۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

کی کی را می شناسد؟

دو زن با دسته گل
اثری از چارلز گلر
Charles Gleyre


قصه های آقای کوینر

برتولت برشت
برگردان میم حجری


• آقای کوینر از دو زن در باره همسرشان سؤال کرد.

• یکی از آندو در جوابش گفت:

• «بیست سال آزگار با او زندگی کردم.

• ما در اتاق واحدی روی تخت واحدی می خوابیدیم.
• صبحانه، ناهار و شام را با هم می خوردیم.
• او راجع به همه کارهایش برایم می گفت.

• من با پدر و مادرش آشنا شدم و با همه دوستانش رفت و آمد داشتم.
• همه بیماری های او را که خودش می شناخت، می شناختم و بیماری های دیگر او را نیز.
• من او را بهتر از همه کسانی که می شناختندش، می شناختم.
»

• آقای کوینر پرسید:
• «پس او را می شناسی؟»

• زن جواب داد:
• «آری.
• می شناسم او را!»

• آقای کوینر رو به زن دوم کرد و از او نیز راجع به همسرش پرسید.

• او در جواب آقای کوینر گفت:

• «مدت های مدیدی از او بی خبر بودم و نمی دانستم که روزی باز خواهد آمد و یا نه.


• یک سال آزگار است که نیامده است و اکنون نمی دانم که روزی دو باره خواهد آمد و یا نه.

• نمی دانم اگر بیاید، از خانه های آبرومند خواهد آمد و یا از خانه های بندر.

• خودم در خانه آبرومندی سکونت دارم.

• کس چه می داند که اگر در خانه بی آبروئی سکونت داشته باشم، می آید و یا نه.

• او کم حرف است.

• با من، تنها راجع به مسائل من حرف می زند.
• در این زمینه اطلاعات دقیق دارد.

• من می دانم که او چه می گوید.

• می دانم؟

• وقتی پیش من می آید، گاهی گرسنه است و گه سیر.

• اما وقتی که گرسنه باشد، همیشه غذا نمی خورد و وقتی که سیر باشد، همیشه از خوردن غذا خودداری نمی کند.

• روزی با زخمی آمد.

• زخمش را بستم.

• روزی آوردندش.
• روزی همه کسانی را که در خانه من بودند، بیرون راند.

• وقتی «مرد ظلمت» خطابش می کنم، می خندد و می گوید:
• «ظلمت رفتنی است و نور ماندگار!»

• گاهی اما از شنیدن این واژه زیر و رو می شود.

• نمی دانم که دوستش دارم و یا نه.
• من ... »

• آقای کویر با دستپاچگی گفت:

• «بس کن، دیگر!

• می بینم که می شناسی اش.

• تو او را بیش از هر کسی که کسی را می شناسد، می شناسی!»


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر