تحلیلی از
مسعود بهبودی
جان های
گمشده به سوگ زیبایی نشسته اند،
ناچیزی ما را احاطه کرده است.
بنابراین،
یک فنجان چای بنوشیم.
·
چای بزعم نویسنده فیلسوف فرانسوی،
قبل از همه، نوشابه مخصوص اعیان و اشراف و طبقات اجتماعی دارا ست.
·
اکنون به این سؤال پاسخ داده می
شود که چرا و به چه دلیل؟
1
جان های
گمشده به سوگ زیبایی نشسته اند.
·
نویسنده فیلسوف در این جمله به
سوبژکت چای خوری می پردازد.
·
به اریستوکراسی و بورژوازی
فئودالیزه ـ اریستوکراتیزه گشته می پردازد:
2
·
بورژوازی از اواخر قرن نوزدهم عقب عقب رفته است و همه رشته های
پیوند خود با بورژوازی مترقی آغازین را از هم گسسته است.
·
شعارهای برنامه ای بورژوازی آغازین
را (آزادی ـ برابری ـ برادری را) حتی در عالم خواب هم به خاطر نمی آورد و جای خالی
خرد را با خردستیزی و خرافه پر کرده است:
·
فقط کافی است که به مقایسه مختصری
دست بزنیم و متوجه این سقوط فجیع بورژوازی گردیم:
الف
·
فلاسفه مهم بورژوازی مترقی آغازین،
کانت و هگل و فویرباخ بوده اند و مهمترین شخصیت سیاسی آن، روبسپیر بوده است.
ب
·
فلاسفه مهم بورژوازی واپسین، اما
شوپنهاور و نیچه و هایدگر و پوپر و یاسپرس و اراذل و اوباش بیشمار دیگرند و
مهمترین شخصیت های سیاسی آن، آدولف هیتلر، موسولینی، بوش، ریگان، تاچر، سرکوزی و
برلسکونی و غیره اند.
·
از تک تک سوراخ سنبه های وجود این
اجامر، خون و چرک و کثافت ایراسیونالیسم (خردستیزی)، نیهلیسم، فاشیسم، راسیسم،
جنون جنگ و کشتار کلکتیو و بی رحمانه ی مولدین و مظلومین تمامی تاریخ جامعه طبقاتی
بیرون می زند.
3
جان های
گمشده به سوگ زیبایی نشسته اند.
·
همین اعضای فئودالیزه گشته ی طبقه
بورژوازی واپسین در این جمله به مثابه مظاهر «جان های گمشده» تصور و تصویر می
شوند.
·
سران سیاسی آغازین بورژوازی آغازین
در خیلی از کشور ها عمدتا از اشرافیت فئودالی برخاسته بودند و در مرحله
امپریالیستی سرمایه داری دوباره به اصل خویش برگشته اند.
·
به همین دلیل، مذاهب و مساجد و
کنیسه ها و کلیساها دوباره تقویت و تحکیم شده اند و وحدت برباد رفته میان بورژوازی
و اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی دوباره احیا، برقرار و تقویت شده است.
4
جان های
گمشده به سوگ زیبایی نشسته اند.
·
مفهوم «جان های گمشده»، ترجمه
مفهومی شبیه به «ارواح سرگردان» است.
·
اعضای بورژوازی واپسین، دیری است
که در برهوت ایراسیونالیسم (خردستیزی) سرگردان اند و بسان غریقی در دریا به هر خس
خرافه کهنه و نو چنگ می زنند، ولی راه به جائی نمی برند.
·
به همین دلیل، «به سوگ زیبائی
نشسته اند.»
·
زیبائی در قاموس آنها خیالی باطل
است.
·
زیبائی برای آنها دیگر وجود عینی و
واقعی ندارد.
5
جان های
گمشده به سوگ زیبایی نشسته اند.
·
محتوای زندگی خالی از معنای آنها
را اندوهی مبهم و موهوم تشکیل می دهد.
·
اندوهی بی نام و بی نشان و بی
تعریف روشن تشکیل می دهد.
·
فلاسفه، شعرا و نویسندگان بورژوائی
واپسین و دیگر طبقات اجتماعی واپسین، با این اندوه فقط می توانند پوز بدهند و به
زمین و زمان تف کنند و توهین کنند.
·
آثار شوپنهاور و نیچه و سارتر و
کامو و آل احمد و شاملو و شریعتی و اراذل و اوباش دیگر، میدان یکه تازی این اندوه
طبقاتی بی تعریف است.
6
جان های
گمشده به سوگ زیبایی نشسته اند.
·
اعضای طبقات اجتماعی واپسین از هر
نوع (برده داری واپسین، فئودالیسم واپسین و بورژوازی واپسین) از دیرباز، دچار عذاب الیم اندوه عظیم و دلتنگی
لاعلاج اند.
·
دلیل این اندوه مبهم و دلتنگی مسلم
حضرات، بی فردائی تاریخی آنها ست.
·
بی دورنائی تاریخی آنها ست.
·
شعر احمد شاملو لجنزار این اندوه و
دلتنگی طبقات اجتماعی انگل واپسین است:
7
احمد شاملو
دلتنگی
های آدمی را
باد
ترانه ای می خواند
رویاهایش
را آسمان پر ستاره
نادیده
می گیرد
·
اصل این شعر که از شاعره آلمانی به
نام مارگوت بیکل است، محتوای ایده ئولوژیکی محبوب و مطلوب شاملو را ندارد.
·
شاملو به هنگام ترجمه، به تحریف
ایده ئولوژیکی این شعر پرداخته است.
·
مارگوت بیکل (و نه بیگل) از
اشتیاقات آدمی، از امیال مفرط آدمی ( Sehnsüchten) سخن می گوید و
احتمالا و حتما نه از دلتنگی های آدمی.
·
ما باید در فرصتی دیگر به ترجمه
دقیق اشعار این شاعر مبادرت ورزیم و به کشف ایده ئولوژی او نایل آییم.
8
دلتنگی
های آدمی را
باد
ترانه ای می خواند
رویاهایش
را آسمان پر ستاره
نادیده
می گیرد
·
شاملو (شاید هم مارگوت بیکل) دلتنگی های اعضای طبقات اجتماعی واپسین را به
حساب «آدمی»، یعنی کل بشریت می گذارد.
·
موریل باربری واقع بین تر است و
فهم و شعورش بمراتب بیشتر از شاملو و اجامر خردستیز دیگر است.
·
اندوه مبهم در قاموس
موریل باربری، جزو دارائی معنوی، روحی و روانی طبقات اجتماعی دارا و اریستوکرات
است و نه جزو دارائی معنوی و روحی و روانی آدمی بطور کلی.
·
به همین دلیل، در قاموس موریل
باربری، چای برای توده و طبقه حاکمه فونکسیون واحدی ندارد.
·
هر گردی، گردو نیست.
9
ناچیزی
ما را احاطه کرده است.
·
نویسنده فیلسوف فرانسوی، از وضعیت
ایده ئولوژیکی دیگر اعضای طبقات اجتماعی واپسین پرده برمی دارد:
·
حضرات را «ناچیزی» احاطه کرده است.
·
معلوم نیست که مترجم متن مربوطه را
درست ترجمه کرده و یا نه.
·
منظور او شاید همان پوچی باشد.
·
همان پوچی ئی که آیین چای خوری در
آن رخنه ای ایجاد می کند.
·
ایجاد رخنه در پوچی؟
آیین چای خوری، بنابراین، این فضیلت بسیار
بزرگ را دارد
که در پوچی زندگی ما رخنه ای ایجاد کند
·
همان پوچی ئی که فلک برای نشان
دادن آن دسیسه می چیند:
آری، فلک برای
پوچ نشان دادن هستی دسیسه میچیند
10
ناچیزی
ما را احاطه کرده است.
·
منظور او احتمالا این است که زندگی
خالی است.
·
نه محتوائی دارد و نه معنائی.
·
نه هدفی در میان است و نه آماجی.
·
تنها راهی که برای ارواح سرگردان
اعضای طبقات اجتماعی واپسین می ماند، بزعم موریل باربری، پناه بردن به چای است:
جان های
گمشده به سوگ زیبایی نشسته اند،
ناچیزی ما را احاطه کرده است.
بنابراین،
یک فنجان چای بنوشیم.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر