این بیت شعر حاکی از آن است که من معصوم در کشاکش مستمر با  «خویش» نادرویش نامعصوم، تنها نیست.
·        حامی من معصوم هر کس، عقل دور اندیش او ست.
·        در نتیجه می توان گفت که راه حل تضاد من معصوم با «خویش» نادرویش نامعصوم، غلبه عقل بر غریزه است.

·        دشواری معضل زیست نیز همین جا ست:

2
چه خويشي با چنين درويش ناخويشي
در اين هنگامه ی هنگامه ‌ها؟

·        انسان نه، می تواند حتی لحظه کوتاهی، از حمایت قوای غریزی صرفنظر کند و نه، مجاز به تمکین مطلق و بی چون و چرا به اراده قوای غریزی است.

·        محمد زهری نیز درست همین معضل اساسی زیست را مطرح می سازد.
·        وقتی از ژرفای بینشی او سخن می رود، به همین دلایل است.
·        کشور ما هنوز شاعری به ژرف اندیشی محمد زهری به خود ندیده است.
·        دریغا دریغ که دیگر نیست و شاید صدها سال بعد نیز نظیری برای او پدید نیاید.  

3
چه خويشي با چنين درويش ناخويشي
در اين هنگامه ی هنگامه ‌ها؟

·        محمد زهری اما در چالش با «خویش» نادرویش، کلافه و سر در گم نیست.
·        او تصمیم خود را گرفته است.
·        تصمیم او در همین بیت شعر، تصریح شده است:
·        راه سازش با «خویش» نادرویش را شاعر پیشاپیش رد کرده و بسته است.
·        این به معنی چالش بی امان من معصوم و خردگرا بر ضد «خویش» نادرویش نامعصوم است.
·        این ضمنا بدان معنی است که شاعر در این چالش، به حمایت عقل دور اندیش نیاز دارد.
·        عقل اما مائده آسمانی نیست.
·        عقل اکتسابی ـ اجتماعی است.
·        عقل نتیجه کلنجار پر وسواس با  مفاهیم است.
·        عقل نتیجه تقطیر و تجرید فکری ـ منطقی ـ نظری تجارب فردی و تاریخی است.

4
ميان ما نه جاي آشتي، نه جاي زنهار است
براي آخرين بار، از ميان ما دوتا، تنها يكي بايد بجا ماند
من معصوم، يا آن «خويش» نادرويش
كدامين را خدا داند
.

·        ولی من معصوم ـ بر خلاف آرزوی شاعر ـ  هرگز و به هیچ قیمت نمی تواند از «خویش» نادرویش صرفنظر کند و هرگز نباید از آن صرفنظر کند.
·        بدون حمایت عقل دور اندیش به هر مشقتی می توان ادامه حیات داد.
·        ولی بدون حمایت «خویش» نادرویش (قوای غریزی) نمی توان حتی لحظه ای زنده ماند.
·        انسان حتی در عالم خواب، به حمایت لحظه به لحظه «خویش» نادرویش نیاز دارد.
·        چون روند تنفس با حمایت «خویش» نادرویش در عالم خواب و بیداری صورت می گیرد.
·        روند تجزیه و تحلیل و هضم و جذب و دفع مواد غذائی و روند سوخت و ساز نیز به همین سان.
·        از دیالک تیک غریزه و عقل گزیر و گریزی امکان پذیر نیست.

5
سمبل عقل دور انیدش

ميان ما نه جاي آشتي، نه جاي زنهار است
براي آخرين بار، از ميان ما دوتا، تنها يكي بايد بجا ماند
من معصوم، يا آن «خويش» نادرويش
كدامين را خدا داند
.

·        تصور و تصویر شاعر از «خویش» نادرویش، دقیق و صحیح نیست.     
·        در این دیالک تیک غریزه و عقل، در این دیالک تیک من معصوم و «خویش» نادرویش، نقش تعیین کننده از آن غریزه («خویش» نادرویش)   است.
·        ضمنا غریزه و یا «خویش» نادرویش، خود دیالک تیکی از مثبت و منفی، معصوم و نامعصوم است.
·        «خویش» نادرویش خود دیالک تیکی از دوست و دشمن است.
·        «خویش» نادرویش دیالک تیکی از رهنما و رهزن است.
·        «خویش» نادرویش را باید با حمایت عقل دور اندیش کنترل کرد، ولی هرگز نباید از آن صرفنظر نمود.
·        صرفنظر از «خویش» نادرویش، به همان اندازه مخرب و مضر است که تمکین بی چون و چرا بدان.
·        اولی به بیماری های ارگانیکی و پسیکولوژیکی وحشتناک منجر می شود و دومی به فساد و زوال و جنون منتهی می گردد.

·        تنها راه نجات از این دو افراط مخرب و مضر، تقویت مدام و عرقریز عقل دور اندیش است.

پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر